گفت و گوی سایت مادران پارک لاله با آسیب دیدگان خشونت های دولتی در جمهوری اسلامی ایران برای کمک به کشف حقیقت، هموار کردن مسیر دادخواهی و برقراری عدالت
گفت و گو با آقای پرویز مختاری از فعالان سیاسی و از خانواده های جان باختگان که خودش و تمامی اعضای خانواده اش در دو رژیم پادشاهی و اسلامی دچار خشونت های شدید دولتی شده اند. برادر کوچک ایشان، سیامک را در سال 62 در خیابان به گلوله می بندند و بازداشت می کنند و پس از شکنجه های فراوان و عدم رسیدگی پزشکی به قتل می رسد و در خاوران مدفون می شود.
از شما تقاضا داریم به پرسش های زیر پاسخ دهید.
1- اگر امکان دارد خودتان را معرفی کنید و کمی از خودتان و شرایط زندگی خود و خانواده بگویید.
ج- پرویز مختاری، متولد 29 اسفند سال 1329 در میانه و بزرگ شده ی تهران هستم. دوران دبیرستان را در دارالفنون پشت سر گذاشتم. در دانشگاه تهران، مدیریت مالی و حسابداری صنعتی را آموختم. پس از مهاجرت از ایران، در دانشگاه هامبورگ، دانش اقتصاد کارخانه ای را به پایان بردم. در سال50/ 1349متأثر از جنبش چریکی با تنی چند از هم فکران و برادران ام یک گروه زیرزمینی به نام "سرخ ایران" را تشکیل دادیم. در اردیبهشت سال 1354 گروه ما لو رفت. دو برادرم منوچهر و سیامک و من به همراه 16 تن از اعضا دستگیر شدیم.
تمامی اعضا در دادگاه نظامی محاکمه و به اتهام خراب کار به حبس های بلند مدت و بیشترین مان به حبس ابد محکوم شدیم. ما یعنی منوچهر و سیامک و من نیز ابد گرفتیم. منوچهر در آن زمان دو فرزند داشت. پدرم مدت نه چندان طولانی بعد از این ماجرا در نیمه اول سن پنجاه (52 یا 53) سالگی درگذشت. در آبان سال 1357 از زندان آزاد شدیم. در زندان و پیش از رهایی عده ای از جانب داران مشی مسلحانه این شیوه و راه مبارزه را به نقد کشیدند و معروف به خط چهارم بودند. پس از رهایی سیامک و من، به تشکیلات تازه تأسیس سازمان کارگران انقلابی ایران(راه کارگر) که همان خط چهاری ها بودند، با شعار انقلاب مرد، زنده باد انقلاب، پیوستیم. من از مهر ماه 1358 به دلایلی از سازمان جدا شدم. سیامک تا پایان در سازمان ماند و به یکی از کادرهای تأ ثیرگذار و از مسوولان بخش کارگری تشکیلات رشد یافت. پس از ضربه ای که راه کارگر در سال 1362 متحمل شد که دستگیری و کشته شدن سیامک را به دنبال داشت، من به همراه همسر و دو فرزند سه ماهه و سه ساله ام با عبور از کوه های مرزی بین کردستان ایران و ترکیه، خود را به استامبول و از آنجا به آلمان رساندیم و اکنون در این کشور زندگی و کار می کنیم. همسرم در شهر هامبورگ در اداره خدمات اجتماعی در سمت مددکار و مشاور برای غیر آلمانی ها اشتغال دارد.
2- چگونه با مسایل سیاسی یا اجتماعی آشنا شده اید؟
ج- این برمی گردد به خیلی زمان های پیش، یعنی سال 1325. مادر بزرگ ما زنده یاد سارا مختاری از زنان کنش گر حزب دموکرات آذربایجان بود. دو پسر جوان او محمد(عموی بزرگ مان) و اکبر(پدرم) نیز از همان جوانی به مبارزه سیاسی در راه سوسیالیزم و عدالت اجتماعی پیوستند. سارا از نادر زنانی بود که بدون حجاب در محافل عمومی و میتینگ های حزبی شرکت می کرد. گویا موتور سوار خوبی هم بوده است. پس از شکست حزب و ورود قوای نظامی دولتی به میانه، پدرم به تهران کوچ می کند، ولی سارا در میانه می ماند و پس از مدت کمی زندگی کوتاه ولی شرافت مندانه اش پایان می یابد. محمد نیز پس از چندی به تهران کوچ می کند. او نیز در عنفوان جوانی در می گذرد. پدرم به حزب توده می پیوندد. او چندین بار دستگیر می شود و برای مدت کوتاهی در بازداشت می ماند که به لحاظ اقتصادی برای ما شرایط بسیار بدی را موجب می شود. ما در جوادیه تهران که یکی از مناطق کارگرنشین بود، ساکن بودیم و در همان جا با زندگی سخت و طاقت فرسای مزدبگیران آشنا شدیم .بعدها ازجوادیه به امیریه نقل مکان کردیم، اما ارتباط مان با جوادیه هم چنان باقی ماند و فعالیت های سیاسی مان هم از قبیل آموزش های سیاسی به کارگرا ن و پخش شب نامه در همین منطقه مستمر شد و ادامه یافت.
3- چه افرادی از خانواده شما مستقیم یا غیر مستقیم قربانی خشونت دولتی شده اند؟ این خشونت ها چه تاثیری بر زندگی شما و خانواده شما داشته است؟
ج- بدون استثناء همگی مادر، ما پنج خواهر و بردار، همسران و فرزندان.
طبیعی است که تأثیرات خشونت دولتی آن هم در ابعادی که جمهوری اسلامی بر شهروندان خود به ویژه بر مخالفان سیاسی، دگراندیشان، دگرباوران دینی و عقیدتی، دگر باشان اعمال می کند، زخم های چنان عمیقی را موجب می شود که سالیان طولانی مداوا و استمالت لازم است تا شاید التیام بیابند، ولی بهبود نخواهند یافت.
با وجودی که اعمال خشونت دولتی به تمام معنی ما را از داشتن یک زندگی طبیعی و شادمان محروم کرد، در عین حال از ما مردمانی سرسخت و آب دیده ساخت که با تمام وجود به مبارزین خستگی و سازش ناپدیر علیه هر گونه خشونت سازمان یافته تبدیل شده ایم. بیشترین زنان و مردانی که امروز از جلوداران مبارزه علیه خشونت دولتی هستند، از قربانیان این خشونت ها می باشند.
4- اگر خودتان یا اعضای خانواده به طور مستقیم آسیب دیده اید، لطفا موارد از جمله بازداشت، شکنجه، اعدام، قتل خیابانی، اخراج از کار و محل تحصیل، ممنوع الخروجی یا ترک اجباری کشور و ... را با توضیح بیان نمایید.
ج- سخت ترین آسیبی که خانواده ما دید، کشته شدن جوان ترین برادرمان سیامک به دست شکنجه گران جمهوری اسلای ایران در امرداد ماه سال 1362 می باشد.
خواهرم پروین در سال 1361 _ فکر می کنم شهریور یا مهر ماه بود_ بازداشت شد. در آن زمان او باردار بود و تا چند روز پیش از زایمان در زندان اوین بود. پیش از او همسرش حدود یک سال بازداشت و زندانی بود. پس از انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی ایران در تیر ماه سال 1360، برادرم سیامک به طور تصادفی دستگیر می شود و به مدت ده ماه در زندان اوین محبوس بود. پایین تر به این مساله بیشتر می پردازم. برادرم مسعود که دارای همسر و سه فرزند بود و نماینده کارگران و کارمندان راه آهن تهران در شورای کارکنان راه آهن بود، ار کار اخراج و مدتی طولانی تحت تعقیب قرار می گیرد و مجبور می شود که به طور مخفی زندگی کند. در دورانی که مسعود فراری بود، نیروهای امنیتی بارها به خانه ی او و مادرم هجوم می برند. برادرم منوچهر و من همواره تحت تعقیب بودیم و آنها لحظه ای ما را راحت نمی گذاشتند. از خرداد 1360 به بعد جو ترور و سرکوب دولتی به شدت اوج می گیرد و به همین سیاق تعقیب و دستگیری فعالین سیاسی به ویژه زندانیان دوران شاه در سراسر ایران به بالاترین میزان ممکن افزایش می یابد. در مورد رفت و آمدها به خانه ما همسایگان (از دکاندار محله تا همسایه روبرویی) را تشویق به گزارش دهی و جاسوسی می کنند. حراست اسلامی محل کارمان نیز بیکار ننشسته بود. خواهرم که دانشجوی پیراپزشکی بود، از دانشگاه اخراج می شود.
یک بار در شهری جوانی به نام مسعود مختاری اعدام می شود، مادر این خبر را در اخبار می شنودو سراسیمه و گریان و شوک زده پیش من می آید. اما آن شخص مسعود ما نبود و مادرم که ما مامان صدایش می کردیم بر این تصور که شخص تیرباران شده پسرش هست، چنان داغان می شود که مدتی کوتاه پس از آن قلب نازنین اش که بالغ بر سی سال زندان و فرار و بازهم فرار و زندان را تحمل کرده بود، در سن 52 سالگی از کار می افتد. مامان مثل ستون و دکلی میان یک چادر صحرایی بود که این خانه و خانواده را سر پا نگه می داشت. با آن جثه ی ضعیف و تن بیمار، فرار ما را سازمان می داد، دست نوشته های ما را زیر لباس اش پنهان می کرد و به پیشواز مامورانی که به خانه اش برای دستگیری ما هجوم آورده بودند می رفت و با چنان مهربانی و خونسردی بی همتا و منحصر به فردش، جلوی شان می ایستاد. گاه با سکوتی محض و با نیشخندی تلخ بر لبان و چشمانی پر از اشگ و گاه با کلامی مادرانه وجدان آنان را به چالش می کشید و می گفت:" بچه های مرا به چه جرم و گناهی تعقیب می کنید؟ آنها شکنجه شدند و زندان کشیدند و حال شما به قدرت رسیده اید، چه از جان شان می خواهید؟ شماها با این کارتان روی شاه و ساواک را سفید کرده اید، فرزندان من از درست کارترین مردمان این کشورند، چرا آن ها را آزار می دهید، خجالت نمی کشید که با قهرمانان یک ملت چنین می کنید؟". همان طور که در بالا اشاره کردم، سیامک یک بار در سال 1360 دستگیر و به مدت ده ماه در اوین زندانی بود. گوشه هایی از سخنان و خاطره های او را از آن مدت هنوز به یاد دارم. او می گفت: "یک ماه زندان در جمهوری اسلامی سخت تر از ده سال زندان در رژیم شاه می باشد." از گریه و ضجه های جوانان 14_ 15 ساله که اغلب طرفداران مجاهدین بودند، می گفت که مادر و پدر خود را به کمک می طلبیدند و فریاد می زدند. او می گفت:" این بچه ها را وادار می کردند که دوستان و هم کلاسی های خود را تیرباران کنند و جسد به خون آغشته شان را به درون کامیون حمل کنند." کلام ناتوان است از توصیف و شرح حال این کودکان و مصایب آن ها، سیامک تعریف می کرد که اوایل بازداشت، شب ها صداهایی می شنید که تصور می کرد آن ها در حال تخلیه تیرآهن هستند و لابد می خواهند اوین را بزرگ تر کنند. ولی بعدها فهمید که آن صداها، صدای گلوله باران زندانیان بوده است. او از نوجوانانی می گفت که شبانه روز خود را زیر پتو پنهان می کردند و حتی جرأت برخواستن و به دست شویی رفتن را به خود نمی دادند.
درباره جنایات رخ داده درسال های دهشت بار 58 تا پایان 62، متأسفانه بسیار کم و حتی تا حد فراموشی گفته و نوشته شده است. جنایاتی که قتل عام جوانان و کودکانی را شامل می شود که مصداق بارز جنایت علیه بشریت است. در آن سال ها، در زندان های جمهوری اسلامی ایران، مسوولان دادگاه های انقلاب و زندان ها از کچویی و لاجوردی، تا بسیاری از کسانی که امروز با چهره و لباس اصلاح طلبان، با بی رحمی سیاست تواب سازی را دنبال می کردند.
زندانیان، به ویژه ملیشای سازمان مجاهدین خلق که بیشتر دانش آموز دبیرستان بودند، قربانیان بی دفاع این جنایت گردیدند. آنها وادار می شدند که تماشاگر صحنه های اعدام و شکنجه باشند و یا از آن ها جوخه ی اعدام تشکیل می دادند. بارها آنان را به صف ا عدام می بردند و با شلیک های هوایی صحنه های اعدام مصنوعی به راه می انداختند. برخی از آنان را وادر به شلیک بر برادر یا خواهر یا بهترین دوست شان می کردند. بسیاری از این جوانان و کودکان، تعادل روانی خود را از دست می دادند و به قول سیامک، در واقع مردگان راهرو بودند. در میان دستگیرشدگان خیابانی و دسته جمعی، عده ای از اعضا و هواداران حزب توده و سازمان فداییان خلق/ اکثریت نیز بودند. این دسته از بازداشت شدگان طبق توافق نامه ای نامکتوب که بین اکثریت و مقامات انجام گرفته بود، با گواهی عضویت شان در آن سازمان آزاد می شدند. منوچهر که از کادرهای اکثریت بود، به توصیه مامان، توانست سیامک را از زندان بیرون بیاورد. سیامک پس از آزادی می گفت:" این بار دیگر زنده به دست شان نخواهم افتاد". لازم می دانم بگویم که سیامک یکی از مقاوم ترین زندانیان زیر شکنجه بود. "حسینی، شکنجه گر ساواک" هر آنچه که از شکنجه می دانست بر او اعمال می کرد. او را تا فلج پاها شکنجه کردند و ستون فقرات اش به شدت آسیب دید، ولی مقاومت اش هرگز نشکست. شکنجه های ساواک، برای به دست آوردن اطلاعات تشکیلاتی بود و بعد از اینکه روابط لو می رفت، پایان می گرفت. اما بازجویان و شکنجه گران جمهوری اسلامی تا خورد کردن هر آن چیزی که از انسانیت و شخصیت و غرور زندانی باقی است، دست از شکنجه او نمی کشیدند و تا زندانی را به قول خودشان به لجن نکشند، راضی نمی شدند.
در تابستان سال 1362 تشکیلات راه کارگر لو رفت و عده ای از اعضا و کادرهای آن دستگیر و زندانی و اعدام شدند. سیامک از کادرهای فعال و بسیار مؤثر شاخه ی کارگری بود. او که به شغل کارگری روی آورده بود، یکی از اعضای سردبیری اتحاد کارگران ارگان کارگری تشکیلات می شود. این نشریه که در محیط های کارگری و کارخانجات پخش می شد، در ظرف مدت کوتاهی توانست از مقبولیت شایسته ای در بین کارگران به ویژه کارگران راه آهن تهران و کرج برخوردار گردد. سیامک پس از آزادی از زندان شاه در سال 1357 به شغل کارگری روی آورد و فلزکاری آموخت. مدت ها در کارخانه تراوس بتونی کرج و مدتی هم در کارخانه زامیاد کار می کرد، بعدها در جاده خراسان و ورامین در کارگاه ها و کارخانجات کوچک تولیدی اشتغال یافت. او با دختری کارگرزاده ازدواج کرد و در خانی آباد نو اسکان گزید. در روز پانزده امرداد سال 1362، چند ساعت پیش از دستگیری اش با هم دیداری کوتاه کردیم. اوضاع خیلی خراب بود و همه چیز لو رفته بود، تقریبأ تمامی ارتباطات او شناخته شده بودند. من به او پیشنهاد خروج از کشور دادم ولی نپذیرفت و گفت:" اینجا کنار این مردم به دنیا آمده ام و همین جا می مانم. اما به من اصرار می کرد که خارج شوم. شب هنگام که به خانه اش می رود، ماموران امنیتی به کمین او نشسته بودند و از همه طرف به او حمله می کنند و پس از یک درگیری سخت و در یک نبرد نابرابر موفق به دستگیری اش می شوند. او و همسرش را کشان کشان از خانه بیرون می کشند و هنگامی که می خواستند او را به درون اتومبیل بکشند، وی با یک حرکت سریع موفق به فرار می شود. تمامی محله در محاصره بود و از بام یکی از خانه های اطراف از ناحیه کمر او را به رگبار می بندند. سیامک خونین بر زمین می غلتد و بدن نیمه جان او را در حالی که از ناحیه کمر و شکم به شدت خون ریزی می کرد، به درون اتومبیل می کشانند و یک سره به اوین منتقل می کنند. بازجویی و شکنجه از همان لحظه ی ورود به اوین آغاز می شود، روز سوم همسرش را به دیدارش می برند و سیامک نیمه جان را در حالی که زخم هایش تنها با پارچه ای خون آلود پوشیده شده بود را با او روبرو می کنند. ورقه ی بازجویی او را نشان همسرش می دهند، ورقه ای آغشته به خون که روی آن نوشته شده بود: زنده باد سوسیالیزیم، پیروز باد طبقه ی کارگر و.... روز پنجم دستگیری، سیامک در بیمارستان نجمیه در خیابان کالج دیده می شود. شکم دریده شده اش بر اثر گلوله، جراحی نشده بود و آثار شکنجه بر سر و صورت و پاهای او دیده می شد. سرم به دست داشت و به شدت محافظت می شد. روز بعد تلفنی به ما خبر اعدام او را می دهند. از آن چه که من از کارکنان بیمارستان نجمیه به دست آوردم، "شدت جراحت و شکنجه به حدی بود که امکان هیچ گونه درمانی وجود نداشت و سیامک در بیمارستان درگذشت". همه ی شواهد حاکی از آن بود که او بر اثر شگنجه به قتل رسیده است. گیریم که آگاهی های من کاستی هایی دارد، اما اینکه او پنج روز قبل از مرگ اش از ناحیه ی کمر به رگبار بسته می شود و گلوله ها را نیز از شکم او خارج نمی کنند(با توجه به اینکه می دانیم وجود چندین گلوله در ناحیه شکم کشنده است و بلافاصله بایستی خارج می شد) و این که خودشان اعتراف کرده بودند که فردی مجروح را تیرباران کرده اند، به خود این حق را می دهم و ادعا می کنم، "قتل سیامک یک جنایت دولتی و مصداقی بارز از جنایت علیه بشریت است."
5- اگر افرادی از خانواده شما در سی و چهار سال گذشته توسط عوامل دولتی در جمهوری اسلامی کشته شده اند، لطفا در مورد چگونگی و نحوه خبر رسانی به شما، نحوه تحویل گرفتن یا نگرفتن جنازه، نحوه اطلاع یابی از محل دفن و چگونگی مدفون شدن او و اینکه امکان برگزاری مراسم آزادانه در گورستان یا در منازل داشته اید یا خیر، توضیح دهید.
ج- پیش از پاسخ به این پرسش، مایل ام بگویم که طرح این سئوال بدین گونه را نمی پسندم و مایل ام پیشنهاد کنم که به جای عوامل دولتی، سازمان ها و ارگان های دولتی را به کار گیرید.
همان طورکه بالاتر اشاره کردم، یکی از برادران من در سال 1362 توسط سازمان های دولتی به قتل رسید. روز 22 امرداد، یعنی شش روز پس از دستگیری برادرم به محل کار من تلفن می شود که او را تیرباران کرده اند و از من خواسته بودند که برای تحویل جسدش به اوین مراجعه کنم. در این زمان من فراری شده بودم، ولی هر روز به محل کارم تلفن می زدم. این مطلب را همکاران ام به من گفتند. برای من مسلم بود که این یک تله است و اطمینان داشتم که او را بر اثر شکنجه و نه تیرباران کشته اند و کسی از ما برای تحویل گرفتن جنازه مراجعه نکرد. ما می دانستیم که اجساد بچه های چپ را به گلستان خاوران که آنان لعنت آبادش می نامیدند، می برند. خاله ما همه روزه پس از به قتل رسیدن سیامک به آنجا می رفت و به این گونه بود که او توانست محل دفن سیامک را در خاوران شناسایی کند ولی هرگز مراسمی برای او برگزار نشد. ما فراری شدیم و به خارج از کشور کوچ کردیم. خاله تنها کسی بود که هر از چند گاهی به خاوران می رفت و با سنگ ریزه گور او را نشان می کرد.
6- آیا تا به حال برای شرکت در مراسم یادبود کشته شده خود یا دیگر آسیب دیدگان تهدید یا بازداشت شده اید؟ اگر بلی، لطفا توضیح دهید.
ج- هرگز مراسمی برای او برگزار نشد و تنها خانواده خودمان در سال گشت کشته شدن او دور هم جمع می شدند.
7- اگر زندانی داشته اید، لطفا در مورد علت و نحوه بازداشت و شرایط بازجویی و زندان و دادگاه او بگویید. تا چه میزان امکان آن فراهم بود که از نحوه بازجویی و محاکمه عزیزان تان با خبر شوید؟
ج- همان طور که پیش تر گفتم، هرگز برای بازداشت ها و دستگیری های افراد فامیل ما نه دلیلی آورده شد و نه ملاقاتی داشتیم و نه از محاکمه خبری بود.
8- به نظر شما چرا بسیاری از خانواده های آسیب دیده و خود آنها تمایل چندانی ندارند که در مورد رنج ها و زخم های خود بگویند و این دردها را در پستوی دل خود نگاه می دارند؟
ج- هر کسی می تواند دلیلی داشته باشد. در مورد ما تا سال ها مسایل امنیتی و بعدها اهمال کاری بود. اکنون که من این ها را می نویسم، اندوهی جان کاه بر قلب ام مستولی شده است. اما یک دلیل مشترک همه ی ما داریم و آن این که تا این نظام هست، هیچ امیدی به دادخواهی وجود ندارد. اصلی ترین مسوولین این نظام همان هایی هستند که این نظام را بر پا داشته اند.حالا برخی در حاشیه دایره قدرت قرار گرفته اند و برخی که در حاشیه بوده اند در مرکز. آیا انتخاب پور محمدی به وزارت دادگستری یک دهن کجی به ما خانواده های داغدار نیست؟
9- به تجربه می دانیم زمانی که آسیبی به ما وارد می شود، تمایل داریم افرادی که به ما آسیبی رسانیده اند، پاسخ گوی اعمال خود باشند. شما چه راه هایی را برای پاسخ گو کردن عوامل دولتی مناسب می دانید؟
ج- این نه تنها تمایل، بلکه حق مسلم و خدشه ناپذیر ماست و از آن بیشتر یک حق عمومی می باشد. جامعه حق دارد و بایستی بداند که مجریان و حافظان عدالت و قانون با شهروندان چگونه رفتار می کنند. انتظار ما بر این که روزی این افراد و ارگان ها را به پاسخ گویی اعمال شان بکشاند، نه برای انتقام و تلافی است، بلکه برای اینکه از تکرار این جنایات در شکلی دیگر و زمانی دیگر جلو گیری شود. تنها با شناخت و دست یابی به حقیقت امکان جلوگیری از بروز و تجدید و ادامه ی حیات جنایات دولتی ممکن است.
10- آیا در اعتراض به نقض حقوق شهروندی خود و خانواده به مراجع دولتی شکایت کرده اید؟ اگر بلی، لطفا در مورد مراحل کار و پاسخی که دریافت کرده اید بگویید. اگر خیر، لطفا دلایل را ذکر نمایید.
ج- نه شکایتی نکرده ایم.
11- آیا تا به حال برای پیگیری آسیب های وارده به اعضای خانواده خود تهدید و بازداشت شده اید؟ اگر بلی، لطفا توضیح دهید.
ج- خیر، در خارج از کشور که کاری نمی توانند انجام دهند.
12- آیا در اعتراض به آسیب هایی وارده به خود با دیگر آسیب دیدگان در جمهوری اسلامی همراه بوده اید؟ اگر بلی، لطفا در مورد زمان، چگونگی و مشکلات و پیامدهای آن توضیح دهید.
ج- خیر.
13- آیا شما با این نظر موافقید که می گویند: "افراد آسیب دیده با هر گرایش سیاسی و اجتماعی که باشند، خانواده ها حق دارند بدانند آنها چرا و چگونه کشته شده اند، چه کسانی در قتل آنها سهیم بوده اند، چرا جسد آنها را تحویل نمی دهند، چرا در گورهای بی نام و نشان دفن می کنند و چرا حق برگزاری مراسم آزادانه را از خانواده ها سلب می کنند". لطفا دلایل موافقت یا مخالفت خود را توضیح دهید.
ج- حق برخورداری از یک محاکمه عادلانه، داشتن وکیل، قاضی بی طرف و هیات منصفه، از حقوق پایه ای و اولیه هر متهمی است. تاکید می کنم، هر متهمی در هر کجای دنیا باشد. این حقوق جهان شمول اند و هیچ کسی را با هر اتهامی که به او نسبت داده می شود، نمی توان از آن محروم کرد. جمهوری اسلامی ایران با نقض همه ی قوانین بین المللی و جهان شمول حقوق بشر، مرتکب جرم و جنایت می شود. او با کشتن مخالفان، کشتار سازمان یافته دولتی را اجرا می کند. من با هر گونه اعدامی، حتی اعدام قاتلان حرفه ای مخالف ام. زیرا که قتل و کشتن هر دو از یک جنس و خانواده اند، تنها با این تفاوت که اعدام خشونت را نهادینه می کند.
این حق مسلم و طبیعی ما خانواده های آسیب دیده است که بدانیم چرا و به چه گناهی عزیزان ما را کشتند؟ چه کسی آمر و عامل اجرای این قتل ها بوده است؟ بیاد دارم در آن سال های دشنه و خون، بسیاری از خانواده ها برای تحویل جسد فرزندان شان بایستی هزینه گلوله های شلیک شده بر فرزندان خود را می پرداختند. تصورش را بکنید، فرزند نوجوان ات را می کشند و تو باید جریمه هم بشوی! به کجا این شکایت را ببریم؟
14- به عنوان یک خانواده آسیب دیده چه انتظاری از جمهوری اسلامی برای پاسخ گویی و برقراری عدالت داشته اید؟ اگر انتظاری داشته اید، لطفا توضیح دهید به چه میزان این انتظارات برآورده شده است.
ج- من از این ها هیچ انتظاری ندارم. آیا تا به حال شنیده اید که یکی از مسوولان قضایی و یا یک رییس جمهور و رییس مجلس، راجع به این جنایت کلامی بگویند. در نظامی که آیت الله خلخالی و روسای دادگاه های انقلاب اسلامی اصلاح طلب می شوند و پورمحمدی وزیر دادگستری، برقراری عدالت ناممکن است.
15- آیا در اعتراض به نقض حقوق شهروندی خود به سازمان ها و نهادهای بین المللی شکایت کرده اید؟ اگر بلی، لطفا در مورد مراحل کار و پاسخی که دریافت کرده اید توضیح دهید. اگر خیر، لطفا دلایل آن را توضیح دهید.
ج- خیر، شکایتی نکرده ایم.
16- به عنوان یک خانواده آسیب دیده چه انتظاری از نهادها و سازمان های بین المللی حقوق بشری از جمله: گزارشگران ویژه سازمان ملل، عفو بین الملل، فدراسیون بین المللی جامعه های حقوق بشر و غیرو برای حمایت از خود داشته اید؟ اگر انتظاری داشته اید، لطفا توضیح دهید به چه میزان این انتظارات برآورده شده است.
ج- تلاش برای کشاندن مسوولان این قتل ها به پای میز محکمه دادگاه بین المللی لاهه به اتهام جنایت علیه بشریت.
17- به عنوان یک خانواده آسیب دیده چه انتظاری از سازمان ها و مدافعان حقوق بشر و سازمان های سیاسی ایرانی برای حمایت از خود داشته اید؟ اگر انتظاری داشته اید، لطفا توضیح دهید به چه میزان این انتظارات برآورده شده است.
ج- حقیقت عریان این است که گفتمان حقوق بشری و در نتیجه امر دادخواهی در میان سازمان های سیاسی موجود نبود و تنها در این چند سال اخیر است که به آن پرداخته می شود. علیرغم این هنوز نمی توان از یک برداشت و نگرش واحد در این مورد در بین آنان با اطمینان سخن گفت. بر اساس همین تفکر بود که بازماندگان کشته شدگان بیش از دو دهه به تنهایی پرچم دار دادخواهی و کشف حقیقت بودند. ولی شایسته می دانم سپاس بی کران و صمیمانه خود را از همه ی کنش گران حقوق بشری و نهادها و اشخاصی که در سال های اخیر با تلاش های شبانه روزی خود نگذاشتند که جنایات جمهوری اسلامی علیه مردم ایران به فراموشی سپرده شود را همین جا ابراز کنم. سی سال پیش حتی اغلب خانواده های کشته شدگان از ترس به خطر افتادن جان دیگر عزیزان شان مهر سکوت بر لب می زدند و جمهوری اسلامی بی وقفه به قتل و کشتار مخالفان خود ادامه می داد. در دوران حکومت اصلاح طلبان دولتی که سعی داشتند چهره ای رحمانی از نظام ولایت فقیه را ارایه کنند، رژیم بی محابا دست به قتل های زنجیره ای می زد و فروهر ها را دشنه آجین می کرد و بی هیچ واهمه ای در سال 1378 به خوابگاه دانشجویان یورش برد ولی امروز به دلیل تلاش های خستگی ناپذیر زنان و مردان مدافع حقوق بشر، دیگر به آن سادگی توانایی ادامه ی جنایات اش را ندارد.
18- به نظر شما چه تفاوتی میان جنایتی که چهار سال قبل، ده سال قبل، بیست سال قبل و یا سی سال قبل انجام شده است، وجود دارد؟ به عنوان مثال آیا کشتار خیابانی در سال 88 با کشتن انسان ها به طرق دیگر از جمله در زندان زیر شکنجه یا اعدام و یا ترورهای حکومتی تفاوت دارد؟ لطفا توضیح دهید.
ج- تفاوتی جدی در بین آنها نیست. در همه ی این سال ها بند ناف جمهوری اسلامی به کشتن مخالفین گره خورده است و این تنها شیوه و ابزار به کار گرفته شده می باشد که بسته به شرایط فرق می کند. علیرغم اینکه به لحاظ حقوقی، هر قتلی یک جنایت محسوب می شود، ولی این جنایات توسط ارگان ها و سازمان هایی صورت گرفته که بایستی حافظ جان و مال و امنیت مردم باشند. جنایات دولتی از جنس جنایت علیه بشریت است و تفاوت ماهوی با عمل یک قاتل به معنی عرفی آن دارد.
19- آیا شما با این نظر موافقید که می گویند: "برخی از اعضای گروه های سیاسی مسلح بوده اند و برخی در ترور حکومتی ها نیز دست داشته اند و برای همین حکومت حق داشته آنها یا وابستگان آنها را بکشد" اگر با این نظر موافقید، آیا آنها حق نداشتند که در دادگاهی عادلانه و علنی محاکمه شوند و از خود دفاع کنند؟ اگر نظر دیگری دارید لطفا توضیح دهید.
ج- برای پاسخ به این پرسش مایل ام که از یک رخداد قضایی کمک بگیرم . پس از پایان جنگ جهانی دوم عده ای از سران نظامی و سیاسی دولت فاشیستی نازی ها به اسارت نیروهای برنده جنگ در آمدند. این اشخاص رهبران و فرماندهان جنگی بودند که بالغ بر پنجاه میلیون کشته بر جای گذاشته و اروپا را به ویرانه ای تبدیل نموده بود. علیرغم این هیچ یک از نیروهای متفقین حق برخورداری از یک دادگاه عادلانه متهمین را زیر پای نگذاشت. برای آنان در شهر نورنبرگ آلمان دادگاهی علنی برگزار شد که بالغ بر دو سال این محاکمه به درازا کشید. بنابراین عضویت در یک گروه ه سیاسی مسلح هیچ حقی را برای هیچ دولتی برای کشتن بدون محاکمه عادلانه بوجود نمی آورد. این گونه استدلال ها به قرون وسطی تعلق دارند و ربطی به جامعه امروز ندارد.
20- به نظر شما چرا برخی از مدافعان حقوق بشر ترجیح می دهند از آسیب های وارده در سال 88 بگویند و علاقه ای به بازگویی جنایت های دیگر سال ها و بخصوص دهه شصت را ندارند؟ لطفا توضیح دهید.
ج- با صراحت می گویم که این دسته از افراد مدافع حقوق بشر نیستند و تنها دغل کارانی هستند که سعی بر سرپوش گزاری بر حقیقت دارند. من تمایل چندانی به نیت خوانی در رفتار آدم ها ندارم و تنها حدس خود را می گویم. بخشی از اینان خود در آن جنایت به شکلی مستقیم و یا غیر مستقیم دست شان آغشته است و بخش دیگر می خواهند چهره واقعی این نظام را پنهان کنند، بهر صورت نزذ اینان منافع و علایق سیاسی بر حقیقت برتری دارد.
21- به نظر شما اینکه برخی از خانواده ها و دادخواهان تلاش می کنند تا برای دانستن حقیقت گذشته را واکاوی کنند، کار درستی است یا باید گذشته را به فراموشی سپرد و تنها به حال و آینده نگاه کرد؟ لطفا توضیح دهید.
ج- اگر گذشته واکاوی نشود. اگر حقیقت روش نشود و اگر عاملان و آمران جنایات به پای میز محاکمه آورده نشوند، ما به آینده ای نگاه خواهیم کرد که آینه تمام نمای گذشته است.
22- آیا شما با این نظر موافقید که می گویند بهتر است خانواده های آسیب دیده در سی و چهار سال گذشته برای دادخواهی با همدیگر همراه شوند؟ لطفا دلایل موافقت یا مخالفت خود را توضیح دهید.
ج- این کاری است که از همان اوان این حکومت بایستی انجام می شد. تنها و تنها با پیگیری دسته جمعی و با استفاده از همه ی امکانات و نیرو، شانس دادخواهی افزایش می یابد و می تواند از بروز جنایات بیشتر جلو گیری کند.
23- به نظر شما چه عواملی برای پاسخ گو کردن مسوولان حکومتی موثر است؟ شکایت قانونی یا افشاگری یا عوامل دیگر؟ لطفا توضیح دهید.
ج- به چه کسی باید شکایت برد؟ به پور محمدی؟ در یک کلام همه ی مسوولان این نظام را فراموش کنید. خانواده های داغدار بایستی سعی کنند با ارایه مدارک و ارجاع به مراجع بین المللی، مثل سازمان ملل و دادگاه لاهه شکایات خود را پیگیری کنند. البته بایستی مسوولان را هم مرتب زیر فشار گذاشت و آنها را از موضع تهاجمی به موضع تدافعی کشاند و این با افشای بی امان جنایت این رژیم میسر است. مورد زنده یاد ستار بهشتی یک نمونه موفق از تلاش جمعی فعالین حقوق بشری بود.
24- اگر زمانی دادگاهی علنی و عادلانه تشکیل شود و مسوولان این جنایت ها محاکمه شوند، نظر شما در مورد نحوه انجام دادگاه و مجازات آنها چیست؟
ج- هر دادگاهی که بدون رعایت موازین جهانی یک دادگاه عادلانه و رعایت حقوق بشر برگزار گردد، فاقد وجهه ی حقوقی و غیر قانونی است. هیچ متهمی نبایستی بدون برخورداری از شرایط یک دادگاه و پروسه ی حقوقی مبتنی بر موازین بین المللی محاکمه شود.
25- آیا می دانید که در ایران و سایر کشورها، بسیاری موافق مجازات اعدام هستند و بسیاری دیگر از جمله مادران پارک لاله این مجازات را غیر انسانی می دانند، نطر شما در این مورد چیست؟
ج- مجازات اعدام قتل سازمان یافته است و خشونت را نهادینه می کند. تجربه نشان داده است که مجازات اعدام نه تنها نقش باز دارنده ندارد، بلکه بر عکس عمل کرده است.
26- آیا گفت و گوهایی که پیرامون دادخواهی در سایت مادران پارک لاله www.mpliran.orgانجام شده است را دیده اید؟ اگر بلی، لطفا نظرتان را در مورد این نوع گفت و گوها بگویید، اگر پیشنهادی نیز برای ادامه آن دارید، بفرمایید.
ج- گفتگوها بسیار سازنده است و در شکل گیری یک گفتمان ملی در باره خشونت، می تواند سنگ بنای بسیار خوبی قرار گیرد.
27- آیا برای دانستن حقیقت و برقراری عدالت با دیگر خانواده های آسیب دیده ارتباط برقرار کرده اید؟ اگر بلی، لطفا توضیح دهید که این ارتباط چگونه بوده است.
ج- متاسفانه تماس گسترده و جدی ندارم.
28- به نظر شما پیگیری خانواده ها چه تاثیری بر روی دانستن حقیقت و جلوگیری از تکرار جنایت داشته است؟
ج- این پیگیری ها بایستی به تشکیل کمیسیون های حقیقت یاب بیانجامد. در غیر این صورت تنها در محدوه افشاگری باقی خواهد ماند. قدر مسلم یکی از عواملی که این نظام را از انجام بی پروای قتل های مانند سال های اول باز داشته است، همین تلاش ها می باشد. این تلاش ها ضروری هستند، ولی کافی نمی باشند. تا کمیته های حقیقت یاب تشکیل نشوند و تا دادخواهی انجام نگیرد، این نظام به جنایت های خود بسته به شرایط، به اشکال مختلف ادامه خواهد داد. آیا جنایت کهریزک شاهد این مدعای من نیست؟
29- به نظر شما برای دانستن حقیقت و برقراری عدالت چه کارهایی می توان انجام داد؟
ج- بدون یک تغییر بنیادی در ساختار سیاسی و تدوین یک قانون اساسی مبتنی و الهام گرفته از منشور جهانی حقوق بشر، دست یابی به عدالت و حقیقت در این نظام تنها سرابی بیش نیست. به قتل های زنجیره ای و کوی دانشگاه در زمان سکان داری دموکراسی دینی و پور محمدی در حال حاظر نگاه کنید.
30- به نظر شما برای جلوگیری از تکرار خشونت و جنایت چه کارهایی می توان انجام داد؟
ج- روشن شدن کامل حقیقت و انجام پرسه ی دادخواهی، به محاکمه کشیدن آمران و عاملان جنایت های انجام شده. جنایت نباید فراموش شود. ما در صورتی می توانیم ببخشیم که بدانیم مجرم کیست. آنانی که دادخواهی ما را مورد سرزنش قرار می دهند و آنرا با انتقام جویی و قصاص یک سان می انگارند، فراموش می کنند که به نظر نظام جمهوری اسلامی کشته شدگان مجرمینی هستند که حق شان مرگ بوده و این آسیب دیدگان هستند که بایستی تقاضای عفو کنند. ما زمانی می توانیم ببخشیم که عامل را بشناسیم.
آقای مختاری گرامی، از اینکه برای کشف حقیقت با ما همراه شده اید، سپاس گزاریم. خواهشمندیم، اگر نکته ای هست که تمایل دارید راجع به آن بیشتر بگویید یا پیشنهادی دارید بفرمایید. امید با همراهی شما بتوانیم در مسیر دادخواهی حرکت و به برقراری عدالت کمک کنیم.
http://www.mpliran.org/2013/11/3.html
20 آبان 1392