مادر سرحدی، یکی دیگر از مادران خاوران از میان ما رفت!
عصر نو : جمعه ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۲ - ۰۳ مه ۲۰۱۳
منصوره بهكیش
خانم ملوک زمانی (مادرِ منوچهر سرحدی) در ساعت نه جمعه شب ششم اردیبهشت ۱۳۹۲ در منزلاش فوت کرد و روز بعد در بهشت زهرا به خاک سپرده شد. او به یک باره پس از کشیدن آهی دچار تنگی نفس و سپس قطع تنفس میشود و حتی با شوک نیروهای امداد پزشکی به زندگی باز نمیگردد. او نزدیک به یک سال در بستر بیماری بود و امکانِ حرکت نداشت و چندین روز بود مدام سراغ پسرش را میگرفت و میگفت: «منوچهر پسرم کجایی؟ چرا نمیآیی؟».
مادر سرحدی متولد سال ۱۳۱۲ بود. این زن مبارز و خستگی ناپذیر از دوران کودکی سختیهای بسیاری کشید، ولی تاب آورد. او در سن پایین به ازدواجی ناخواسته با مردی میان سال تن داد و به علت مشکلاتی که با همسرش داشت، چهار فرزندش را به تنهایی بزرگ کرد و برای تامین هزینه زندگی دیپلم گرفت و به کار مشغول شد. این زن عاشق، با تلاش و پشتکار بسیار فرزنداناش را به دانشگاه فرستاد.
متاسفانه با از دست دادن سلامتیاش در سال ۱۳۴۹، مشکلات او دو چندان میشود ولی این ضعف جسمی نتوانست او را از پا بیاندازد و از رسیدگی و پرورش فرزندانش و دیگر فعالیتهای اجتماعی و انسان دوستانه غافل کند. وی در سن سی و هفت سالگی، به دلیل فشارهای زیاد زندگی و هم چنین نگرانیهایی که داشت، دچار حمله عصبی میشود و عملا یک دست و پایش از حرکت باز میماند و دست و پای دیگرش نیز به سختی کار میکرد.
پسرش منوچهر در دو حکومت پادشاهی و اسلامی زندانی سیاسی بود. او در رشته معماری دانشگاه هنرهای زیبا تهران درس میخواند و هم زمان کار میکرد تا بتواند به خانوادههای کم درآمد نیز کمک کند. وی از دوران دبیرستان فعالیت سیاسی را آغاز کرد و در دوران دانشگاه فعالتر شد و به سازمان چریکهای فدایی خلق ایران گرایش پیدا کرد. فشار حکومت بر فعالان سیاسی روز به روز بیشتر میشد تا اینکه در بهار سال ۱۳۵۵ به منزل آنها یورش میبرند و منوچهر را بازداشت میکنند. او تا آذر ماه ۱۳۵۷ در زندان قصر زندانی بود و سپس بر روی دستان مردم از زندان آزاد شد.
مادر سرحدی از همان زمان با تعدادی از مادران و خانوادههای زندانیان سیاسی آشنا میشود و روابط بسیار دوستانهای با آنها برقرار میکند. برخی از این روابط هم چنان ادامه دارد و به پیوندی ناگسستنی تبدیل شده است. پیوندی که حتی از روابط خانوادگی نزدیکتر شده و هیچ نیرویی نتوانسته است و نمیتواند آن را از هم بگسلد، زیرا دردی و عشقی مشترک در آن نهفته است. این مادر مهربان و فداکار از زمان شاه هم پای دیگر مادران و خانوادههای زندانیان سیاسی در اعتراض به بیعدالتیهای شاه و بخصوص برای بهتر شدن وضعیت زندانیان سیاسی و کمک به خانوادههای آنان به عنوان نماینده مادران جلودار و سخن گوی همه بود و در تمامی تحصنهایی که خانوادهها داشتند شرکت فعال داشت.
این مادر گرامی در اعتصاب غذای زندانیان سیاسی در اواخر اسفند سال ۱۳۵۶ و فروردین ۱۳۵۷ که مدت ۲۹ روز به طول کشید، به همراه سایر مادران در پشت در زندانها حضور دایم و اثرگذاری داشت. این اعتصاب غذا در ابتداتر و در پنج روز آخر به اعتصاب غذای خشک تبدیل شد و زندانیان به خواستههایشان که داشتن رادیو، روزنامه، دسترسی به کتاب و ملاقات و امکانات بیشتر بود رسیدند و با موفقیت به پایان رسید. او هم چنین همراه دیگر مادران زندانیان سیاسی در تحصن خانوادهها در دادگستری در سال ۱۳۵۷ برای آزادی زندانیان سیاسی شرکت داشت. تلاش و پیگیری مداوم خانوادهها با هم دیگر، نقش زیادی در آزادی زندانیان سیاسی در سال ۱۳۵۷ داشت.
با جنبش اعتراضی مردم در سال ۵۷ و سقوط دیکتاتوری شاه و آزادی زندانیان سیاسی، نور امیدی در دل این مادران و خانوادهها روشن شد و بسیاری از زندانیان آزاد شده از بند و شکنجه، زندگی مشترکی برای خود ساختند. منوچهر نیز در سال ۱۳۵۸ ازدواج میکند و در تیرماه ۱۳۶۱ صاحب فرزندی دختر میشود. دریغ و درد که این شیرینی زندگی مشترک بر او و همسر و فرزندش زیاد دوام نمیآورد و منوچهر در تیرماه ۱۳۶۲ در خیابان توسط فردی به نام یار احمدی شناسایی و بازداشت میشود.
دوباره زندان و بند و نگرانیهای پیاپی شروع میشود، با این تفاوت که این بار منوچهر همسری و فرزندی نیز دارد که نگرانیهای این مادر مهربان و فداکار را دو چندان میکند ولی با تمام این مشکلات، در نگهداری تمامی نوههایش کمک زیادی میکند. زمانی که پسرش را به زندان میاندازند، هفتهای دو سه روز را در منزل منوچهر و همسرش سعیده بسر میبرد تا در نگهداری دخترشان به آنها کمک کند.
دستگیری منوچهر شوک دیگری به مادر سرحدی وارد میکند و با اینکه پسرش کاری نکرده بود ولی به واسطه زندانی بودناش در زمان شاه به او حکم ابد میدهند و تا زمان مرگاش در اوین بسر میبرد. مادر به پسرش خیلی وابسته بود و پسرش نیز به او، این مادر عاشق همواره در تمام ملاقاتها حاضر میشود، حتی زمانی که استخوان کف پایش شکسته بود و نمیتوانست پای بیمارش را به زمین بگذارد، به صورت نشسته پلههای بسیار اتاق ملاقات اوین را بالا میرود تا پسرش را ببیند و هیچگاه از پیگیری پرونده پسرش ناامید نشد.
تا اینکه آن تابستان شوم از راه میرسد و منوچهر را به همراه تعداد زیادی از زندانیان سیاسی در هفتم شهریور ۱۳۶۷ به صورت گروهی اعدام میکنند. ساکی کوچک از وسایلی اندک از او را در چهارم آذر همان سال در کمیته زنجان تحویل خانواده میدهند، بدون اینکه توضیحی دهند چرا کشتند؟ چگونه کشتند؟ وصیت نامهاش چه شده است؟ و محل فناش کجاست؟. در مراسم چهلام کشتار دسته جمعی زندانیان سیاسی در خاوران، مادر سرحدی به اتفاق تعداد زیادی از مادران و خانوادهها بازداشت میشود و او را به کمیته خاور شهر میبرند، ولی چند ساعت بعد آزاد میشود. او و دیگر خانوادهها در طی این سالها برای رفتن به خاوران و برگزاری مراسم یادبود، دایم مورد اذیت و آزار و احضار و بازداشت و تهدیدهای مستقیم یا تلفنی نیروهای امنیتی و اطلاعاتی بودهاند، ولی هیچگاه حاضر نشدند که از حقوق خود به عنوان یک انسان دادخواه دست بشویند و ظلمی که در حقشان شده است را به فراموشی بسپارند.
مادر سرحدی در طی این سالها چگونه برای ملاقات به زندان اوین و چگونه به خاوران میرفت و به خانه باز میگشت، خود داستان دردناک ولی عاشقانه دیگری دارد. عروس مهرباناش همواره در تمام مراحل زندگی همراهاش بود، چه برای بردن او به زندان اوین و چه برای بردناش به خاوران، با رویی گشاده پیش قدم بود و مانند یک دختر مهربان از او مراقبت میکرد. مادر ابتدا با عصا خودش را میکشاند ولی پس از اینکه چندین بار زمین خورد، دیگر مجبور بودند وی را با ویلچیر به این طرف و آن طرف ببرند.
این مادر مهربان را همه اعضای خانواده دوست داشتند و به او عشق میورزیدند. در سال آخر بیماریاش نیز که عمدتا روی تخت بستری بود و دیگر توان حرکت نداشت، سه دختر و دامادها و تنها عروساش و نوهها چون پروانه به دورش میچرخیدند و او راتر و خشک میکردند. شاید از همه بیشتر دختر بزرگاش مینا و نوهاش نسرین که با او زندگی میکردند، عاشقانه به او میرسیدند و پس از مرگاش نیز مجنون وار برایش اشک میریختند.
در بیستمین سالگرد کشته شدن منوچهر در هفتم شهریور سال ۱۳۸۷ نیز تعداد زیادی از نیروهای امنیتی و اطلاعاتی به منزل مادر سرحدی یورش میبرند و پس از شکستن درب منزل وارد آپارتمان شده و مانع برگزاری مراسم میشوند. همان روز این مادر گرامی با اینکه نمیتواند حرکت کند شجاعانه جلوی ماموران میایستد و زمانی که میخواستند عکس پسرش را از روی دیوار بردارند، فریاد میزند «اگر به عکس پسرم دست بزنید، خودم را آتش میزنم». آن روز ماموران با اهانت بسیار خانوادهها را مورد تهدید و اذیت و آزار قرار میدهند و وسایل زیادی از جمله موبایل همه خانوادهها، کامپیوترهای موجود در خانه و عکسهای خانوادگی آنها را با خود میبرند.
همان روز مادر لطفی از حال میرود و بر زمین میافتد، مادر معینی فشارش بالا میرود و صدمه میبیند و دیگر مادران و خانوادهها تحت فشار شدید روحی و جسمی قرار میگیرند، ولی جلوی ماموران میایستند و به این تعرض و بیحرمتی آشکار اعتراض میکنند. من هم که یکی از شرکت کنندگان در این مراسم بودم و به این اعمال ضد انسانی اعتراض کردم، روز بعد در محل کارم بازداشت شدم و چند روزی مرا در اوین نگاه داشتند. چندی بعد نیز خانواده سرحدی و مادران و خانوادههای شرکت کننده در مراسم را به صورت دسته جمعی احضار میکنند و میخواهند که فرمی چندین صفحهای را پر کنند و تعهد دهند که دیگر به خاوران و دیدار همدیگر نمیروند که خوشبختانه خانوادهها رفتن به خاوران و دیدار خانوادهها را حق خود اعلام میکنند. از آن زمان سلامتی این مادر نازنین رو به افول میرود و پس از زیر و رو کردن دوباره خاوران در دی ماه همان سال و بسته شدن درب جلویی، دیگر نمیتواند به آنجا برود و همواره دل تنگ بوی پسرش بر خاک خاوران بود و هر ماه چشم انتظار مینشست تا دختر و عروساش به خاوران بروند و باز گردند و برایش از آنجا بگویند.
این چند خط تنها اشارهای کوچک به بخشی از درد و رنج و پایداری این مادر گرامی و خانواده نازنیناش است. مادر سرحدی از میان ما رفت و غم دوریاش برای همه ما از خانوادهاش گرفته تا ما خانوادههای جان باختگان و زندانیان سیاسی و دوستان و یاران دور و نزدیک، بسیار سنگین و ناگوار است، ولی حضورش همواره با ما و در قلب ما زنده است و هیچ کسی نمیتواند این نقش را از وجود ما پاک کند.
هنوز از مرگ مادرِ محمدعلی پرتوی، پدرِِ امیر میرعرب، مادرِ نورالدین ریاحی، مادرِ مهدی اسحاقی، مادرِ بیژن جزنی و... چندی نگذشته است. چگونه بتوانیم این بار غم و دوری از این عزیزان و رنجی که کشیدهاند را تحمل کنیم، نمیدانم! یارانی که با بودنشان به ما امید میدادند و با رفتنشان بار غم ما را دو چندان کردند و پارهای از وجودمان را با خود بردند.
بیگمان نسلهای بعدی این مادران و پدران، تاریخ سازان جامعه خواهند بود و تمامی جنایتها و بلاهایی که بر سر ما فرود آمده است و هم چنین پایداری مردمی که برای ساختن دنیایی انسانی ایستادند و تلاش کردند را بیان خواهند کرد تا همگان بدانند بر ما عاشقان چهها رفته است و چگونه ایستادیم و چگونه دادخواه بودیم و خواهیم بود.
این ذره ذره گرمی خاموش وار ما، یک روز بیگمان، سر میزند ز جایی و خورشید میشود.
منصوره بهکیش
هشتم اردیبهشت ۱۳۹۲
توضیح از نویسنده: متن اطلاعاتی اشتباه داشت که در تاریخ ۱۲ اردیبهشت اصلاح شد.
مادر سرحدی متولد سال ۱۳۱۲ بود. این زن مبارز و خستگی ناپذیر از دوران کودکی سختیهای بسیاری کشید، ولی تاب آورد. او در سن پایین به ازدواجی ناخواسته با مردی میان سال تن داد و به علت مشکلاتی که با همسرش داشت، چهار فرزندش را به تنهایی بزرگ کرد و برای تامین هزینه زندگی دیپلم گرفت و به کار مشغول شد. این زن عاشق، با تلاش و پشتکار بسیار فرزنداناش را به دانشگاه فرستاد.
متاسفانه با از دست دادن سلامتیاش در سال ۱۳۴۹، مشکلات او دو چندان میشود ولی این ضعف جسمی نتوانست او را از پا بیاندازد و از رسیدگی و پرورش فرزندانش و دیگر فعالیتهای اجتماعی و انسان دوستانه غافل کند. وی در سن سی و هفت سالگی، به دلیل فشارهای زیاد زندگی و هم چنین نگرانیهایی که داشت، دچار حمله عصبی میشود و عملا یک دست و پایش از حرکت باز میماند و دست و پای دیگرش نیز به سختی کار میکرد.
پسرش منوچهر در دو حکومت پادشاهی و اسلامی زندانی سیاسی بود. او در رشته معماری دانشگاه هنرهای زیبا تهران درس میخواند و هم زمان کار میکرد تا بتواند به خانوادههای کم درآمد نیز کمک کند. وی از دوران دبیرستان فعالیت سیاسی را آغاز کرد و در دوران دانشگاه فعالتر شد و به سازمان چریکهای فدایی خلق ایران گرایش پیدا کرد. فشار حکومت بر فعالان سیاسی روز به روز بیشتر میشد تا اینکه در بهار سال ۱۳۵۵ به منزل آنها یورش میبرند و منوچهر را بازداشت میکنند. او تا آذر ماه ۱۳۵۷ در زندان قصر زندانی بود و سپس بر روی دستان مردم از زندان آزاد شد.
مادر سرحدی از همان زمان با تعدادی از مادران و خانوادههای زندانیان سیاسی آشنا میشود و روابط بسیار دوستانهای با آنها برقرار میکند. برخی از این روابط هم چنان ادامه دارد و به پیوندی ناگسستنی تبدیل شده است. پیوندی که حتی از روابط خانوادگی نزدیکتر شده و هیچ نیرویی نتوانسته است و نمیتواند آن را از هم بگسلد، زیرا دردی و عشقی مشترک در آن نهفته است. این مادر مهربان و فداکار از زمان شاه هم پای دیگر مادران و خانوادههای زندانیان سیاسی در اعتراض به بیعدالتیهای شاه و بخصوص برای بهتر شدن وضعیت زندانیان سیاسی و کمک به خانوادههای آنان به عنوان نماینده مادران جلودار و سخن گوی همه بود و در تمامی تحصنهایی که خانوادهها داشتند شرکت فعال داشت.
این مادر گرامی در اعتصاب غذای زندانیان سیاسی در اواخر اسفند سال ۱۳۵۶ و فروردین ۱۳۵۷ که مدت ۲۹ روز به طول کشید، به همراه سایر مادران در پشت در زندانها حضور دایم و اثرگذاری داشت. این اعتصاب غذا در ابتداتر و در پنج روز آخر به اعتصاب غذای خشک تبدیل شد و زندانیان به خواستههایشان که داشتن رادیو، روزنامه، دسترسی به کتاب و ملاقات و امکانات بیشتر بود رسیدند و با موفقیت به پایان رسید. او هم چنین همراه دیگر مادران زندانیان سیاسی در تحصن خانوادهها در دادگستری در سال ۱۳۵۷ برای آزادی زندانیان سیاسی شرکت داشت. تلاش و پیگیری مداوم خانوادهها با هم دیگر، نقش زیادی در آزادی زندانیان سیاسی در سال ۱۳۵۷ داشت.
با جنبش اعتراضی مردم در سال ۵۷ و سقوط دیکتاتوری شاه و آزادی زندانیان سیاسی، نور امیدی در دل این مادران و خانوادهها روشن شد و بسیاری از زندانیان آزاد شده از بند و شکنجه، زندگی مشترکی برای خود ساختند. منوچهر نیز در سال ۱۳۵۸ ازدواج میکند و در تیرماه ۱۳۶۱ صاحب فرزندی دختر میشود. دریغ و درد که این شیرینی زندگی مشترک بر او و همسر و فرزندش زیاد دوام نمیآورد و منوچهر در تیرماه ۱۳۶۲ در خیابان توسط فردی به نام یار احمدی شناسایی و بازداشت میشود.
دوباره زندان و بند و نگرانیهای پیاپی شروع میشود، با این تفاوت که این بار منوچهر همسری و فرزندی نیز دارد که نگرانیهای این مادر مهربان و فداکار را دو چندان میکند ولی با تمام این مشکلات، در نگهداری تمامی نوههایش کمک زیادی میکند. زمانی که پسرش را به زندان میاندازند، هفتهای دو سه روز را در منزل منوچهر و همسرش سعیده بسر میبرد تا در نگهداری دخترشان به آنها کمک کند.
دستگیری منوچهر شوک دیگری به مادر سرحدی وارد میکند و با اینکه پسرش کاری نکرده بود ولی به واسطه زندانی بودناش در زمان شاه به او حکم ابد میدهند و تا زمان مرگاش در اوین بسر میبرد. مادر به پسرش خیلی وابسته بود و پسرش نیز به او، این مادر عاشق همواره در تمام ملاقاتها حاضر میشود، حتی زمانی که استخوان کف پایش شکسته بود و نمیتوانست پای بیمارش را به زمین بگذارد، به صورت نشسته پلههای بسیار اتاق ملاقات اوین را بالا میرود تا پسرش را ببیند و هیچگاه از پیگیری پرونده پسرش ناامید نشد.
تا اینکه آن تابستان شوم از راه میرسد و منوچهر را به همراه تعداد زیادی از زندانیان سیاسی در هفتم شهریور ۱۳۶۷ به صورت گروهی اعدام میکنند. ساکی کوچک از وسایلی اندک از او را در چهارم آذر همان سال در کمیته زنجان تحویل خانواده میدهند، بدون اینکه توضیحی دهند چرا کشتند؟ چگونه کشتند؟ وصیت نامهاش چه شده است؟ و محل فناش کجاست؟. در مراسم چهلام کشتار دسته جمعی زندانیان سیاسی در خاوران، مادر سرحدی به اتفاق تعداد زیادی از مادران و خانوادهها بازداشت میشود و او را به کمیته خاور شهر میبرند، ولی چند ساعت بعد آزاد میشود. او و دیگر خانوادهها در طی این سالها برای رفتن به خاوران و برگزاری مراسم یادبود، دایم مورد اذیت و آزار و احضار و بازداشت و تهدیدهای مستقیم یا تلفنی نیروهای امنیتی و اطلاعاتی بودهاند، ولی هیچگاه حاضر نشدند که از حقوق خود به عنوان یک انسان دادخواه دست بشویند و ظلمی که در حقشان شده است را به فراموشی بسپارند.
مادر سرحدی در طی این سالها چگونه برای ملاقات به زندان اوین و چگونه به خاوران میرفت و به خانه باز میگشت، خود داستان دردناک ولی عاشقانه دیگری دارد. عروس مهرباناش همواره در تمام مراحل زندگی همراهاش بود، چه برای بردن او به زندان اوین و چه برای بردناش به خاوران، با رویی گشاده پیش قدم بود و مانند یک دختر مهربان از او مراقبت میکرد. مادر ابتدا با عصا خودش را میکشاند ولی پس از اینکه چندین بار زمین خورد، دیگر مجبور بودند وی را با ویلچیر به این طرف و آن طرف ببرند.
این مادر مهربان را همه اعضای خانواده دوست داشتند و به او عشق میورزیدند. در سال آخر بیماریاش نیز که عمدتا روی تخت بستری بود و دیگر توان حرکت نداشت، سه دختر و دامادها و تنها عروساش و نوهها چون پروانه به دورش میچرخیدند و او راتر و خشک میکردند. شاید از همه بیشتر دختر بزرگاش مینا و نوهاش نسرین که با او زندگی میکردند، عاشقانه به او میرسیدند و پس از مرگاش نیز مجنون وار برایش اشک میریختند.
در بیستمین سالگرد کشته شدن منوچهر در هفتم شهریور سال ۱۳۸۷ نیز تعداد زیادی از نیروهای امنیتی و اطلاعاتی به منزل مادر سرحدی یورش میبرند و پس از شکستن درب منزل وارد آپارتمان شده و مانع برگزاری مراسم میشوند. همان روز این مادر گرامی با اینکه نمیتواند حرکت کند شجاعانه جلوی ماموران میایستد و زمانی که میخواستند عکس پسرش را از روی دیوار بردارند، فریاد میزند «اگر به عکس پسرم دست بزنید، خودم را آتش میزنم». آن روز ماموران با اهانت بسیار خانوادهها را مورد تهدید و اذیت و آزار قرار میدهند و وسایل زیادی از جمله موبایل همه خانوادهها، کامپیوترهای موجود در خانه و عکسهای خانوادگی آنها را با خود میبرند.
همان روز مادر لطفی از حال میرود و بر زمین میافتد، مادر معینی فشارش بالا میرود و صدمه میبیند و دیگر مادران و خانوادهها تحت فشار شدید روحی و جسمی قرار میگیرند، ولی جلوی ماموران میایستند و به این تعرض و بیحرمتی آشکار اعتراض میکنند. من هم که یکی از شرکت کنندگان در این مراسم بودم و به این اعمال ضد انسانی اعتراض کردم، روز بعد در محل کارم بازداشت شدم و چند روزی مرا در اوین نگاه داشتند. چندی بعد نیز خانواده سرحدی و مادران و خانوادههای شرکت کننده در مراسم را به صورت دسته جمعی احضار میکنند و میخواهند که فرمی چندین صفحهای را پر کنند و تعهد دهند که دیگر به خاوران و دیدار همدیگر نمیروند که خوشبختانه خانوادهها رفتن به خاوران و دیدار خانوادهها را حق خود اعلام میکنند. از آن زمان سلامتی این مادر نازنین رو به افول میرود و پس از زیر و رو کردن دوباره خاوران در دی ماه همان سال و بسته شدن درب جلویی، دیگر نمیتواند به آنجا برود و همواره دل تنگ بوی پسرش بر خاک خاوران بود و هر ماه چشم انتظار مینشست تا دختر و عروساش به خاوران بروند و باز گردند و برایش از آنجا بگویند.
این چند خط تنها اشارهای کوچک به بخشی از درد و رنج و پایداری این مادر گرامی و خانواده نازنیناش است. مادر سرحدی از میان ما رفت و غم دوریاش برای همه ما از خانوادهاش گرفته تا ما خانوادههای جان باختگان و زندانیان سیاسی و دوستان و یاران دور و نزدیک، بسیار سنگین و ناگوار است، ولی حضورش همواره با ما و در قلب ما زنده است و هیچ کسی نمیتواند این نقش را از وجود ما پاک کند.
هنوز از مرگ مادرِ محمدعلی پرتوی، پدرِِ امیر میرعرب، مادرِ نورالدین ریاحی، مادرِ مهدی اسحاقی، مادرِ بیژن جزنی و... چندی نگذشته است. چگونه بتوانیم این بار غم و دوری از این عزیزان و رنجی که کشیدهاند را تحمل کنیم، نمیدانم! یارانی که با بودنشان به ما امید میدادند و با رفتنشان بار غم ما را دو چندان کردند و پارهای از وجودمان را با خود بردند.
بیگمان نسلهای بعدی این مادران و پدران، تاریخ سازان جامعه خواهند بود و تمامی جنایتها و بلاهایی که بر سر ما فرود آمده است و هم چنین پایداری مردمی که برای ساختن دنیایی انسانی ایستادند و تلاش کردند را بیان خواهند کرد تا همگان بدانند بر ما عاشقان چهها رفته است و چگونه ایستادیم و چگونه دادخواه بودیم و خواهیم بود.
این ذره ذره گرمی خاموش وار ما، یک روز بیگمان، سر میزند ز جایی و خورشید میشود.
منصوره بهکیش
هشتم اردیبهشت ۱۳۹۲
توضیح از نویسنده: متن اطلاعاتی اشتباه داشت که در تاریخ ۱۲ اردیبهشت اصلاح شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر