۱۳۹۳ آذر ۶, پنجشنبه

ناگفته‌هایی از بیرون خانه فروهرها

ناگفته‌هایی از بیرون خانه فروهرها در گزارش‌های ارسالی برای مادران پارک لاله


گزارش اول:
ساعت سه و نیم به کوچه مرادزاده رسیدم. از هر دو طرف کوچه را بسته بودند و راه نمی‌دادند. من هم سر کوچه ایستادم و با آن‌ها بحث کردم. به تدریج عده ای آمدند، ولی کمتر از پارسال بودند. بعد از مدتی به ما گفتند پراکنده شوید، ولی ما در خیابان اصلی ایستادیم. چیزی که خیلی توجه را جلب می‌کرد،  روحیه معترض مردمی بود که حضور یافته بودند، هیچ کدام از تهدیدهای ماموران نمی‌ترسیدند و اعتراض می‌کردند. مخصوصا چند دختر جوان که شاید هنگام این جنایت هولناک دو یا سه سال‌شان بوده است و دیگری خانم مسن و بیماری که ناشتا از بیمارستان آمده بود و تا ساعت نزدیک پنج و نیم ایستاد و داشت حالش بهم می‌خورد که تاکسی گرفتیم و او را راهی منزل کردیم. مردم دلیل اجتماع ما را می‌پرسیدند و ما علت‌اش را می‌گفتیم، تا اینکه حدود ساعت پنج و ربع گفتند بروید. ما مقاومت کردیم ولی آن‌ها قدم به قدم ما را بدرقه کردند که از سر کوچه دور شویم. ما هم می‌رفتیم و دوباره بر می‌گشتیم تا حدود ساعت شش و نیم آن‌هایی که داخل ساختمان بودند، بیرون آمدند. متاسفانه امسال خیلی نیامده بودند و افرادی که از داخل آمدند نیز حدود بیست نفر بودند. یکی از خانم‌ها که این چند ساعت را به سختی ایستاده بود، زمین خورد و دست‌اش آسیب دید ولی خم به ابرو نیاورد. نرگس محمدی و مادر ستار و دو سه نفر دیگر هم از طرف دیگر کوچه وارد شدند که ماموران به آن‌ها هم اجازه ندادند که به خانه فروهرها بروند و بعد از مدت کوتاهی رفتند.

این گردهم آیی‌ها مزایای دیگری هم دارد، این که به همدیگر روحیه می‌دهیم و روحیه می‌گیریم و هر دفعه با آدم‌های جدیدی آشنا می‌شویم و بعد فکر می‌کنیم که چندین برابر این آدم‌ها در خانه‌ها یا محل کارشان هستند که هم فکر تو می‌باشند و بیشتر قوت قلب می‌گیریم. با این که نگذاشتند به داخل خانه فروها‌ها برویم و با پرستو این زن آزاده و شجاع که از راه دوری آمده بود، ابراز همدردی کنیم، ولی خوشحال بودیم که در همین حد توانسته ایم نشان دهیم که نه فراموش می‌کنیم و نه می‌بخشیم و بلاخره باید روزی پاسخ گوی این همه بی عدالتی باشند.
گزارش دوم:
من حدود دو و نیم  آن‌جا بودم، چندین ماشین نیروی انتظامی و تعداد زیادی لباس شخصی دور و بر کوچه بودند. سر کوچه مرادزاده را هم که کامل بسته بودند و نمی‌گذاشتند کسی وارد شود. پروانه میلانی با پاهای باندپیچی شده و واکر به اتفاق همسرش از ماشین پیاده شدند. آن‌ها دسته گلی زیبا برای پرستو فروهر گرفته بود و هر چه اصرار کردند که بگذارند به داخل بروند، ماموران نگذاشتند. بلاخره او خواست که دسته گل‌اش را به داخل بفرستند که پس از کلی اصرار و عکس و فیلم قبول کردند، ولی خانم میلانی حاضر نبود گل‌هایش را به آن‌ها بدهد، زیرا می‌ترسید گل‌ها را زیر پا له کنند و خواست از داخل کسی بیاید و گل‌ها را بگیرد و بالاخره پیرمردی را صدا زدند و آمد و دسته گل را گرفت. او که به سختی روی پاهایش ایستاده بود را سوار ماشین کردیم و به خانه فرستادیم، ما را هم از سر کوچه راندند و آن طرف خیابان ایستادیم. آقای زرافشان با عصا، شهناز اکملی، دخترش و تعدادی دیگر از دوستان هم آمده بودند. پس از مدتی منصوره بهکیش هم آمد و به سر کوچه رفت تا شاید بتواند داخل کوچه شود، جلوی او را هم گرفتند و دورش جمع شدند و از او عکس و فیلم گرفتند و بالاخره او را هم از سر کوچه دور کردند و او هم به ما ملحق شد. تعدادی دیگر هم می‌آمدند و به ما می‌پیوستند. نرگس محمدی و مادر ستار هم آمدند و آن‌ها را هم نگذاشتند به داخل بروند و نزد ما آمدند. مدتی  آن‌جا ایستادیم ولی نیروهای امنیتی و لباس شخصی که دیدند جمعیت‌مان دارد زیاد می‌شود، آمدند و ما را از  آن‌جا راندند، ما هم بر ایستادن اصرار می‌کردیم، ولی نمی‌گذاشتند و دایم محترمانه تهدیدمان می‌کردند. موبایل یکی از جوان‌ها که از جمعیت عکس گرفته بود را گرفتند. مادر مصطفی به مامور اعتراض کرد و گفت چرا موبایل پسرم را می‌گیرید، مامور گفت پسر تو را که کشته اند، گفت فرقی نمی‌کند او هم پسر من است. او و منصوره بهکیش به دنبال جوان و ماموران راه افتادند و اعتراض کردند. ماموران می‌گفتند با او کاری نداریم، فقط عکس‌ها را پاک می‌کنیم و پس می‌دهیم، ولی موبایل را بردند و آن جوان و این دو عزیز به دنبال ماموران می‌دویدند و بالاخره موبایل او را به همراه کارت شناسایی یکی از اقوامش گرفتند و گفتند فردا به کلانتری بیا و پس بگیر.  

تعداد ماموران دایم بیشتر و بیشتر می‌شد و دور ما حلقه زده بودند و با اشکال مختلف ما را از  آن‌جا دور می‌کردند. مردم محل و کارگران ساختمانی ایستاده بودند و ما را تماشا می‌کردند و برخی هم برای ما دست تکان می‌دادند. ما خیلی آرام آرام می‌رفتیم تا دیگر دوستان هم برسند و به ما ملحق شوند. کمی هم شعار دادیم " دادخواهیم این بیداد را" و بعد به سمت خیابان مقابل سعدی و سپس به سمت شمال حرکت کردیم. در این خیابان دیگر نیروهای انتظامی نیامدند و تنها لباس شخصی‌ها در جلو و پشت سر ما ایستاده بودند و ما را می‌پایدند، ولی وقتی دیدند ما نمی‌خواهیم متفرق شویم و در خیابان به حالت اعتراض به راه افتاده ایم و عکس دسته جمعی‌ می‌گیریم، ماموران انتظامی را به دنبال ما فرستادند. با خود گفتیم شاید بتوانیم از خیابان پشتی به سمت خانه برویم که آنجا هم نشد و به سمت خیابان انقلاب راه افتادیم و ماموران هم ما را بدرقه می‌کردند، ما هم چند بار سرود یار دبستانی را ‌خواندیم. البته تعدادمان زیاد نبود، حدود سی نفر بودیم، ولی همین تعداد اندک چون به صورت دسته جمعی در پیاده رو راه می‌رفتیم و ماموران هم پشت سر ما می‌آمدند، توجه مردم و مغازه دارها و ماشین‌ها را جلب کرده بودیم. به ماموران گفتیم شما با این کارتان تمام منطقه را متوجه اعتراض ما کردید، اگر می‌گذاشتید به داخل برویم، کسی خبردار نمی‌شد که دیگر پشت سر ما نیامدند و ما هم حدود ساعت پنج در خیابان انقلاب تصمیم گرفتیم متفرق شویم. برخی رفتیم و تعدادی دوباره به در خانه فروهرها بازگشتند که باز هم جلوی‌شان را گرفتند. نکته جالب توجه این بود که حتی در خیابان انقلاب، ون‌هایی از نیروی انتظامی با فاصله ایستاده بودند و این نشان می‌دهد که چقدر از جمع شدن مردم می‌ترسند.

آذر ماه 1393

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر