درد دل یک مادر
خدای من.خدای مهربان من
صدایم را می شنوی؟ مرا می بینی؟ طاقتم دیگر طاق شده و صبرم تمام...
دیروز با شنیدن خبر آزادی بعضی از زندانیان دلم در سینه ی شکاف خورده ام تپید.
آیا سعید من روزی آزاد خواهد شد؟ آیا من هم روزی این خبر خوشحال کننده را خواهم شنید؟
خدایا دوری یعقوب از یوسف هم روزی به پایان رسید. یا صبری را که به یعقوب داده ای به من بده تا این دوری را تاب بیاورم یا رحمی به من کن و سعیدم را برایم پیدا کن و به آغوشم باز گردان ...
خدایا صبرم بده. تو مهر مادری را در این دل شکسته ام گذاشته ای و خود می دانی در این 14 سال چطور در آرزوی دیدار فرزندم سوخته ام !
چه گناهی کرده بود سعید من که چهارده سال او را از آغوشم ربودند و تا به حال هیچ جوابی به من ندادند؟
دلم گرفته است...
چرا کسی حرفم را نمی فهمد! چرا کسی جوابم را نمی دهد!
آیا این طرح دلفریب ترسیم شده از حکومت تو، حکومت جمهوری اسلامی، با این محکمه و حکم مغایرت ندارد؟!
آیا تو این حکم را می پسندی؟ آیا دوری 14 ساله ی مادری از فرزند- فرزندی از مادر، خداپسندانه است؟
خدایا چقدر سوال بی جواب؟ چقدر تلاش بی ثمر؟
به حرمت این ماه عزیز و عید بزرگش نظری به این مادر چشم براه بینداز.
بنده ی حقیرت اکرم نقابی
30 مرداد 1391
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر