۱۳۹۲ دی ۹, دوشنبه

مجازات اعدام را متوقف کنید!

مجازات اعدام را متوقف کنید!


موج گسترده اعدام در سال های اخیر نگرانیهای فزاینده ای را در جامعه ما به ویژه در میان خانواده هایی که زندانیان محکوم به اعدام دارند، ایجاد کرده و پس از روی کار آمدن رییس جمهور جدید نیز این نگرانی ها تشدید شده است.  

چرخه خشونت و اعدام از ابتدای رسمیت یافتن جمهوری اسلامی آغاز شد و با اعدام زندانیان سیاسی در دهه شصت به ویژه کشتار گروهی زندانیان سیاسی در تابستان 67 به اوج شقاوت در قضاوت رسید و تاکنون نیز از طزف هیچ فرد یا نهاد مسوولی پاسخی مبنی بر چگونگی و چرایی این اعدام های سیاسی داده نشده است.

این اعدام ها که همه زندانیان، از سیاسی و عقیدتی گرفته تا جرایم عادی را شامل می شود،  نشان از آن دارد که رژیم جمهوری اسلامی با روش غیر انسانی حذف، سیاست پاک سازی زندان ها و کاهش زندانیان را هم چنان دنبال می کند.

پرسشی در این میان مطرح می شود، جمهوری اسلامی این پاک سازی های غیر انسانی را با چه هدفی انجام می دهد و چرا پس از روی کار آمدن دولت آقای روحانی شمار اعدام ها افزایش یافته است؟ دولتی که در مورد یکی از ابتدایی ترین اصول انسانی "حق حیات" سکوت اختیار کرده است و با بی تفاوتی از کنار این حق انسانی می گذرد و آشکارا و سیستماتیک حقوق بشر را نقض می کند، ولی با نمایش دموکراسی، منشور حقوق شهروندی سراپا تبعیض را به نظرخواهی مردم می گذارد.

ما از همه انسان های آزادیخواه و نهاد های حقوق بشری در سراسر جهان در خواست می کنیم که بیش از این در مورد سلب گستره حق حیات انسان ها سکوت اختیار نکنند و برای لغو مجازات اعدام به جمهوری اسلامی فشار بیاورند. این مجازات سال هاست که در بسیاری از کشورها لغو شده و مجازاتی جایگزین برای آن در نظر گرفته اند.  

در گذشته اعدام در بسیاری از کشورهای جهان انجام می شد، اما امروزه تعداد زیادی از کشورها این مجازات را برچیده اند یا کمتر آن را به اجرا در می آورند. فشار افکار عمومی و سازمان های مدافع حقوق بشر و دادخواهان در کاهش صدور مجازات اعدام و یا کنار گذاشتن آن نقش مهمی دارد. برخی کشورهای جهان از راه برگزاری همه پرسی، اعدام را از قوانین قضایی خود برداشته اند.   
ما مادران پارک لاله ایران، بار دیگر بر سه خواست همیشگی خود تاکید می کنیم و از مردم شریف و آزاده ایران می خواهیم که در رسیدن به این خواست ها، بخصوص برای لغو مجازات اعدام در کنار ما باشند و ما را همراهی کنند. 

ما خواهان لغو فوری اعدام زندانیان سیاسی و عقیدتی هستیم، چون داشتن آزادی بیان و اندیشه را حق هر انسانی می دانیم و از همین جا از جمهوری اسلامی برای نادیده گرفتن سیستماتیک حقوق بشر در سی و چهار سال گذشته اعلام جرم می کنیم. در مورد اعدام زندانیان عادی نیز اعتقاد داریم که مجازات اعدام نه تنها باعث بازدارندگی از جرم نشده است و نمی شود، بلکه چرخه خشونت و انجام جرم و جنایت را باز تولید کرده و می کند و در این رابطه از فراخوان لغو گام به گام اعدام حمایت می کنیم و خواهان مجازات های جایگزین به همراه برنامه ریزی آموزشی و فرهنگی برای زندانیان عادی در کنار آماده سازی جامعه برای زندگی سالم مردم هستیم.

مادران پارک لاله ایران
نهم دی 1392

مادران پارک لاله ایران

خواهان لغو مجازات اعدام و کشتار انسانها به هر شکلی هستیم. خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی هستیم. خواهان محاکمه عادلانه و علنی آمران و عاملان تمامی جنایت های صورت گرفته توسط حکومت جمهوری اسلامی از ابتدای تشکیل آن هستیم.

۱۳۹۲ دی ۸, یکشنبه

مادران پارک لاله ایران : گزارشی از مراسم یادبود چهارمین سالگرد مصطفی کریم بیگی در شهریار

گزارشی از مراسم یادبود چهارمین سالگرد مصطفی کریم بیگی در شهریار


روز جمعه ششم دی 92، برای گرامی داشت یاد مصطفی و دیگر جان باختگان، همگی در گورستانی دور در شهرک وحیدیه شهریار گرد هم آمدیم. تعداد زیادی از خانواده های جان باختگان و یاران و همراهانی چون مادران پارکل لاله، زندانیان سیاسی از جمله: دکتر محمد ملکی، ژیلا کرم زاده مکوندی، آرش صادقی و از جان به در بردگان کهریزک، ... و آشنایان و فامیل و دوستان این خانواده محترم و آزاده آمده بودند. امسال حضور مادران و خانواده جان باختگان از سال های قبل پر رنگ تر بود، بخصوص خانواده هایی که در سال های قبل حضور نداشتند، شور و امید بیشتری به مراسم یادبود می داد. نیروهای امنیتی و اطلاعاتی نیز با لباس فرم و لباس شخصی حضور یافته بودند، ولی حاضرین توجهی به آنها نداشتند و کار خود را می کردند.


مصطفی کریم بیگی یکی از کشته شدگان در اعتراضات ششم دی ماه ۱۳۸۸ در روز عاشورا بود. او در حوالی خیابان نوفل لوشاتو از ناحیه سر مورد اصابت گلوله قرار گرفت. خانواده وی می گویند پیکر او کالبد شکافی شده و اثر گلوله در پیشانی‌اش مشهود بوده است. هم‌چنین با وجود سکونت او در تهران، ماموران امنیتی اجازه دفن او را در شهر تهران ندادند، به همین خاطر خانواده اش مجبور شدند او را هنگام غروب آقتاب در شهریار کرج دفن کنند.

مراسم با صحبت های پرشور شهناز اکملی، مادر دلیر مصطفی و صدای جان باختگان سال 88 شروع شد. او نامه ای با این مضمون به پسرش نوشته بود: " مصطفی جان، یادت هست پیراهن آبی ات را بسیار دوست داشتی؟ حالا پیراهن خاک بر تن توست... پیراهن آزادی خواهی... فرزندم! تو بیتی موزون در بین کلمات سپید روزگار شدی... ترجیع بند رسایی در ادبیات آزادی. زمستان است، شهر از برف سفید پوش است، اما وقتی از ولی عصر می گذرم، ولی عصر سبز است... پل کالج سبز است... خیابان انقلاب سبز است... آزادی سبزتر است! ... می رسد روزی که از کوچه ای بگذرم که هم نام تو باشد و در آن روز تمام مردم شهر آزادی را به یاد می آورند و می دانند، گرچه روزی گلدان شکست اما گل هم چنان پابرجاست. مصطفی جان، آزادی انگار همه مفهوم نبودن توست. مصطفی، این روایتی سوزناک از نبودنت نیست یا که مرثیه ای برای جوانی ات...، این پیام امید و دلاوری است که از زبان قلب همه مادران شهدا جاری می شود.
این بانگ نه بانگی است که از یاس برآید/ حلقوم « امید » است که با جامه دران است".
شهناز اکملی از همه کسانی که از راه دور آمده بودند، تشکر کرد و از خانواده ها و شرکت کنندگان خواست که صحبت کنند. 


پس از او دکتر ملکی پیرامون کارزار لغوگام به گام اعدام صحبت کرد. ایشان از حاکمیت که می کشد و مردمی که سکوت می کنند، گله کرد. پس از دکتر ملکی، مادر علی حسن پور، پدر میثم عبادی، مادر سهراب اعرابی، مادر علیرضا صبوری، مادر سعید زینالی، خواهر افشین اصانلو و مادر مقاوم ستار بهشتی و دیگر عزیزان یاد مصطفی کریم بیگی را گرامی داشتند. مادر ستار از کل قوه قضاییه و حاکمیت شکایت داشت که چرا به جای معرفی آمران و قاتلان فرزند خود و دیگر خانواده ها به آنها پیشنهاد دیه داده اند. مادر ستار گفت:" من خون ستارم را با هیچ پولی معامله نخواهم کرد". ژیلا کرم زاده مکوندی نیز شعری به یاد مصطفی و تمامی جان باختگان راه آزادی خواند. خواهر شهرام فرج زاده هم جزو آخرین مهمان ها بود که جمع ما پیوست.


آخرین فردی که کنار شهناز اکملی ایستاد و صحبت کرد، منصوره بهکیش بود. کسی که 6 نفر از اعضای اصلی خانواده اش را از سال های 60 تا 67 کشتند و همواره صدای دادخواهی خانواده خودش و دیگر خانواده ها بوده است. وی یاد مصطفی و تمامی جان باختگان راه آزادی و برابری و عدالت را گرامی داشت و یادی نیز از مادر و همسر پیمان عارفی کرد که به خاطر تبعید پیمان به شهری دور، مجبور به رفت و آمد راهی طولانی بودند و در راه کشته شدند. او با بغضی در گلو ادامه داد: ظلمی که به این خانواده رفت، سی سال آزارهای حکومت بر ما خانواده ها را جلوی چشم ام آورد. آسیب های وارده حکومت تنها به زندانیان و کشته شدگان محدود نمی شود، بلکه تمامی خانواده ها را نیز در بر می گیرد. چرا باید زندانیان را به مکان های دور از محل زندگی شان بفرستند تا خانواده ها برای یک دیدار کوتاه ساعت ها در راه باشند و عاقبت هم شاهد چنین آسیب های جبران ناپذیری باشیم. عزیزان ما چه آنهایی که در خیابان یا در زندان ها کشته شدند همه آزادی خواه بودند و برای برابری و برقراری عدالت تلاش می کردند. ما نیز تا زمانی که تمامی مسوولان این جنایت ها در دادگاه های علنی و عادلانه محاکمه نشوند، از پای نخواهیم نشست. حاضران نیز با فریادهای در گلو مانده او را همراهی می کردند. 


مراسم چهارمین سالگرد مصطفی بنا به درخواست مادر مصطفی با خواندن دسته جمعی سرود یار دبستانی که آهنگ مورد علاقه پسرش بود، به پایان رسید. یادش گرامی باد.

شهناز اکملی و سایر اعضای خانواده مصطفی کریم بیگی با رویی گشاده، همه خانواده ها و دوستان و یاران را برای نهار به رستورانی در همان حوالی دعوت کردند. مهمان ها نیز این خانواده دادخواه را  همراهی کردند و مانند یک خانواده صمیمی دور هم نشستند و با امید به فردایی روشن و ساختن دنیایی انسانی که کشتار و آزار و شکنجه پایان یابد و ستم کاران پاسخ گوی اعمال خود باشند و مردم در صلح و آرامش زندگی کنند، شهریار را ترک گفتند.  

یاد و راه تمامی رهروان آزادی و عدالت و برابری انسان ها گرامی باد!
مادران پارک لاله ایران
هشتم دی 1392
Tags:

مادران پارک لاله ایران

خواهان لغو مجازات اعدام و کشتار انسانها به هر شکلی هستیم. خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی هستیم. خواهان محاکمه عادلانه و علنی آمران و عاملان تمامی جنایت های صورت گرفته توسط حکومت جمهوری اسلامی از ابتدای تشکیل آن هستیم

۱۳۹۲ آذر ۲۴, یکشنبه

گفت و گوی سایت مادران پارک لاله با آسیب دیدگان خشونت های دولتی 4- خانم پروانه میلانی

گفت و گوی سایت مادران پارک لاله با آسیب دیدگان خشونت های دولتی 4- خانم پروانه میلانی


گفت و گوی سایت مادران پارک لاله با آسیب دیدگان خشونت های دولتی در جمهوری اسلامی ایران برای کمک به کشف حقیقت، هموار کردن مسیر دادخواهی و برقراری عدالت
گفت و گو با خانم پروانه میلانی، شاعر و از خانواده های جان باختگان دهه شصت که برادرشان رحیم در زمان شاه زندانی بود و آزاد شد و در مهر سال 1360 بازداشت و پس از یک ماه شکنجه اعدام و در خاوران مدفون شد.  
از شما تقاضا داریم به پرسش های زیر پاسخ دهید.
1- اگر امکان دارد خودتان را معرفی کنید و کمی از خودتان و شرایط زندگی خود و خانواده بگویید.
ج- من فاطمه (پروانه) میلانی، تحصیلات ام دیپلم و دارای یک خانواده چهار نفره، شامل خودم، شوهرم و دو فرزند دختر هستم که متاسفانه پس از کشته شدن برادرم در دهه 60، دختران ام به علت داشتن یک دایی به قول آنها ضد انقلاب از کار اخراج شدند و جلای وطن کرده و به کشور کانادا پناهنده شدند. خودم علی رغم اینکه دیپلم دارم، با خودآموزی توانستم زبان انگلیسی را بیاموزم و دو کتاب روانشناسی به نام­های " رویاها و رشد شخصیت" و" روانشناسی تخیل" را ترجمه کنم. ضمنا عضو کوچکی از کانون نویسندگان ایران نیز هستم.
زمانی که بر سر مزار برادرم در خاوران حضور می یافتم، وقتی به کشتار دسته جمعی باقی مانده گروه ها برخوردم، احساس کردم از این همه خانواده های داغدار، هیچ کس وجود ندارد که از آنها دلجویی و استمالت کند که چنین فرزندان تحصیل کرده و رشیدی به جامعه تحویل داده اند و متاسفانه با قهر حاکمیت به خاک و خون غلطیده اند، تصمیم گرفتم با طبع شعری که در خود سراغ داشتم و با سرودن اشعاری دلجویانه و حماسی، زخم آنها را التیام بخشم و به این ترتیب من شاعر و مدیجه سرای این خانواده ها شدم. من در یک خانواده 5 نفره به دنیا آمدم که شامل پدر، مادر، خواهرم، برادرم و خودم بود. هنگامی که برادرم رحیم میلانی را کشتند، بر اثر ضربه هولناکی که بر همه ما به ویژه مادرم وارد آمد، ایشان پس از چندی دچار دو بیماری صعب العلاج آرترید روماتویید و پارکینسون شد. من و خواهرم به کمک یکدیکر مادر را مدت­ها در منزل خود نگهداری می­کردیم تا اینکه  مادر دچار زخم بستر شد و کنترل ادرار و مدفوع خود را از دست داد و به علت کمبود درآمد و نبود امکانات مناسب خانواده برای نگهداری ایشان در منزل، ما ناچار شدیم او را در آسایشگاه سالمندان بستری کنیم و هم اکنون در سن 95 سالگی هم چنان در آسایشگاه بسر می برد.
2- چگونه با مسایل سیاسی یا اجتماعی آشنا شده اید؟
ج- برادر من در رژیم گذشته دانشجوی مهندسی شیمی دانشگاه صنعی آریامهر سابق و شریف امروز و از فعالین دانشجویی بود. او در سال 1351 دستگیر و به مدت سه سال دوران محکومیت خود را در زندان قصر و قزل حصار گذراند. در آن دوره ما هر هفته یک روز به ملاقات او می رفتیم و در رفت و آمد به زندان های مختلف در جریان دادخواهی زندانیان سیاسی قرار می گرفتیم و این گونه بود که من با مسایل سیاسی آشنا شدم.
3- چه افرادی از خانواده شما مستقیم یا غیر مستقیم قربانی خشونت دولتی شده اند؟ این خشونت ها چه تاثیری بر زندگی شما و خانواده شما داشته است؟ 
ج- از خانواده ما برادرم مستقیما و ما غیرمستقیم قربانی خشونت دولتی شده ایم. این خشونت ها تاثیر مخربی بر زندگی تک تک اعضای خانواده ما داشت.
4- اگر خودتان یا اعضای خانواده به طور مستقیم آسیب دیده اید، لطفا موارد از جمله بازداشت، شکنجه، اعدام، قتل خیابانی، اخراج از کار و محل تحصیل، ممنوع الخروجی یا ترک اجباری کشور و ... را با توضیح بیان نمایید.
ج- بر ما آسیب های روحی زیادی وارد کردند و سختی های بسیاری کشیدیم. پس از کشتار سال 67، جمعه نزدیک به دهم شهریور هر سال مراسم سالگرد برگزار می شد و من هم می رفتم، پس از بازگشت به خانه آقای کاتوزیان از رادیو آزادی با من تماس می گرفتند و من هم اتفاق هایی که در خاوران رخ داده بود را گزارش می کردم و ایشان نیز این گزارش را از رادیو آزادی همان روز پخش می کردند. در پی این مصاحبه ها، دو بار از وزارت اطلاعات به من تلفن شد و دفعه دوم مرا به وزرات اطلاعات در خواجه عبدالله انصاری احضار کردند. باری دیگر به در خانه ما آمده بودند و سراغ مرا گرفتند، همسرم دم در رفته بود، به او گفته بودند ما از اداره گذرنامه آمده ایم. سوال هایی کرده بودند که همسرم گفته بود این سوال ها هیچ ربطی به اداره گذرنامه ندارد. همسرم کارت آن ها را خواست و روی کارت نوشته بودند:" تجسس برای افراد مشکوک". من آن موقع در تهران نبودم و بعد ساکی برای خود آماده کردم که اگر سراغ ام آمدند، آماده باشم که دیگر سراغ من نیامدند، ولی باز سال بعد که مصاحبه کردم مرا تلفنی احضار کردند. به دلیل این شرایط و فشارها بر خانواده، دو دخترم ناچار به ترک وطن شدند. بعد از داستان قتل های زنجیره ای به من تلفن زدند و یکی دو بار که گوشی را برداشتم، در پس زمینه قران پخش می شد و می گفتند:" توی خیابان نیایی، ما تو را می کشیم". هر بار که به خیابان می رفتم، نگران بودم و همسرم مرا همراهی می کرد. یک بار مطلب دکتر می رفتم، در کوچه باریکی یکی با موتور خاموش کیف ام را از روی دوش ام قاپید و می خواست در برود، ولی چون کیف ام حصیری بود، به بند پالتوی من وصل شد و همین طور مرا روی خیابان می کشید و من فریاد می زدم، بالاخره موتوری کیف را گرفت و رفت. در حالی که از دست ام خون می چکید و داد می زدم، یکی از همسایه ها بیرون آمد، بالاخره به همسرم خبر دادند و مرا به دکتر بردند و دست ام را پانسمان کردند و آمپول کزاز زدند. من در حالت شوک بودم و یک ماه در آسایشگاه روانی بستری شدم. همسرم پیش خانم کار رفت و قضایا را گفت، ایشان گفته بود، کسی که کیف ایشان را زده امنیتی بوده است. همسرم به اداره آگاهی می رود و جریان را می گوید ولی آنها گفته بودند:"موتوری را پیدا کنید تا ما ترتیب اش را بدهیم".
 5- اگر افرادی از خانواده شما در سی و چهار سال گذشته توسط عوامل دولتی در جمهوری اسلامی کشته شده اند، لطفا در مورد چگونگی و نحوه خبر رسانی به شما، نحوه تحویل گرفتن یا نگرفتن جنازه، نحوه اطلاع یابی از محل دفن و چگونگی مدفون شدن او و اینکه امکان برگزاری مراسم آزادانه در گورستان یا در منازل داشته اید یا خیر، توضیح دهید.
ج- وقتی برادر من کشته شد، آن زمان ما برای خبر گرفتن از او به لوناپارک مراجعه می کردیم و هر بار با وجودی که می دانستیم برادرم در زندان اوین بسر می برد، مامورین می گفتند ما از او خبری نداریم. لازم به یادآوری است که برادرم متاهل بود، اما فرزندی نداشت ولی همسر برادرم را هم زمان با رحیم دستگیر کردند. بنابراین مادر خانم او هم برای خبر گرفتن از دخترش به همان لوناپارک مراجعه می کرد. تا آنکه یک روز مادر زن برادرم به ما خبر داد که در مراجعه به لوناپارک چند کلمه ای بر روی بریده یک تکه روزنامه نوشته و به او دادند. ما آن را گرفتیم و در نهایت خوش خیالی به مادرم گفتم مثل اینکه می خواهند به ما ملاقات بدهند. یک ساک کوچک درست کن که حاوی مقداری پول، لباس و مایحتاج اولیه او باشد تا فردا به اتفاق مادر زن رحیم و شوهرم به دیدار رحیم برویم. اما مادر هم چنان غم زده بود و نمی دانم چرا من این همه خوشبین بودم. به هر حال راهی زندان اوین شدیم، وقتی به آنجا رسیدیم و ماشین را در پارکینگ روبروی زندان پارک کردیم، دیدم صف طویلی جلوی یک باجه کوچک تشکیل شده است. من با تکه روزنانه ای که بر روی آن نوشته شده بود" حاج آقای رمضانی جواب آورده اند نامه را شما بدهید!!!"، در انتهای صف ایستادم، وقتی نوبت من شد به پاسدار بچه سالی که پشت باجه ایستاده بود بریده روزنامه را دادم. او از من پرسید چه نسبتی با زندانی دارید، گفتم من خواهرش هستم گفت برو ته صف، وقتی آمدم به ته صف فکر کردم چرا مرا مجددا به ته صف فرستاد، اما باز هم با کمال ناباوری چیزی دستگیرم نشد. وقتی مجددا به جلوی گیشه رسیدم، همان سوال را کرد و من هم همان پاسخ را دادم و این بار نیز گفت برو ته صف، اینجا بود که به شوهرم گفتم نمی دانم چرا مرا مرتب به ته صف می فرستند. ایشان کاغذ پاره را از من گرفتند و در صف ایستادند تا نوبت شان رسید. در بازگشت از جلو باجه شوهرم را بسیار رنگ پریده و پریشان حال دیدم. وقتی به من رسید پرسیدم چه می گویند؟ شوهرم آهسته در گوش من گفت رحیم را کشته اند و گفته اند حق برگزاری هیچ گونه مراسمی را نیز ندارید. اما بهتر است قضیه را در اینجا به مادر نگوییم. من بسیار برآشفته شده و گفتم اتفاقا لازم است همین جا به مادر بگوییم و با صدای بلند فریاد زدم "مادر رحیم را کشتند". مادرم با شنیدن صدای من خود را به خاک انداخت، نمی دانم هیچ گاه منظره سر بریدن یک مرغ را دیده اید؟ وقتی مرغ را روی خاک رها می کنند آنقدر پرپر می زند تا جان از بدنش خارج شود. مادر من روی خاک افتاد و گویی پرپر می زد و گریه و فریادش را به آسمان بلند کرده بود ولی من اصلا نمی گریستم، فقط فریاد می زدم. "از شاه عبرت نگرفتید، به زودی به همان سرنوشت گرفتار خواهید شد". من خیلی داد و فریاد زدم و اعتراض کردم، اما در مقابل تمام این فریادها و پرسش های ما پاسخ آنها فقط سکوت بود و سکوت!
سپس به اتفاق مادرم به طرف ماشین حرکت کردیم، من داد می زدم ولی نمی توانستم گریه کنم هنگامی که به ماشین نزدیک شدیم به ناگهان کسی مرا از پشت گرفت، برگشتم به بینم که کیست دیدم یکی از همکاران سابق اداریم است. ایشان به من گفتند شما پشت فرمان ننشین و خودش پشت فرمان نشست و همگی به خانه برگشتیم. وقتی به خانه رسیدیم، دیدیم خانه در محاصره عده ای موتور سوار ریشوی حرب اللهی است. در منزل، مادرم خود را به زمین و زمان می کوفت و ضجه می کرد(مادرم روزها ضجه می زد و شبها با آمپول های خواب آور او را می خواباندیم. وقتی شوهرم پرسیده بود که جسد او کجاست؟ گفته بودند به بهشت زهرا مراجعه کنید، ضمنا گفته بودند برای گرفتن وصیت نامه همان روز به زندان مراجعه کنید، بعد از ظهر خواهرم به اتفاق شوهرم به زندان مراجعه کردند و وقتی خواهرم گفته بود که یادگارهای او را که عبارت از یک ساعت مچی و عینک اوست به ما بدهید. آنها گفته بودند:" اموال آن ملعون مصاده شده است". ما وقتی به بهشت زهرا مراجعه کردیم مسوول مربوطه دفتری را گشود که در آن دفتر شهادت برادرم هفتم آبان ذکر شده بود و علت مرگ را هم اصابت گلوله نوشته بودند. آنجا به ما گفتند باید بروید به جاده خراسان محلی به نام خاتون آباد وجود دارد که کشته شدگان در آنجا مدفونند و روی دیوار این گورستان با زغال شماره گذاری شده است. شما شماره 69 را بگیرید، 13 قدم به جلو بردارید، قبر برادرتان را پیدا می کنید. ما رفتیم و همان کار را کردیم و بر سر خاک اش نشستیم و آن جا را گل باران کردیم. وقتی قبر را به صورت تقریبی پیدا کردیم، کارگری با یک کیسه سیمان بردیم و گفتیم خاک های رویی را بکند و سیمان روی آن بریزد. پس از آن ما هر جمعه با ماشین من، گاهی به اتفاق شوهر و گاهی به اتفاق خواهرم گل می خریدیم و به زیارت مزار برادرم می رفتیم. اوایل بسیار تنها بودیم و خواهران زینب و برادران پاسدار مسلح بسیار اذیت مان می کردند. رفته رفته جمعیت مان بیشتر شد و هر سال به برگزاری مراسم یادبود عزیز از دست رفته می پرداختیم و عده زیادی از همان خانواده هایی که در گورستان با آنها آشنا شده بودیم دعوت می کردیم و می آمدند. در ابتدا دیدیم که روی دیوار سیمانی گورستان نوشته اند " لعنت آباد". ما آنجا را خاوران نامیدیم و من سرودی برای خاوران ساختم و روی نوار ضبط کردم و هم اکنون به صورت سی دی در اختیار دارم. از آن زمان ما آسیب های بسیاری دیدیم و دچار بیماری های مختلف شدیم که بدترین آن افسردگی بود و دختران مرا از کار اخراج و ناچار به ترک اجباری از کشور شدند.
در ابتدا با تمام تهدیدها و آزار و اذیت ها باز هم می توانستیم در گورستان یا در منازل مراسم برگزار کنیم و همه مان نیز این کار را می کردیم، اما از چند سال پیش به این سو، فشارها بیشتر و بیشتر شده است و حتی برای برگزاری مراسم در منازل نیز در امان نیستیم.
6- آیا تا به حال برای شرکت در مراسم یادبود کشته شده خود یا دیگر آسیب دیدگان تهدید یا بازداشت شده اید؟ اگر بلی، لطفا توضیح دهید.
ج- خیر.
7- اگر زندانی داشته اید، لطفا در مورد علت و نحوه بازداشت و شرایط بازجویی و زندان و دادگاه او بگویید. تا چه میزان امکان آن فراهم بود که از نحوه بازجویی و محاکمه عزیزان تان با خبر شوید؟
ج- تنها برادرم و همسر او را به زندان بردند و تاریخ بازداشت آنها 6 مهر 1360 و کشته شدن برادرم هفتم آبان همان سال بود یعنی بیش از یک ماه به او فرصت نداده بودند، اما همسرش به مدت 7 ماه در زندان بود و سپس آزاد شد. از شبی که رحیم را بردند، به ما ملاقاتی ندادند تا آن که خبر شهادت او را به ما دادند. ما هر روز به لوناپارک می رفتیم و پیگیر موضوع می شدیم ولی هیچ اطلاعی مبنی بر زنده بودن او به ما نمی دادند. در مورد نحوه بازجویی و محاکمه او نیز به ما هیچ اطلاعی ندادند.
8- به نظر شما چرا بسیاری از خانواده های آسیب دیده و خود آنها تمایل چندانی ندارند که در مورد رنج ها و زخم های خود بگویند و این دردها را در پستوی دل خود نگاه می دارند؟
ج- به گمان من تنها عاملی که باعث می شود خانواده های آسیب دیده این زخم ها و رنج ها را در پستوی دل خود نگاه دارند، ترس و وحشتی است که حاکمان ظلم وجور در دل آنها کاشته اند.
9- به تجربه می دانیم زمانی که آسیبی به ما وارد می شود، تمایل داریم افرادی که به ما آسیبی رسانیده اند، پاسخ گوی اعمال خود باشند. شما چه راه هایی را برای پاسخ گو کردن عوامل دولتی مناسب می دانید؟
ج- در حال حاضر با وجود جمهوری اسلامی، هیچ راه حلی برای پاسخ گو کردن این عوامل وجود ندارد.
10- آیا در اعتراض به نقض حقوق شهروندی خود و خانواده به مراجع دولتی شکایت کرده اید؟ اگر بلی، لطفا در مورد مراحل کار و پاسخی که دریافت کرده اید بگویید. اگر خیر، لطفا دلایل را ذکر نمایید. 
ج- من معتقدم از کسانی که حق و حقوق شهروندی ما را نقض کرده اند، شکایت بردن به خود آنها کاری بیهوده است، ولی در زمان ریاست جمهوری آقای خاتمی در سال 1378 شکواییه ای به دفتر ایشان تسلیم نمودم. این نامه حاوی حق شهروندی ما در مورد نابسامانی های موجود در خاوران اعم از اجازه گذاشتن سنگ گور و کاشتن گل و گیاه و درخت و این که چه کسانی در آن جا دفن شده اند و مشخص کردن قبرهای تک نفره که با خاک یک سان شده بود، به طوری که من قبر برادرم را نمی توانستم پیدا کنم و رونوشت آن را به شورای شهر تهران که رییس آن حجاریان بود و کمیسیون اصل 90 مجلس دادم، اما متاسفانه از هیچ کدام از این نهادها هیچ گونه جوابی دریافت نکردم. تنها یک نامه کوتاه از کمیسیون اصل نود دریافت کردم که نوشته بودند:" موضوع این گورستان از حدود اختیارات اصل نود خارج است". طبق اطلاعی که یافتم خاتمی نیز روی نامه نوشته بود: رییس شورای امنیت ملی، موضوع رسیدگی شود، ولی هیچ پاسخی به ما ندادند. در سال 1381 نامه دیگری با جمعی از خانواده ها به شورای شهر تهران دادیم و رونوشت آن را برای دفتر آقای خاتمی، کمیسیون اصل 90 و خبرگزاری های ایسنا و ایرنا و هم چنین روزنامه های نوروز، حیات نو، ایران و بنیان فرستادیم، ولی باز هم پاسخی دریافت نکردیم. (تصویر این نامه تقدیم می گردد).   
11- آیا تا به حال برای پیگیری آسیب های وارده به اعضای خانواده خود تهدید و بازداشت شده اید؟ اگر بلی، لطفا توضیح دهید.
ج- همان طوری که در بالا گفتم، تهدیدهای تلفنی و احضار به وزارت اطلاعات و بازجویی های آزار دهنده پس از انجام مصاحبه ها با رادیو آزادی در مورد مراسم سالگرد فاجعه ملی سال 67. سوال های آنها عبارت از این بود که شما چرا با رادیو آزادی که یک رادیوی ضد انقلاب است، مصاحبه می کنید یا می گفتند این مصاحبه ها چه نفعی به حال شما یا خانواده های دیگر دارد. من هم می گفتم :"وقتی شما برادر مرا کشتید، من هم دیگر یک ضدانقلاب هستم، یا می گفتم نفع اش این است که پس از مصاحبه های من، شما از بهاییان خواستید که یک دیوار 8 سانتی متری بین گورهای عزیزان ما و بهاییان احداث کنند و دیگر نگران نیستیم که بهاییان جنازه های شان را بر روی عزیزان ما دفن کنند." البته در جریان آشنایی با بهاییان آنان را انسان هایی بسیار شریف و دارای اصول انسانی یافتیم و مطمئن بودیم که آنان چنین کاری را نخواهند کرد، ولی با مرگ هر بهایی و کندن خاکی برای دفن آنها، ما این نگرانی را داشتیم که نکند مرده های شان را بر روی عزیزان ما دفن کنند و به این شکل جسدهای عزیزان ما سر به نیست شود. البته وزارت اطلاعات به کلی منکر احداث این دیوار می شد.
12- آیا در اعتراض به آسیب هایی وارده به خود با دیگر آسیب دیدگان در جمهوری اسلامی همراه بوده اید؟ اگر بلی، لطفا در مورد زمان، چگونگی و مشکلات و پیامدهای آن توضیح دهید.  
ج- بله. یک بار نامه شکایت آمیزی به دفتر سازمان مل در تهران بردم، دوبار هم هنگامی که گالین دوپل فرستاده سازمان ملل برای رسیدگی به وضع حقوق بشر در ایران آمده بود، به اتفاق تعدادی از خانواده ها به دفتر سازمان ملل واقع در میدان آرژانتین رفتیم، اما پیش از آن که بتوانیم گالین دوپل را ببینیم، همه ما را کتک زدند و اسناد و مدارک ما را هم ربودند. بار دوم هم که کاپیتورن برای رسیدگی به وضع حقوق بشر به ایران آمده بود، ما همگی برای دیدار با ایشان در جاده خاوران تجمع کردیم، اما به ناگهان دیدیم که یک مینی بوس پر از خواهران زینب به داخل خیابان منتهی به گورستان خاوران پیجیدند. پرچم مشکی هم از شیشه های مینی بوس بیرون بود و شعار مرگ بر منافق می دادند و می رفتند و ما حدس می زدیم که احتمالا این خواهرها بر سر گورهای عزیزان ما خواهند نشست و خود را به جای خانواده ها جا خواهند زد و از این که فرزندان ناخلف شان به دست جمهوری اسلامی کشته شده اند، ابراز خرسندی خواهند کرد.
هنگامی که فاجعه ملی در سال 67 رخ داد، شعر گونه ای نوشتم و به دست مادرم دادم تا ضمن راه رفتن روی گورهای دسته جمعی خاوران آن را بخواند و ازخانواده ها بخواهد که اگر موافق هستند، روز 5 دی ماه 67 همگی سر ساعت 9 بامداد جلوی در دادگستری جمع شوند. متن کامل شعر را به یاد نمی آورم، اما مضمون آن این گونه بود: آمده ام تا شجاعت تان را وام بگیرم و به چرایی مرگ خونین شما بروم.
من و مادرم پیش از ساعت 9 در اطراف خیابان سور اسرافیل بودیم. هنگامی که جلوی دادگستری رسیدیم ناگهان حدود 80 نفر از مادران و خواهران داغدیده که در همان حول و حوش بودند، همه باهم جلوی دادگستری در صف 4 نفره جمع شدیم. ما نه پلاکارد داشتیم و نه شعار می دادیم. ما در پیاده روی منتهی به کاخ دادگستری تجمع کرده بودیم. در این هنگام گویا آرام آرام خبر به اغیار رسید و پاسداران و کمیته چی ها سر رسیدند، با ماشین های بدون پنجره و پشت و پیش بسته. در واقع با ماشین حمل و نقل زندانیان بودند.
وزارت دارایی درست رو به روی ما و آن دست خیابان بود. کارمندان این وزارتخانه شاهد تجمع ما بودند. کمیته هم بیکار ننشست و جلوی ما حصاری آهنین کشید. البته حصاری نرده ای بود و بعد هم خیابان را از دو سو بستند. پیاده ها به ما نزدیک می شدند و می پرسیدند که چرا اینجا جمع شده اید؟
ماهم داستان کشتار جمعی زندانیان را به آنها توضیح می دادیم و به این ترتیب با عده ای از رهگذران که از همه جا بی خبر بودند، ارتباط برقرار کرده و دست به افشاگری می زدیم و داستان کشتار دسته جمعی فرزندان، پدران، خواهران و مادران مان را به آنها منتقل می کردیم. بعد هم تعداد بیشتری ماشین کمیته آمد. آنها مسلح بودند. یکی از کمیته چی ها که قیافه دریده ای هم داشت، خطاب به جمعیت گفت: هرچه زودتر پراکنده شوید. من که در صف جلو بودم، گفتم تا حالا ما از شما می ترسیدیم . ولی حالا می بینیم که شما از ما می ترسید. همه نوع ماشینی برای ارعاب ما آورده اید. بروید یک تانک هم بیاورید تا تجهیزات تان تکمیل شود. گفت خفه شو! گفتم باشه خفه می شوم. آخر شما از تجمع 80 نفر زن بی سلاح و بی دفاع بسیار ترسیده اید. یکی از پاسدارها که پسرک جوانی بود، به من نزدیک شد و گفت از ما چه می خواهید؟ نامه ای را که یکی از خانواده ها آورده بود، نشانش دادم و گفتم می خواهیم این نامه دادخواهی مان را به دادگستری تسلیم کنیم و رسیدش را بگیریم. بخشی از نامه را خواند و گفت من می برم و به دادگستری می دهم و رسیدش را برایتان می آورم. البته گفته بود همین جا بمانید تا من رسیدش را بیاورم .

ما از ساعت 9 صبح تا ساعت 11 آنجا بودیم. یک ماشین رنو ضمن رد شدن از جلوی صف ما از داخل ماشین فیلم برداری می کرد.گزارش گری هم از رادیو بی بی سی آمد و علت تجمع ما را پرسید. در میان جمع چون من انگلیسی صحبت می کردم، جلو رفتم و رویدادی را که بر سر خانواده ها آمده بود توضیح دادم. بعد هم خبرنگاری از آساهی ژاپن آمد و به او هم توضیح دادم.دیگر می رفت که ساعت 11 شود که کمیته چی ها با قیافه هایی درنده و با تشدد از ما خواستند تا محل را ترک کنیم و به ناگهان دیدیم که ما را با دو ردیف دیوار گوشتی مسلح که در طول صف ما تشکیل داده بودند، محاصره کردند. من در طول صف مان خم شده و به زیر رفته و از همه خواستم که همگی به طرف ترمینال اتوبوس های توپخانه حرکت کنند و خواهش کردم که هیچ کس از این صف جدا نشود وگرنه ما مسئول جان آنها نمی توانیم باشیم.

آری ما به حرکت آمدیم، اما از میان ما دو زن جوان جدا شدند و برای آنکه راه شان را نزدیک کنند به طرف پارک شهر رفتند، که بلافاصله یک بنز کمیته با چند نفر سرنشین به آنها نزدیک شده و صحبت هایی با آنها کردند. البته ما نمی شنیدیم که چه می گویند و چه می شنوند؟ آنها را سوار ماشین کمیته کرده و با خود بردند. در این هنگام مادر آبکناری پیش من آمد و گفت پروانه جان آن دو نفر را بردند. گفتم من که گفته بودم از صف ما جدا نشوید. از دست من در این مورد کاری بر نمی آید. البته قبلا" به همه گفته بودم، اگر از جمع ما کسی را دستگیر کردند و به زندان بردند، ممکن است اتهام بزنند که پشت این حرکت تشکیلاتی است، اما ما می دانیم که این چنین نیست. خود آنها با کشتن بچه ها ما را به هم نزدیک و متشکل کرده اند.
آن دوزن جوان پس از دو ماه به خاوران آمدند و گفتند ما را دو ماه در سلول های جداگانه در اوین نگاه داشتند و هر روز بازجویان از ما می خواستند که نام تشکیلاتی را که شما را سازمان داده بگویید. ما هم می گفتیم عزیزانی که به دست شما کشته شده و در خاک خاوران مدفون اند ما را سازمان داده اند. همان شب گزارش این تجمع از رادیو بی بی سی پخش شد. 

13- آیا شما با این نظر موافقید که می گویند: "افراد آسیب دیده با هر گرایش سیاسی و اجتماعی که باشند، خانواده ها حق دارند بدانند آنها چرا و چگونه کشته شده اند، چه کسانی در قتل آنها سهیم بوده اند، چرا جسد آنها را تحویل نمی دهند، چرا در گورهای بی نام و نشان دفن می کنند و چرا حق برگزاری مراسم آزادانه را از خانواده ها سلب می کنند". لطفا دلایل موافقت یا مخالفت خود را توضیح دهید.
ج- بله من با تمام نظریات شما در بند 13 موافقم. همه این حقوق از آن ماست ولی چه کنیم که با دولتی روبرو هستیم که هیچ حق و حقوقی را برای شهروندان اش قایل نیست.
14- به عنوان یک خانواده آسیب دیده چه انتظاری از جمهوری اسلامی برای پاسخ گویی و برقراری عدالت داشته اید؟ اگر انتظاری داشته اید، لطفا توضیح دهید به چه میزان این انتظارات برآورده شده است.
ج- من از قاتل بهترین فرزندان این ملت چه انتظاری می توانم داشته باشم. جمهوری اسلامی به هیچ وجه نمی تواند عدالت را برقرار کند.
15- آیا در اعتراض به نقض حقوق شهروندی خود به سازمان ها و نهادهای بین المللی شکایت کرده اید؟ اگر بلی، لطفا در مورد مراحل کار و پاسخی که دریافت کرده اید توضیح دهید. اگر خیر، لطفا دلایل آن را توضیح دهید.
ج- خیر.
16- به عنوان یک خانواده آسیب دیده چه انتظاری از نهادها و سازمان های بین المللی حقوق بشری از جمله: گزارشگران ویژه سازمان ملل، عفو بین الملل، فدراسیون بین المللی جامعه های حقوق بشر و غیرو برای حمایت از خود داشته اید؟ اگر انتظاری داشته اید، لطفا توضیح دهید به چه میزان این انتظارات برآورده شده است.
ج- متاسفانه باید بگویم که این گونه سازمان ها و نهادها چون بازوی اجرایی ندارند، نمی توان انتظار زیادی از آن ها داشت. به یاد داشته باشیم که ما بشر جهان سومی هستیم. ولی این سازمان ها و نهادها هم به وظایف خود در مورد نقض حقوق بشر به هیچ وجه رسیدگی نکردند. آنها نشستند و خوردند و برخاستند.
17- به عنوان یک خانواده آسیب دیده چه انتظاری از سازمان ها و مدافعان حقوق بشر و سازمان های سیاسی ایرانی برای حمایت از خود داشته اید؟ اگر انتظاری داشته اید، لطفا توضیح دهید به چه میزان این انتظارات برآورده شده است.
ج- همان طور که در بالا گفتم، به سازمان ها و مدافعان حقوق بشر و سازمان های سیاسی هیچ گونه امیدی نمی توان بست. از جمله خانم عبادی که جایزه صلح نوبل را برد، ما خانواده های داغدار به دیدارش رفتیم و گفتیم: از شما نمی خواهیم که به دنبال انتقام جویی باشید، از شما انتظار داریم که به عنوان برنده جایزه صلح نوبل حداقل به گورستان خاوران سر بزنید و ببینید که ما چه وضعتی داریم، ولی ایشان حتی این کار را هم نکرد. گروه های سیاسی که فرزندان ما وابسته به آن گروه ها بودند نیز هیچ اقدامی حتی با حرف در جهت تسکین ما انجام ندادند و ما را به حال خودمان رها کردند و هیچ کس از ما نپرسید درد شما چیست.  
18- به نظر شما چه تفاوتی میان جنایتی که چهار سال قبل، ده سال قبل، بیست سال قبل و یا سی سال قبل انجام شده است، وجود دارد؟ به عنوان مثال آیا کشتار خیابانی در سال 88 با کشتن انسان ها به طرق دیگر از جمله در زندان زیر شکنجه یا اعدام و یا ترورهای حکومتی تفاوت دارد؟ لطفا توضیح دهید.
ج- به نظر من جنایات حکومتی از بدو انقلاب تا هم اکنون در زندان ها با کشتار خیابانی در سال 88 تفاوت ماهوی دارد. به این معنا که تکلیف قربانیان سال 88 و کشته شدن آنها در کف خیابان بسیار عریان بود. البته در سال 88 نیز عده زیادی در خیابان ها دستگیر و هنوز نیز در زندان ها بسر می برند و همین زندانیان به عناوین گوناگون بیمار شده و در زندان جان می دهند. به عبار دیگر به جای اعدام، آنها بر اثر شکنجه و بیماری های مختلف و عدم دسترسی به دارو و درمان در زندان می میرند. بهر حال کشتن انسان ها به هر شکلی نادرست و منفور است و حکومت حق ندارد که انسان های معترض را با هر عقیده و مرامی که دارند بکشد و یا به زندان بیاندازد و شکنجه کند. از این نظر کشتن انسان ها با همدیگر تفاوتی ندارد. ولی کشتار سال 88 عریان بود و همه به چشم خود دیدند ولی کشتار زندانیان در خفا انجام می شود.
 19- آیا شما با این نظر موافقید که می گویند: "برخی از اعضای گروه های سیاسی مسلح بوده اند و برخی در ترور حکومتی ها نیز دست داشته اند و برای همین حکومت حق داشته آنها یا وابستگان آنها را بکشد" اگر با این نظر موافقید، آیا آنها حق نداشتند که در دادگاهی عادلانه و علنی محاکمه شوند و از خود دفاع کنند؟ اگر نظر دیگری دارید لطفا توضیح دهید.
ج- البته بعضی از گروه های سیاسی مسلح بودند و برخی در ترور حکومتی ها از جمله امامان جماعت دست داشته اند، اما حکومت می بایستی با آنان به گونه ای دیگر و انسانی رفتار می کرد. بدین معنی که آنان را دستگیر و در دادگاه های عادلانه و علنی محاکمه کند و به آنان اجازه دفاع از خود را بدهد. 
20- به نظر شما چرا برخی از مدافعان حقوق بشر ترجیح می دهند از آسیب های وارده در سال 88 بگویند و علاقه ای به بازگویی جنایت های دیگر سال ها و بخصوص دهه شصت را ندارند؟ لطفا توضیح دهید.https://mail.google.com/mail/u/0/images/cleardot.gif
ج- من فکر می کنم چون کشتار در سال 88 بسیار علنی و عریان بود و مدافعان فیلم ها و ویدیوهای مستند آن را که بسیار تکان دهنده نیز بود، به چشم خود دیده اند بیشتر ترجیح می دهند از آن آسیب ها سخن بگویند، اما همان طور که می دانید جنایات دیگر سال ها بخصوص دهه 60 نه تنها به صورت ویدیو کلیپ ها به خارج از ایران راه نیافت، بلکه تماما به صورت پنهانی در زندان ها انجام شد. در دورانی که خفقان بود و حتی ما حق صحبت کردن نداشتیم و نه ماهواره و اینترنت بود و جو پنهان کاری نیز غالب بود، حتی برخی از ما کشته شدن بچه های مان را در دل خودمان پنهان می کردیم. 
21- به نظر شما اینکه برخی از خانواده ها و دادخواهان تلاش می کنند تا برای دانستن حقیقت گذشته را واکاوی کنند، کار درستی است یا باید گذشته را به فراموشی سپرد و تنها به حال و آینده نگاه کرد؟ لطفا توضیح دهید.
ج- بله بسار کار درستی است و گذشته را نباید به فراموشی سپرد و ممکن است این خانواده ها هر کدام به میل و اراده خود این جنایات را ببخشند، اما گمان نمی کنم هیچ کدام از آن ها این جنایات را فراموش کنند. من به شخصه مایلم که آمرین و عاملین این کشتارها در دادگاهی عادلانه و علنی و با حضور هیات منصفه و خانواده های آسیب دیده محاکمه شوند. در اینجا لازم به یادآوری است که شخصا با اعدام مخالف ام. چون معتقدم که اعدام موجب باز تولید خشونت می شود.
22- آیا شما با این نظر موافقید که می گویند بهتر است خانواده های آسیب دیده در سی و چهار سال گذشته برای دادخواهی با همدیگر همراه شوند؟ لطفا دلایل موافقت یا مخالفت خود را توضیح دهید.
ج- بله موافقم، اما متاسفانه نمی توان همه خانواده ها را با توجه به نظریات متفاوتی که با یکدیگر دارند، همراه کرد.
23- به نظر شما چه عواملی برای پاسخ گو کردن مسوولان حکومتی موثر است؟ شکایت قانونی یا افشاگری یا عوامل دیگر؟ لطفا توضیح دهید.
ج- به نظر من به هیچ وجه نمی توان مسوولان حکومتی را پاسخ گو کرد، در حکومتی ایدئولوژیک چگونه ممکن است مسوولان خود را در مقابل مردم مسوول بدانند. البته شکایت قانونی در صورتی که به دست مدافعان حقوق بشر برسد، ممکن است موثر باشد. افشاگری هم می تواند محلی از اعراب داشته باشد در صورتی که مردم ما دست از بی تفاوتی بردارند.
24- اگر زمانی دادگاهی علنی و عادلانه تشکیل شود و مسوولان این جنایت ها محاکمه شوند، نظر شما در مورد نحوه انجام دادگاه و مجازات آنها چیست؟
ج- در حال حاضر و با وجود جمهوری اسلامی چنین امیدی بیهوده است، اما اگر پس از این حکومت، چنین دادگاهی تشکیل شود، با توجه به اینکه من حقوق دان نیستم اما فکر می کنم دادگاه باید علنی، عادلانه و با حضور هیات منصفه و نمایندگان آسیب دیدگان تشکیل شود. آن دادگاه تبعا مجازات آنها را تعیین خواهد کرد. مایلم باز هم مخالفت خود را با اعدام بیان کنم.
25- آیا می دانید که در ایران و سایر کشورها، بسیاری موافق مجازات اعدام هستند و بسیاری دیگر از جمله مادران پارک لاله این مجازات را غیر انسانی می دانند، نطر شما در این مورد چیست؟
ج- البته می دانم که در ایران و بسیاری کشورهای دیگر، مردم موافق مجازات اعدام هستند، اما همان طور که در بندهای قبلی نظر خود را در مورد اعدام اعلام کردم از نظر من مجازات اعدام مجازاتی غیرانسانی است و موجب بازتولید خشونت می شود.
26- آیا گفت و گوهایی که پیرامون دادخواهی در سایت مادران پارک لاله    www.mpliran.orgانجام شده است را دیده اید؟ اگر بلی، لطفا نظرتان را در مورد این نوع گفت و گوها بگویید، اگر پیشنهادی نیز برای ادامه آن دارید، بفرمایید.
ج- بله، دیدم گمان می کنم بهتر است این گفت و گوها را با آسیب دیدگانی که در ایران زندگی می کنند ادامه دهید.
27- آیا برای دانستن حقیقت و برقراری عدالت با دیگر خانواده های آسیب دیده ارتباط برقرار کرده اید؟ اگر بلی، لطفا توضیح دهید که این ارتباط چگونه بوده است.
ج- بلی، من به لحاظ بیماری های دوران پیری تنها از طریق تلفن با آنان در ارتباط هستم. 
28- به نظر شما پیگیری خانواده ها چه تاثیری بر روی دانستن حقیقت و جلوگیری از تکرار جنایت داشته است؟
ج-  شاید پی گیری خانواده ها تاثیری بر روی دانستن حقیقت داشته باشد، اما متاسفانه همان طور که از چهار سال پیش تا به امروز و به ویژه از زمان ریاست جمهوری آقای روحانی شاهد بوده ایم، از تکرار جنایت پیشگیری نشده است.
29- به نظر شما برای دانستن حقیقت و برقراری عدالت چه کارهایی می توان انجام داد؟
ج- به نظر من برای آگاه کردن جامعه در هر کجا که هستیم ،مثلا در داخل تاکسی، در مترو یا در اتوبوس، با داشتن یک ماژیک در دست و نوشتن آنچه که ما بر آن آگاهیم اما دیگران راجع به آن چیزی نشنیده اند،  می توانیم مردم را از بی تفاوتی تا حدودی خارج کرده و وجدان آن ها را بیدار کنیم. این حکومت باید پاسخ گو باشد ولی حکومت موجود پاسخ گو نیست، برای این که حکومتی پاسخ گو باشد باید جامعه ای دموکراتیک به وجود بیاوریم. در درجه اول باید در خانه و خانواده دموکراسی رعایت شود. از آن جایی که دیکتاتوری را در داخل خانواده موقوف کنیم و خودمان دموکراتیک عمل کنیم، آن گاه می توان امید داشت که جامعه هم به سوی دموکراسی و عدالت پیش برود.
30- به نظر شما برای جلوگیری از تکرار خشونت و جنایت چه کارهایی می توان انجام داد؟
ج- با ایجاد نهادهای غیردولتی که نظارت بر کار حاکمیت داشته باشند و ضمنا بازوی اجرایی هم داشته باشند و دولت ها هم در مقابل این نهادها پاسخ گو باشد. قوانین باید به نوعی نوشته شود که مردم بتوانند در سایه قوانین دموکراتیک و اجرای این قوانین حرف خود را به پیش ببرند. به نظر من حاکمیت موجود به هیچ وجه تن به عدم تکرار خشونت نمی دهد.  اما می توانیم برای جلوگیری از تکرار خشونت و جنایت، حدااقل در محدوده خانواده های خود بهتر عمل کنیم. از آنجایی که خانواده واحد جامعه است بسیاری از خشونت ها و جنایت ها در داخل خود خانواده ها صورت می گیرد. بیاییم از منش دیکتاتوری در داخل خانواده های مان دست برداریم.
خانم میلانی گرامی، از اینکه برای کشف حقیقت با ما همراه شده اید، سپاس گزاریم. خواهشمندیم، اگر نکته ای هست که تمایل دارید راجع به آن بیشتر بگویید یا پیشنهادی دارید بفرمایید. امید با همراهی شما بتوانیم در مسیر دادخواهی حرکت و به برقراری عدالت کمک کنیم.                                                   

24 آذر 1392
http://www.mpliran.org/2013/12/4.html

مادران پارک لاله ایران

خواهان لغو مجازات اعدام و کشتار انسانها به هر شکلی هستیم. خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی هستیم. خواهان محاکمه عادلانه و علنی آمران و عاملان تمامی جنایت های صورت گرفته توسط حکومت جمهوری اسلامی از ابتدای تشکیل آن هستیم.

اعلام آمادگی یک زندانی سیاسی برای شهادت در دادگاه: بدن شکنجه شده ستار بهشتی را به چشم دیدم

:کلمه 

یازدهم آبان ماه سال ۹۱ کلمه از بازداشت و ضرب و شتم ستار بهشتی توسط پلیس امنیتخبر داده بود و کمتر از یک هفته پس از آن خواهر این سبز گمنام اعلام کرد که از پلیس امنیت به وی اعلام کرده اند که که این جوان ۳۵ ساله جان خود را از دست داده و آنها باید روز آینده برای دریافت پیکرش مراجعه کنند.

پس از دو روز با انتشار سندیبا دستخط ستار بهشتی که در بند ۳۵۰ شکایت خود را از کسانی که وی را مورد ضرب و شتم قرار داده بودند این رفتار غیر انسانی و غیر قانونی محکوم و از سکوت مسئولان امر و رسانه های وابسته به قدرت در کشور انتقاد شد.

به گزارش کلمه، همان زمان زندانیان سیاسی محبوس در بند ۳۵۰ زندان اوین با انتشار دو بیانیه ( + و + ) شهادت دادند که پیکر شکنجه شده ی ستار را دیده اند و از مسئولان خواستند که به جای ترساندن شاهدان جنایت پیگیر آنچه باشند که در سیستم قضایی و پلیس کشور در حال وقوع است. تلاش هایی که بالاخره نتیجه داد و هرچند به تبعید عابدینی، شاهدی که نزد بازپرس شهادت داده بود به آنچه دیده اما سخنگوی قوه قضاییه را وادار کرد که واکنش نشان دهد و اعلام کند که پیگیر ماجرا است.

بیش از یک سال از قتل یک کارگر وبلاگ نویس در بازداشت می گذرد و این روزها وکیل پرونده خبر می دهد دادگاه کیفری کارکنان دولت اتهام قتل عمد مامور پلیس فتا را در مرگ ستار بهشتی نپذیرفت و آن را شبه عمد تشخیص داد.

این در حالی است که مرداد ماه امسال مادر ستار بهشتی با انتقاد دوباره از روند رسیدگی به پرونده فرزندش، گفت که حسین رونقی ملکی، از زندانیان سیاسی؛ به وی گفته که آماده است تا در دادگاه به آنچه بر ستار در بازداشتگاه گذشته، شهادت دهد.

وی در گفت و گویی همان زمان تاکید کرد که ستار بهشتی در شبی که به صورت موقت به اوین منتقل شده بود، بدنش را برخی از زندانیان نشان داده بود و گفته بود که بازجویش وی را تهدید به مرگ کرده است.

اینک حسین رونقی، زندانی محبوس در بند ۳۵۰ که یکی از شاهدان آثار شکنجه بر بدن ستار بهشتی بوده و اعلام کرده بود که آماده ی شهادت در دادگاه است، با توجه به اینکه امکان حضور در دادگاه و ارائه ی شهادت خود را نیافته در نامه ای سرگشاده خطاب به قاضی ایزدی، رییس شعبه ۱۰۵۷ دادگاه کیفری ضمن اعلام دوباره آمادگی برای شهادت در خصوص این پرونده، مشاهدات خود را نوشته است.

شهادت نامه ای که از داخل زندان اوین هرچند که در واقع باید کارگشای حق طلبان برای یافتن حقیقت باشد باز هم بی جواب مانده است.

متن این شهادت که به مراجع قضایی نیز ارسال شده و اینک در اختیار کلمه قرار گرفته به شرح زیر است:

به: قاضی ایزدى، رییس شعبه ۱۰۵۷دادگاه کیفری

موضوع: اعلام آمادگى جهت گواهى و اداى توضیح در خصوص پرونده قتل مرحوم ستار بهشتى

با سلام و تقدیم احترام؛

اخیرا در زندان از طریق جراید مطلع شده‌ام که در جریان رسیدگى به پرونده قتل مرحوم ستار بهشتى اتهام «قتل عمد» را از عداد اتهامات منتسب به متهمان خارج کرده و عنوان اتهامى را به «قتل شبه عمد» تغییر داده‌اید. بر این اساس به منظور تشحیذ خاطر آن مرجع محترم قضایى لازم دیدم از آنجا که در زندان محبوسم و امکان حضور در محکمه را ندارم، برخى از آنچه در این پرونده را یا به چشم دیده و یا از زبان آن مرحوم در بند ٣۵٠ زندان اوین -اندکى پیش از وقوع قتل- شنیده‌ام را براى اولین بار بیان دارم، به آن امید که در این مرحله از دادرسى به کشف حقیقت کمک کرده باشم و از این رو همین جا آمادگى خود را جهت حضور در محضر دادگاه و اداى گواهى و توضیح اعلام مى کنم.

البته اینجانب هیچگاه طرفدار مجازات هاى سالب حیات نبوده‌ام اما آنچه همواره از آن حمایت کرده و بدان اعتقاد داشته‌ام، دادرسى عادلانه، کشف حقیقت و اجراى قانون با هدف اصلاح و پیشگیرى از نقض حقوق انسان‌ها بوده است.

دادرس محترم

نکات آتى را به مقتضاى وظیفه انسانى و اخلاقى‌ام بازگو مى کنم و امید آن دارم که به روشن شدن زوایاى پنهان این پرونده و نیز احیاى عدالت مدد رسانده باشم.

اینجانب اندکى پس از ورود مرحوم ستار بهشتى به بند ۳۵۰ اوین (تاریخ ۱۰ آبان) با وى آشنا شده و پس از گفتگوى کوتاهى متوجه شدم که وضعیت جسمى او بر اثر اتفاقاتى که حین دور اول بازجویى‌ها (یعنى روزهاى ۱۰ آبان تا ۱۱ آبان) روى داده نامساعد و نگران کننده است.

اینجانب در‌‌ همان شب حضور ستار در بند ٣۵٠ آثار و علایم زیر را بر روى بدن آن مرحوم مشاهده کردم:

-آثار آسیب دیدگى و کبودى بر روى مچ هاى هر دو دست که نتیجه آویزان کردن از سقف و دستند قپانى بود.

- تورم و کبودى شدید در بالاى پیشانى، سمت چپ سر آن مرحوم.

- آثار خون ریزى در چشم چپ.

- آثار کبودى روى صورت و جراحت روى لب‌ها.

- آثار متعدد کبودى در ناحیه قفسه سینه، پهلو و شکم که نتیجه مشت و لگد بازجو بود.

- جراحت روى پا‌ها و لنگیدن به هنگام راه رفتن.

- گلایه او از درد در ناحیه بیضه.

- سرگیجه و حالت تهوع.

همچنین مرحوم ستار بهشتى مطالب و جزییات تکان دهنده اى در باب نحوه رفتار بازجو عنوان کرد که شخصا با آنکه روایت هاى متعددى از شکنجه در پلیس امنیت شنیده بودم اما این میزان از خشونت و شدت عمل با توجه به نوع و سطح فعالیت ستار توجیه پذیر نبود. مرحوم ستار بهشتى نقل مى کرد که بازجو وى را در حالى که از سقف آویزان کرده بود مورد ضرب و شتم قرار داده است؛ آن مرحوم که به شدت نگران تکرار شکنجه‌ها بود اظهار مى کرد: «درحالى که دستبند قپانى به من زده بوده و روى زمین‌‌ رهایم کرده بودند بازجو پا روى سرم گذاشته و به مادر و خواهرم فحاشى مى کرد». مرحوم بهشتى بیان مى کرد:

«در یک مورد دست و پایم را به صندلى بسته بودند و بازجو با مشت و لگد به جانم افتاده بود». ستار عنوان مى کرد که بازجو صراحتا به وى گفته بود: «مى کشمت و نمى گذارم زنده از اینجا بیرون بروى، حتى نمى گذارم جنازه‌ات به دست مادرت برسد، تنها راهى که مى توانى از اینجا بیرون بروى و دوباره مادرت را ببینى همکارى با من است و اینکه آن چیزى را که من مى خواهم بگویى و بنویسى».

مرحوم ستار اظهار مى کرد که زخم روى گردن‌اش به دلیل استفاده از شوک الکتریکى است که علاوه بر مشت، لگد و کابل براى شکنجه او استفاده شده بود. آن مرحوم با گلایه از درد بیضه اظهار مى داشت که در حین بازجویى و بعد از چند ضربه به شکم و بیضه‌اش در ادرار خود خون مشاهده کرده بود.

متاسفانه ایشان عنوان مى کرد که بازجو با اجبار به عریان شدن وى را تلویحا به آزار جنسى تهدید کرده بود.

جناب قاضى

پس از افشاى قتل در بازداشتگاه پلیس فتا مسئولان بار‌ها عنوان کردند که مستند و موضوع اتهام ستار بهشتى مطالب منتشره در وبلاگش بوده است، اما جالب است بدانید این حد از شکنجه و رفتارهاى غیرقانونى بنا به گفته خود ستار نه با هدف اخذ اقرار در خصوص محتواى وبلاگ و یا حتى صفحه فیس بوک ستار بلکه به منظور اطلاع از نام کاربرى و رمز اشتراک او در فیس بوک و اعترافاتى در این زمینه بوده است. بنابراین محور بازجویى مطالب و محتواى وبلاگ و صفحه فیس بوک نبوده بلکه هدف غیرقانونى دستیابى به حریم خصوصى متهم انگیزه دو دور بازجویى توام با شکنجه و منجر به مرگ بوده است.

دادرس محترم

مى دانید که ستار بهشتى تنها چهار روز در بازداشت بود که یک روز آن نیز در بند ٣۵٠ اوین بدون بازجویى و شکنجه سپرى شد. شما اکنون عهده دار قضاوت هستید، وقتى فردى را در کمتر از ٣۶ ساعت تا این حد مورد ضرب و شتم قرار مى دهند و با تهدید به قتل که خود جرمى مجزاست، صراحتا به او مى گویند تو را مى کشیم، زنده‌ات نمى گذاریم. و حتى در کلام خود در مورد سرنوشت جنازه فرد مضروب نیز اظهار نظر مى کنند، آیا مى توان از عدم وجود قصد و سوءنیت در قتل سخن گفت؟ آیا این مقدار خشونت و آزار و ایذاء جسمى و روحى «نوعا کشنده» نیست؟ آیا یک بازجو که على القاعده از این شیوه اعتراف گیرى مکررا استفاده کرده و آگاه به شدت ضربات خود و توان تحمل جسم افراد است مى تواند با سوءاستفاده از جایگاه‌اش با توسل به هر نوع ابزار شکنجه فیزیکى بر متهم بتازد و آنگاه در پیشگاه قانون مدعى عدم سوءنیت و تعمد شده و از عواقب عمل مجرمانه خود رهایى یابد؟!

اینجانب ضمن تکرار اعلام آمادگى جهت اداى این توضیحات در محضر دادگاه خواستار ثبت و رسیدگى به این وجیزه در آن مرجع محترم قضایى مى باشم.

با تشکر و تجدید احترام

سید حسین رونقى ملکی

زندان اوین

To Judge Izadi, Head of Branch 1057, Keyfari Court

Subject: Announcing preparedness to testify in the case regarding the
murder of the late Sattar Beheshti

Greetings with respect,

Recently while in prison I was made aware by the press services that the
charge of premeditated murder has been dropped and changed to
quasi-intentional murder in the case examining the cause of death of
blogger Sattar Beheshti. Therefore since I do not have the opportunity of
attending the court due to being incarcerated, I deem it necessary to for
the first time, officially share what I witnessed and what I was told by
the victim when he was held in Ward 350 of Evin prison shortly before he
was murdered. I do so in the hopes that in this stage of the proceedings, I
can be helpful in disclosing the truth about the incident. I hereby declare
my readiness to serve as a witness in court in order to shed light on the
events that took place.

I have never been a proponent of the death penalty, but I have always been
steadfast in my belief in reform and enforcement of the law by preventing
violations of human rights through a fair trial.

Honorable Judge,

It is my moral obligation as a human being to help restore justice by
shedding light on some unknown aspects of the incident leading to this
case.

I met Sattar Beheshti shortly after he was transferred to Evin prison Ward
350 on October 31, 2012. After a brief conversation I noticed that his
physical condition was very dire and his disturbing state was a result of
the interrogations that had taken place on the 30th and 31st of October.

The night of October 31st while Sattar was in Ward 350, I was witness to
the prominent symptoms on his body resulting from the torture that had been
inflicted on him, as listed below:

- Swollen and injured wrists with marked signs of being hung from the
ceiling.

- Severe swelling and bruising on the forehead (left side).

- Hemorrhaging in the left eye.

- Multiple deep bruises on his chest, flank, and abdomen from being punched
and kicked by the interrogator.

- Sore feet and limping when he attempted to walk.

- Severe pain in his testicles.

- Dizziness and nausea.

The late Sattar Beheshti shared shocking details about the behavior of his
interrogator. Even though I had heard narratives of the severe torture that
took place in the security police detention centers, it was surprising in
that Sattar’s alleged activities did not warrant the brutality and level of
violence used against him. Sattar Beheshti said that while he was hung from
the ceiling, his interrogator viciously beat him and he was very worried
that the beatings would be repeated. Sattar said, “I was handcuffed and
when they dropped me to the ground, the interrogator kept his foot on my
head as he cursed my mother and sister. Another time they had my arms and
legs tied to a chair as the interrogator incessantly punched me and kicked
me.” Sattar said the interrogator bluntly said to him, “I will kill you and
I will not allow you to leave here alive. I won’t even allow your corpse to
be delivered to your mother. The only way you can get out of here alive is
to cooperate with me by saying and writing what I demand.”

Sattar Beheshti said that the injuries on his neck were from being punched
and tortured by using electric shock and cables. The deceased who was in
excruciating testicular pain said that after the blows to his stomach and
testicles he saw blood in his urine. He said the interrogator forced him to
get naked and threated him with sexual violence.

Your Honor,

After the murder of Sattar Beheshti at the FATA detention center was
exposed, the officials involved repeatedly claimed that the accused was
detained because of the content in his weblog. But it is interesting for
you to know that according to Sattar, the unlawful and brutal conduct of
the interrogators was not aimed at extracting a confession regarding the
content of his weblog or Facebook account. Sattar said the torture
inflicted on him was to coerce him into providing his username and password
on Facebook, and making other such disclosures. Therefore it is clear that
the focus of the interrogation was not to question what Sattar wrote in his
weblog or Facebook account, but rather it was to gain illegal access to his
privacy – which was the incentive for two rounds of severe interrogations
resulting in his death.

Your Honor,

You are aware that Sattar Beheshti was in custody for only 4 days, one of
which was spent in Ward 350 of Evin prison without being interrogated. You
are now obligated to determine when a person is tortured this severely in
less than 36 hours; threatened with death – which is a crime in itself;
when he is boldly told by interrogators that they plan on killing him; told
what they will do with his corpse, is it conceivable to speak of the lack
of planning and premeditation in the murder? Or does a “typical killer” not
use this level of violence, abuse, physical and psychological torment? Is
an interrogator, who uses the excuse of trying to extract a confession and
is fully aware of the severity of his blows and the impact it has on a
person, who abuses his position and resorts to inflicting savage torture
through any means, then claims he had no ill intent and did not
deliberately commit the murder, vindicated of committing a crime that was a
direct result of his actions?!

I hereby repeat that I am prepared to testify in court regarding what I
have said, and I respectfully request that the judiciary address this
matter and follow up on the case.

Yours respectfully,
Seyed Hossein Ronaghi Maleki