۱۳۹۱ مرداد ۴, چهارشنبه

برای زینب جلالیان


برای زینب جلالیان


دوست عزیزم هیچوقت اولین دیدارمون را یادم نمیره. همه چیز برایت غریب بود. اومدی تو سلول به نظر بهت زده میومدی. حق داشتی چون تو را بدون اطلاع و برنامه ی قبلی یک باره به تهران آورده بودند. می خواستند پیه مامورین اطلاعات تهران هم به تنت بخوره بلکه بتونن حکم اعدام ات را محکم تر کنند. اومدی داخل سلول چهار نفره ی ما. وقتی ازت در مورد اتهام و حکم ات پرسیدیم و تو با اون آرامش و صلابت گفتی  به اتهام همکاری با پژاک حکم اعدام داری و اون طور که آن ها گفته بودند حکم اعدام ات 2 بار تائید شده. بی اختیار گریه ام گرفت فکر کردم یعنی حیفشون نمی آد که همینطور پی در پی برای مردم مملکت حکم نابودی صادر می کنند؟ هدف واقعی این ها چیه آیا می شه با این روش مملکت را به قول خودشان یکدست کنند؟ آیا می شه جلوی اندیشه و اختلاف اندیشه و سلیقه ی انسان ها را با اعدام گرفت؟
گفتی 2 سال تو زندان کرمانشاه بودی و از هم بندی هات که دلت برای تک تکشون تنگ شده بود و نگرانشان بودی تعریف کردی آن ها که به علت جرایم عمومی نه سیاسی بعضی شون به حبس های طولانی و تعدادی مثل خودت به اعدام محکوم شده بودند. تعریف می کردی که چطور یکی از محکومین به اعدام که زن جوانی بود روزها و شب های متوالی دست به دعا و نماز برداشت تا اعدام نشه و حتی حالتی روحانی پیدا کرده بود ولی در نهایت اعدام شد و دل همه هم بندی ها را سوزاند. از بچه های زندانی ها که با مادران خود در زندان بزرگ می شدند تعریف می کردی این ها همه برای ما درس بود درس هایی از واقعیت های پنهان کشورمان ایران.
غرور و شجاعت تو دختر کرد هم وطنم مثال زدنی است. گه گاهی بین حرف هایت متوجه می شدیم که چه شرایط سختی را گذرانده ای والا کسی نبودی که بخواهی در مورد شکنجه ها و آزارهایی که بر تو روا شده حرف بزنی و من هیچوقت علت آن را نفهمیدم. یادمه تا وقتی که اثر اون زخم بزرگ و عمیق را لابلای موها روی سرت دیدم و ازت پرسیدم آیا بر اثر شکنجه ایجاد شده نگفته بودی و حتی اونوقت هم خیلی سرسری و مختصر گفتی که براثر ضربه با جسم سخت فلزی طی بازجویی ها ایجاد شده است. یا باز خیلی اتفاقی متوجه شدم که بازجوها برای ایجاد جنگ روانی به تو تهمت زده بودند که باکره نیستی و تهدید ات کرده بودند به تجاوز و تو محکم ایستاده بودی و گفته بودی باکره ای و این را پزشک قانونی هم تائید کرده بود و همین باعث شد نتونن خواست کثیف خود را عملی کنند. همیشه این حرف ات توی گوشم هست که هیچ کاری که سزاوار مجازات اعدام باشه نکرده ای ولی اگر قرار باشد به تصمیم حکومت اعدام شوی بدون ترس وپشیمانی محکم روی چهارپایه اعدام خواهی ایستاد.
با خوی صبورت ما را شیفته ی خودت کرده بودی یادمه وقتی یکی از ما بی قراری می کرد و مدام نق میزد چطور با آرامش ات او را آرام می کردی.
چقدر بعضی چیزهای زندگی عادی برات پیش پا افتاده و ناچیز بود و چه طبع بلندی داشتی. همه ی این خصوصیات انسانی تو باعث شد که همیشه در طول این دو سال و اندی در فکرم حاضر باشی.
چند ماه بعد از آزادی ام تو را مجددا به کرمانشاه منتقل کردند و حکم اعدام ات که 2 بار تائید شده بود شکسته و به حبس ابد بدل شد. گرچه این هم حکمی غیرانسانی و ناعادلانه است ولی امیدوارم که به زودی شکسته شود.
مدتی است از بیماری تو و شرایط بد زندان خبر می رسد نگران ام چون میدانم که مسئولین زندان بدون ذره ای احساس مسئولیت یا وجدان در قبال شما زندانیان تنها این عنوان را با خود یدک می کشند. اصلا این پروژه ی آن هاست مدت ها است آن را اجرا می کنند منتها این روزها فراگیر و علنی شده از همان وقتی که جنایاتشان را آشکارا جلو چشم همه انجام می دهند.
من این را حق تو و سایر زندانیان می دانم که از امکانات و حقوق انسانی برخوردار باشید و آن را طلب کنید البته میدانم که تو به این آگاهی. بدان آینده ی کشور ما به وجود سرمایه هایی چون تو نیاز دارد و وظیفه همه ماست مایی که خود را عدالت خواه می دانیم که تو و بقیه زندانیان را برای دست یافتن به حقوق انسانی تان یاری دهیم و حالا که در پشت میله های سرد زندان های سیاه کشورمان گرفتارید صدای تان را به گوش مردم جهان برسانیم. بدان که من سعی خودم را خواهم کرد.

لیلا سیف اللهی
3 مرداد 91

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر