دیدار با خانواده سعید زینالی در آستانه 18 تیر
18 تیر رسید و زخم های آن هم چنان زنده است تا این که در دادگاهی عادلانه و علنی چرایی و چگونگی حمله به خوابگاه دانشجویان و آسیب های وارده به مردم و عدم پاسخ گویی مسوولان روشن شود. این که چرا به خوابگاه حمله کردند؟ چرا به محل زندگی دانشجویان آسیب زدند؟ چرا دانشجویان را مورد ضرب و شتم قرار دادند و چرا تعداد زیادی را بازداشت کردند. تا به حال نیز اطلاع دقیقی از افرادی که در این رابطه آسیب دیده اند وجود ندارد. می گویند 7 نفر کشته شده اند و تا به حال هویت عزت الله ابراهیم نژاد، فرشته علیزاده و تارا حامی فر تقریبا روشن شده و می دانیم که سعید زینالی از 23 تیر همان سال بازداشت و ناپدید شده و تا کنون نیز هیچ اطلاع دقیقی از وضعیت او به خانواده نداده اند و هم چنین می دانیم که در آن روزها تعدادی زیادی مجروح و بازداشت شده اند.
دیروز به یاد سعید و به پاس پایداری مادر و پدر و خانواده اش و برای همدردی با آن ها در منزل شان گرد هم آمدیم.
طیف های مختلفی حضور یافته بودند. شهناز اکملی(مادر مصطفی کریم بیگی)، جوادی فر، کامرانی، منصوره بهکیش، معصومه دهقان، نرگس محمدی، ژیلا کرم زاده مکوندی، محبوبه کرمی، نوری زاد، پیمان عارف، آرش صادقی، محسن قشقایی زاده، تعدادی از زندانیان کهریزک، تعدادی از مادران پارک لاله و دیگر دوستان و همراهان و جوان هایی که اکرم نقابی آن ها را خیلی دوست دارد و هر کدام یاد پسرش را برایش زنده می کنند.
مادر سعید باز روایت تلخ بازداشت پسرش و پیگیری هایی که کرده بود را گفت. این روایت بارها و بارها گفته شده است ولی کو گوش شنوایی که به او پاسخی درست بدهند. پانزده سال است که به دنبال پسر ناپدید شده اش می گردد، ولی هیچ خبری به او نمی دهند. گفته اند که تا سال 82 در زندان و دست سپاه بوده است ولی چرا به خانواده ملاقات نداده اند؟!
خواهر سعید، با بغضی در گلو شروع به صحبت کرد. درد در دلش بیداد می کرد و نمی دانست که از کجا بگوید. از زمانی گفت که سعید هم بازی اش بوده است. آن موقع دختر جوانی بود، بزرگ شد، ازدواج کرد و هر لحظه می خواست برادرش که در بچگی ها همراه و هم بازی اش بوده است، در این روزها نیز در کنارش باشد و جای خالی اش هنوز در دل اش سنگینی می کند. با بغضی در گلو اشک می ریخت و به سختی صحبت می کرد. همه چشم ها به او بود، بغض بود که در گلوها می ترکید، اشک بود که از چشم ها جاری می شد، بخصوص کسانی که در دل زخم داشتند و احساس او را تجربه کرده بودند.
مامورها از ظهر دم در خانه شان آمده بودند و چندین بار تهدید کرده بودند که از خانه بیرون بروند و برنامه را به هم بزنند، گفته بودند ما اینجا هستیم و از مهمان ها فیلم می گیریم و برای تان مشکل ایجاد می شود. اکرم نقابی گفته بود: "من در خانه هستم و باید از مهمان هایم پذیرایی کنم. هر کاری دلتان می خواهد بکنید. دیگر چه کار می خواهید بکنید که نکرده اید. پسرم که 15 سال است ناپدید شده است و هنوز نمی دانم چه بر سرش آورده اید، دختر و پسر دیگرم را که مجبور کردید به دیار غربت بروند و تنها شوم. چه زمانی می خواهید دست از سر ما بردارید."
از محسن قشقایی زاده خواستند که راجع به مادرش حرف بزند زیرا در مسجد نتوانسته بود چیزی بگوید. او می گوید: "فردا باید به زندان باز گردم. از مادر چه بگویم، مادرم مانند من شوخ طبع ولی آرام بود. او برای هر ملاقات بایستی از افسریه به زندان اوین بیاید و مجبور بود چندین اتوبوس عوض کند تا به زندان برسد و چون پایش درد می کرد، نمی توانست از پل عابر رد شود و برای همین از اتوبان به این طرف و آن طرف می رفت. آن روز هم که ناراحت و خسته از ملاقات باز گشته بود، برای بازگشت به چهار راه پارک وی و سپس به سمت اتوبوس های بی آر تی می رود که جلویش یک ماشین می پیچید و خودش را به عقب می کشد که از پشت ماشینی دیگر به او می زند و راننده فرار می کند. کیف و مدارک مادرم را زمان تصادق می دزدند و وی پس از یک هفته به عنوان ناشناس در بهشت زهرا دفن می شود و بعد از روی آگهی روزنامه، کسی که به مادر زده بود، می رود و نحوه تصادف را می گوید. پس از آن من را برای شناسایی مادر می برند و از روی عکس هایی که از بدن مادرم گرفته بودند، او را شناسایی می کنم. او ادامه می دهد: "به مادرم می گفتم مادرجان ناراحت نباش، یک سال و نیم از حکم ام گذشته است و شش ماه دیگر مانده است، ولی او همیشه غمگین و ناراحت بود". محسن از سبک آشپزی و تمیزی مادر می گفت که همیشه خانه از تمیزی برق می زد و در آن مهر و صفا وجود داشت، ولی این یکی دو روز که به خانه رفته بود، خانه نامرتب و آشفته بود و آرامشی در آن برقرار نبود و از همه مهم تر این که می دانست دیگر مادرش نیست و جای خالی اش همواره خواهد بود. یادش گرامی باد!
پس از صحبت های محسن، گفت و گوهایی بر سر مشکلات خانواده ها رد و بدل شد. این که خانواده ها برای ملاقات چه رنج هایی را تحمل می کنند و حکومت به نوعی خانواده ها را نیز همراه زندانی تنبیه می کند. مخصوصا زندانیانی که به شهرهای دیگر تبعید می شوند و خانواده ها مجبورند مسافت زیادی را طی کنند و گاهی این دوری راه باعث حوادث دردآوری می شود که نمونه های آن را دیده ایم. هم چنین توان مالی ضعیف بسیاری از خانواده ها، مشکلات آن ها را دو چندان می کند، این که برای رسیدن به زندان مجبورند ساعت ها در راه باشند و از این ماشین به آن ماشین سوار و پیاده شوند.
آسیب ها بر خانواده ها زیاد است و هیچ فریاد رسی هم نیست. خانواده یک زندانی نه تنها درد دوری از عزیزش را دارد، بلکه باید برخوردهای توهین آمیز مسوولان زندان را نیز برای پیگیری وضعیت زندانی اش تحمل کند. از آن بدتر زمانی است که شرایط تبعیض آمیز زندانیان و خانواده های خودی و غیر خودی را می بیند. بسیاری از زندانیان غیر خودی امکانات مالی بسیار کمتری نسبت به خودی های حکومت دارند و این بار اضافی گاهی برای زندانیان و خانواده های شان طاقت فرسا و غیر قابل تحمل می شود.
پدر سعید دیرتر از مهمان ها به خانه می آید و آرام و بی صدا در گوشه ای می نشیند. این پدر عاشق و صبور پس از ناپدید شدن سعید، با بیست و هشت سال و نیم سابقه بدون بازنشستگی از کار بر کنار شد و هم چنان پس از پانزده سال بلاتکلیف است.
پانزده سال از 18 تیر می گذرد و هنوز هیچ پاسخی به خانواده های آسیب دیده دانشجویان نداده اند و ماموران به خاطر ترس از ایستادگی خانواده و اعتراض های مردمی، هم چنان جلوی درب منزل سعید زینالی به کمین نشسته اند.
تا کشف حقیقت و برقراری عدالت پاینده باشیم!
مادران پارک لاله ایران
هیجدهم تیرماه 1393
http://www.mpliran.org/2014/07/18.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر