خوشا به حال آنان که از هوش تنگدست اند
«خوشا به حال آنان که از هوش تنگدست اند»
[رومن ولان]
مویه کن سرزمین محبوب من بر پشته هایی که از کشته هایت ساختند. جا دارد که مویه کنی بر پشته هایی که از کشته های جوانان شجاعت ساختند و بر این خیل عظیم مادرانی که ناامیدانه از زندگی دل کندند یا در گوشه ی آسایشگاه ها منتظر مرگ هستند.
من از اسلام دیکتاتوری شما همان قدر بیزارم که شما از ما ملت ایران. شما گروه گروه جوانان بی گناه این ملت را دستگیر می کنید و به قول خودتان آنان را اراذل و اوباش می نامید. اول لخت شان می کنید و بدن شان را به نشانه ی خفت و خواری خال کوبی می کنید (در حالی که این حق مسلم هر انسانی است که بدنش را خال کوبی بکند یا نکند؛ اما شما این کار را برای خفت دادن آن ها انجام می دهید.) و سپس در ملاء عام شلاق شان می زنید و تنی چند از اراذل و اوباش خود را برای تماشا به قربان گاه می برید.
شما جوانان را دستگیر کرده و در صندوق عقب ماشین نیروی انتظامی به کلانتری می برید. شرم بر شما، باید که آنان را همانند حیوانات در صندوق عقب ماشین می چپاندید، این کارتان هم نوعی آزار و خفیف کردن آنان است. شما با این کار می خواهید به آنان بفهمانید که تو هیچ کس نیستی. شما را ما مثل زباله در صندوق عقب ماشین مان به کلانتری می بریم.
یا وقتی کسی از روی بی چیزی لقمه نانی را می دزد، دست او را در ملاء عام می برید. اما دزدان کلان مثل بابک زنجانی ها را که میلیاردها دلار از همین مردم گرسنه دزدیده اند را با احترام به زندان می برید و پس از چندی هم قضیه را ماست مالی کرده و آنان را تبرئه و آزاد می کنید.
یا آن جوان نازنینی را که به زعم شما جزء اراذل و اوباش بوده است، برای شکستن غرورش با آویختن آفتابه ای بر گردنش دور شهر می گردانید.
شما هر کاری از دست تان برآمده با این ملت کرده اید، و اگر کاری مانده باشد که نکرده باشید، از دست تان برنیامده، وگر نه آن کار را هم انجام می دادید.
از جمله ی کارهایی که در این 35 سال نتوانسته اید بکنید، مساله ی حجاب زنان و دختران بوده است که آن هم به همت و غیرت زنان ما ناکام مانده است.
خوشا غیرت زنان ایرانی که در این 35 سال دیکتاتوری نتوانستید این مساله ی حجاب را جا بیندازید و بدا به حال مردان ما که ای کاش زره ای غیرت از زنان شان می آموختند.
شما چنان این ملت را گرسنه نگاه داشته اید که در صف سبد کالا که اعلام کرده اید چند نفر در اثر ازدحام جان خود را از دست داده اند. شرم بر شما و شرم بر ملتی باد که شاهد این همه فضاحت از سوی حکومت گران دیکتاتور خود هستند، اما هیچ احساس مسئولیتی در او نیست. البته معلوم است که شما مردم را تا آن حد فلج کرده اید که تنها به لقمه ای نان و داروی شان بیندیشند. شما زنان و دختران ما را برای آوردن لقمه ای نان بر سر سفره های خالی شان به تن فروشی واداشته اید. ما در دام و تله ی حکومت دیکتاتوری شما گیر کرده ایم. ای کاش هر کدام از ما با احساس مسئولیت خود حداقل خدمتی به خودمان می کردیم.
شما احتیاج به ملتی بزدل داشتید تا بتوانید به حکومت تان ادامه دهید. اما مردم ما مردم شجاعی هستند. بترسید از آن روزی که این مردم پا برهنه به خیابان ها بیایند و بر شما و حکومت تان بخروشند و تیشه بر ریشه ی شما بزنند که مملکتی را اشغال کرده اید.
شما هر از چندی عده ای را دستگیر می کنید و در هتل اوین و نه در زندان اوین نگاه می دارید و ظاهراً یک برچسب قلابی هم به آنان می زنید و پس از چند ماه به آن ها پاسپورت می دهید و آن ها رابه اقصی نقاط جهان گسیل می دارید. آقایان این کارها از چشم ملت دور نمی ماند. این عده یعنی فرستاده های شما به خوبی به وظیفه ی خود آشنا هستند. حقوق مکفی از شما می گیرند و به لابی گری برای شما می پردازند. چندی پیش هم این فرستاده شما، ابراهیم نبوی در لندن نشسته و در مصاحبه ای تلویزیونی پس از آشامیدن چند لیوان آب جو، آروغ می زند که کشتار سال 67 را "ولش کنید" و به خانواده های آنان توهین می کند. مردک ابله تو می دانی که بازماندگان کشتار سال 67 و در اصل خانواده های دهه ی 60 چه داغی بر دل دارند؟ شرم بر تو و امثال تو و اربابان تو باد.
می گویند جمعه آخر سال باز نگذاشتند که خانواده ها مراسم سال نو را با خیال راحت برگذار کنند و گل و سبزه بکارند و کمی آرام گیرند، نیروهای انتظامی و لباس شخصی شما باز هم خانواده ها را آزار دادند و با تهدید و توهین از آنجا راندند. خدایا چه می گویم؟! مگر این اولین بار است که مشتی اراذل و اوباش به خانواده ها و کشته شدگان توهین می کنند؟ تو دیده ای که پیوسته و هر گاه برای تسکین آلام خود و گذاشتن دسته گلی بر مزار جان باختگان آزادی به خاوران رفته ای، نه تنها از سوی نیرو های امنیتی مورد تهدید قرار گرفته ای، بلکه از تو خواسته اند که فوراً آنجا را ترک کنی و خاوران را فراموش کنی. بارها مادران، خواهران، فرزندان، همسران جان باختگان را به کلانتری ها برده و از آنان خواسته اند تعهد بگیرند که دیگر به خاوران نیایند. این اولین باری نیست که به اسم حفظ امنیت ملی، امنیت مردم را به خطر می اندازید و آخرین بار هم نخواهد بود. البته امیدوارم آخرین بار باشد.
شما از ابتدای انقلاب و از پشت بام مدرسه ی رفاه کشتار بی شرمانه ی خود را شروع کردید. و سپس بهترین جوانان با تفکر چپ را که می توانستند در چنین روزهای خطیری این مردم سرگردان و از یکدیگر دور افتاده را تشکل بخشند، رحم نکرده و همه را فوج فوج به جوخه های اعدام سپردید. شما از اول کار با نقشه ی مزورانه تان این اعدام ها را ترتیب دادید.
شما چپ ها را کشتید چون آن ها را خوب می شناختید و می دانستید که در رزم شان با دیکتاتوری پایدارند و در مقابل ظلم می ایستند، همان طوری که در برابر شاه ایستادند با این خیال که دیکتاتوری را محو خواهند کرد ولی چه شد. من معتقدم انسان موجودی مسئول است و اگر مسئول نبود تفاوتی با حیوانات نداشت. از این روست که حافظ می گوید: "آسمان بار امانت نتوانست کشید/ قرعه ی فال به نام من دیوانه زدند." و من چون احساس مسئولیت می کنم معتقدم باید وارد عرصه ی عمل شد.
خواننده ی گرامی که ساعتی وقت عزیز خود را به خواندن این نامه اختصاص داده اید، من از شما می پرسم: آیا در کشورهایی که دموکراسی و سکولاریسم بر آن ها حاکم است، این دموکراسی ها را حاکمان شان در سینی طلایی نهاده و به مردم تقدیم کرده اند؟ یا آنکه مردم با دادن هزینه به این درجه رشد رسیده اند؟ آیا هیچ جنبشی بدون هزینه در تمام دنیا به ثمر رسیده است؟ مردم ما علی رغم آن که جان شان از بی عدالتی ها و نا بسامانی های اجتماعی و فقر به لب رسیده است، اما متأسفانه حاضر به پرداخت هزینه نیستند. من حاضرم در صف اول این هزینه بایستم و چیزی هم ندارم تا از دست بدهم، جز از دست دادن خواری و خفت زندگی در این حکومت جاهلان.
برخی هم آمده اند و می گویند اعدام را گام به گام لغو کنید یا در ملاء عام انجام ندهید، این بدین معناست که اعدام در زندان ها و در خفا مجاز است. اصلا لغو گام به گام اعدام یعنی چه؟ اعدام باید به طور کلی لغو گردد.
این مردم سر در لاک خود کرده و می گویند ما که چیزی ندیده ایم و نشنیده ایم. مگر چقدر باید ظلم پذیر بود؟ قصور اینان با انگیزه ی ترس از مسئولیت پذیری است که سر به پستی و خواری می زنند. توده ی مردم آماده هستند با حق شناسی پشت سر یک رهبر بی غرض به راه بیفتند و از هیچ چیز نخواهند ترسید اگر بدانند ارتشی بس مصمم در پی خود دارند که آن ها را به پیش می راند و کار را به دست خودشان خواهد داد.
و اما جناب روحانی، شما و هیات همراه به کنفرانس دائوس رفتید. بعد از آن همه خشم و قهر و دشمنی بی مورد که دود آن به چشم ملت بیچاره رفت. آیا می خواهید فرش قرمز به زیر پای به قول شما دشمانان دیروز ایران و دوستان امروز پهن کنید و آنان را ترغیب به سرمایه گذاری در ذخائر سرشار نفت و گازی که از آن ملت است کنید؟ ای کاش آن همه احترامی را که برای آنان قائل هستید برای ملت رنج دیده و ستم کشیده ی خود هم قائل می شدید. حالا آن ها با سرمایه گذاری بقیه ی ذخائر ما را هم به تاراج می برند. اما غافل نباشید افراد یا سازمان هایی که میلیاردها دلار پول مردم را به جیب زده اند، ممکن است بگویند خب! شما قرارداد را امضاء کنید، اما اجرای آن را ما به عهده می گیریم تا از این نمد هم کلاهی برای خود بدوزند و ملت را بیچاره تر از قبل کنند.
آقای روحانی، چرا به مردم دروغ می گویید؟ و تیم شما که فقط امتیاز داده و فرش قرمز زیر پای کلیه ی کمپانی های نفتی و گازی پهن کرده است تا باقی مانده ی نفت و گاز آن را به تاراج برد. من در سخنرانی شما پس از ورود به ایران از کنفرانس دائوس که خطاب به مردم ایراد می شد، شنیدم که شما هم مانند خلف خود به مردم دروغ گفتید. شما به آن ها گفتید: «بله ما رفتیم و در این کنفرانس شرکت کردیم و آنان تسلیم کلیه نظریات ما شدند.» و این مردم گیج که برای استماء سخنان شما جمع شده بودند، برای شما کف زدند.
امید در سال نو مردم به خود آیند.
پروانه میلانی
اسفند 1392
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر