استخوانها سخن میگویند
تاریخ نگاران از پس سکوتی سنگین
وقایع تاریخیش مینامند و از کنارش میگذرند،
سخنی گفته باشند. تنها بدان سبب که
اما ما هرگز از یاد نمی بریم. که فاجعه چگونه شکل گرفت و ماند.
هنوز هم
می شماریم آن زخمها را
که با خاک در آمیختند
که با خاک در آمیختند
زمین غمناک خاوران را و میبینیم
مرثیه خوان جانهای بیدار به خون خفته
اما هیچ گاه فراموش نمی کنیم گذر ایام را،
و به فراموشی نمی سپاریم چهره شیاطین را
و رطیلان آماده ی شکار را
هر دم به گونهای آشکار میشوند
تا آن رخداد از کنج فراموشی به در آید ...حتی اگر در زیر خروارها خاک پنهانش کنند.
خاطره ی نازدودنی آن شهریور نحس
که ماه مرگ بود در یادها میماند
و زیر انبوهی از خاک تفته
در قلب تپان جان باختگان میماند
و ما هم چنان از کنارشان میگذریم و گه کاه با سرودن مرثیهای
و بغضی نشسته بر گلو
آتش درون را فرو مینشانیم.
اما عمق فاجعه را
چگونه باید یا فت؟
با عمق اندوه مردم، شاید
یا سوته دلان همواره سوگوار
که دریا صدای آهشان را شنید و واپس نشست....غمی فراموش نشدنی
در ژرفای جان آدمی
که آسمان را به غرش درآورد و اشک بار کرد.
آیا این تنها واقعهای تاریخی بود؟
که تاریخ نگاران گفتند و شاعران در رثایش سرودند
مرثیه خوان جانهای بیدار به خون خفته
اما هیچ گاه فراموش نمی کنیم گذر ایام را،
و به فراموشی نمی سپاریم چهره شیاطین را
و رطیلان آماده ی شکار را
هر دم به گونهای آشکار میشوند
تا آن رخداد از کنج فراموشی به در آید ...حتی اگر در زیر خروارها خاک پنهانش کنند.
خاطره ی نازدودنی آن شهریور نحس
که ماه مرگ بود در یادها میماند
و زیر انبوهی از خاک تفته
در قلب تپان جان باختگان میماند
و ما هم چنان از کنارشان میگذریم و گه کاه با سرودن مرثیهای
و بغضی نشسته بر گلو
آتش درون را فرو مینشانیم.
اما عمق فاجعه را
چگونه باید یا فت؟
با عمق اندوه مردم، شاید
یا سوته دلان همواره سوگوار
که دریا صدای آهشان را شنید و واپس نشست....غمی فراموش نشدنی
در ژرفای جان آدمی
که آسمان را به غرش درآورد و اشک بار کرد.
آیا این تنها واقعهای تاریخی بود؟
که تاریخ نگاران گفتند و شاعران در رثایش سرودند
مرگ شرارههای خورشید را ببین
تا ژرفای فاجعه را دریابی.
یاد آر تابستان سال 67 را،
و آن حمام خون را،...که بر زمین تشنه
جاری شد،
و آن استخوانها را ببین
که سخن میگویند
و آن گلهای سرخ را ببین،
تا ژرفای فاجعه را دریابی.
یاد آر تابستان سال 67 را،
و آن حمام خون را،...که بر زمین تشنه
جاری شد،
و آن استخوانها را ببین
که سخن میگویند
و آن گلهای سرخ را ببین،
شکفته بر پهن دشت میهن
رحمان و آذرنگ
7 شهریور 95
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر