دل نوشته ای از سر درد
دیروز، مراسم برپا داشت پنجمین سالگرد سه جوانی بود که در کهریزک کشته شدند و بعد از پنج سال هنوز پرونده شان در دادگاه ها دست به دست می چرخد. عاملین معرفی شدند، ولی از آمرین نامی برده نشد.
امروز با چند نفر، برای شرکت در مراسم رفتیم. جلوی درب مسجد پسر آقای کامرانی برادر محمد و چند جوان دیگر برای خوشامد گویی و تشکر از شرکت کنندگان ایستاده بودند.
جلوی شبستان مسجد هم سه پدر، آقای کامرانی و جوای فر و روح الامینی برای خوش آمد گویی قسمت آقایان ایستاده بودند. آقای جوادی فر و کامرانی به رسم آشنایی، با دیدن ما سر تکان دادند و ما وارد قسمت خانم ها شدیم، ولی مسجد تقریبا خالی بود. شاید حدود 50 نفر از دو خانواده کامرانی و روح الامینی، مادرها و خواهرها و چند نفر از فامیل و تعدادی از مادران و چند نفر از مدافعان حقوق بشر و چند زندانی آزاد شده، مجموع افرادی بودند که حضور داشتند. طبق معمول این گونه مراسم ها، یک روحانی بالای منبر یا پشت تریبون سخنرانی می کند و بقیه پای منبر ایشان می نشینند. شاید تعداد اندکی به حرف های او گوش می دادند زیرا وقایع عاشورا را برای چند میلیون بار شنیده بودند و اکثر حاضرین به این کار معترض بودند، شاید خیلی ها آمده بودند تا از کهریزک و آن چه در آن چند روز بر این چند جوان گذشته بود را بشنوند، ولی رنگ و بوی مراسم خبری از کهریزک و شهامت امیر و محمد و محسن نمی داد.
دوستی می گفت: "آخوندی که قبل از این آقا سخنرانی می کرد، به جای محکوم کردن عاملین و آمرین این وقایع، لب یه تایید و تکریم حکومت و حکومتیان گشوده بود، تعدادی از آقایان و شاید مردان دلیر و جان به در برده کهریزک اعتراض کردند و در قسمت خانم ها هم تعدادی از مادران و زنان آزادی خواه معترض اله اکبر گویان، صدای اعتراض خود را به قسمت مردان رساندند که آقای روح الامینی، پدر محسن گفت، اگر می خواهید مجلس ما را به هم بزنید، تشریف ببرید بیرون و به اعتراض تعدادی بلند شدند و به بیرون از مسجد رفتند. بیرون مسجد هم پر از نیروهای امنیتی بود که دوربین به دست از همه عکس و فیلم می گرفتند. مردان معترض در بیرون مسجد ایستاده بودند، ولی تعدادی ازخانم ها به رسم احترام مادر دو خانواده، تسلیت گفتند و از مسجد بیرون و به داخل پارک رفتند."
آقای روحانی که بر بالای منبر می روی و به قول خودتان در جایگاه پیامبر می نشینی و سخنرانی می کنی، تویی که گفتی وقتی خبر کشته شدن محسن را شنیدم، دلم را گذاشتم جای آقای روح الامینی و فکر کردم اگر به جای محسن فرزند من کشته می شد، واقعا چکار می کردم. آیا همانند آقای روح الامینی به خاطر پست و مقام داغ فرزند را تحمل می کردی و دم بر نمی آوردی؟ و حتی به آن هایی که به خاطر کشته شدن فرزندت به آمرین و عاملین این جنایت اعتراض می کردند در مقام اعتراض و توهین بر می آمدی و آن ها را از مجلس بیرون می کردی؟ یا هم پای این مردان و زنان با شهامت، برای حقانیت راه فرزندت به دادخواهی بلند می شدی؟ این را حداقل در خلوت از خودت سوال کن.
آقای روح الامینی، شما چگونه ای؟ آیا در خلوت خود به این مردان و زنان آفرین می گویی یا در تنهایی خود هم آنها را مورد اعتراض و توبیخ قرار می دهی؟ آقای روح الامینی، تاریخ در مورد رفتار و کردار تک تک ما نظر خواهد داد. حداقل به خاطر خون فرزندت، می توانی سکوت کنی، مجیز گفتن تا به کی؟؟؟
آقای روحانی که بر بالای منبر تکیه زدی و آن قدر از وقایع کربلا داد سخن دادی و همه تلاشت این بود که دل ها را از کهریزک دور کنی و به کربلا ببری، کاش کمی از جهنم سوزان کهریزک می گفتی، از سه یا چهار یا به روایتی 5 جوانی که در آن جا کشته شدند، از لب های تشنه شان، از بدن شرحه شرحه شده شان، ازلباس های پاره شان و از جراحتی که به عفونت نشست. از عفونت تن های خسته شان که وقتی به اوین وارد شدند، همه از بوی عفونت تن آن ها فرار می کردند. کاش کمی هم از این ها می گفتی، کاش یک جمله می گفتی که در کربلا، در محلی که جنگ خونین راه افتاد، نهر آب بود، ولی در کهریزک قطره ای آب نبود. در کربلا خیمه های دو طرف برپا بود، ولی در کهریزک جای خواب نبود، حتی جای نشستن نبود، کاش از گدشت و فداکاری آن ها می گفتی، این که چگونه در آن شرایط سخت هوای همدیگر را داشتند. می گفتی امیر با وجود تن زخمی و تب دارش جای خود را به بغل دستی اش داد تا هم رزمش که چندین ساعت سر تب دار امیر را روی زانوان خود گذاشته بود استراحت کند و خود با تن تب دار و مجروح سرپا ایستاد. کاش می گفتی که محسن با تن مجروح و استخوان های شکسته فریاد می زد به خاطر راهمان و آرمان مان مقاومت کنیم، کاش می گفتی که محمد را با کلیه ورم کرده و با آنکه بیهوش شده بود به تخت بیمارستان زنجیر کرده بودند. آن وقت صدای گریه های از سوز دل را می شنیدی و شاید راحت تر می توانستی کهریزک را به کربلا پیوند بزنی.
اقایان روحانی و مبلغان دینی که پس از انقلاب خود را مردان مبارز و آزادی خواه نام نهادید، بدانید که اگر کهریزک آخر دنیا لقب گرفت، ولی آن ور دنیا نیست!
حتی اگر از بُعد جغرافیایی هم نگاه کنید، برای رفتن به کربلا باید از کهریزک گذشت و بدانید که تاریخ در مورد شما قضاوت خواهد کرد و حکم خواهد داد.
یکی از مادران پارک لاله ایران
27 تیر 1393
http://www.mpliran.org/2014/07/blog-post_20.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر