شاخه گلی برای ستایشگر زندگی
خیلی ساده از میان ما رفت که زندگی را در میان خرابیهای بعد از زلزلهی مرگبار رودبار ستایش کند.
پوستری بزرگ با صورتی خندان جلوی چشانم است و نمیتوانم باور کنم او نیست و رفته است.
ولی دیروز برای بدرقه او در جلوی کانون پرورش فکری کودکان جمع بودیم، خودِ او این را خواسته بود. چون کانون محل شکوفایی او و کودکانی بود که بعدها به آنها درس سینما میداد. محل آغاز و پایان او با سینما.
اولین فیلم کوتاهی که از او دیدم، دوران دانشجویی بود که در کانون ساخته بود، «نان و کوچه»، انگار او در این فیلم خود را به جای آن پسربچه یافته بود. این فیلم داستان پسربچه نان به دستی است که برای رسیدن به خانه باید از کوچهی تنگی عبور کند و در راه با سگی مواجهه میشود که راه را بر او بسته و پس از رفت و برگشتهای بسیار از میان کوچه، در نهایت برای رسیدن به خانه، راه دوستی با سگ را با تکهای نان برای او انتخاب می کند.
بعدها سعی میکردم اغلب فیلمهایش را ببینم. سفر، مسافر... و بعد «خانه دوست کجاست» در پردهی نقرهای سینما و آن راه که با تک درخت زندگی به خانه دوست میرسید و در آخر، گل کوچک سفیدی در میان دفترچه مشقِ دانش آموزی که چون دوستش را پیدا نکرده بود، خود به جای او مشق را نوشته بود.
بعدها «زندگی و دیگر هیچ»، « زیر درختان زیتون» و ...، باز هم او و اصرارش بر ستایش آنچه مهمتر از مرگ، یعنی زندگیست.
در فیلم طعم گیلاس، قهرمان فیلم با آنکه اصرار به مردن دارد، ولی در آخر فیلم در هم صحبتی با فردی معمولی و چشیدن طعم شیرین توت، زندگی را ترجیح میدهد، به همین سادگی! کیارستمی با طعم گیلاس برندهی نخل طلای کن شد و جایزهاش را کاترین دونو، بازیگر بزرگ و محبوب سینما به او تقدیم کرد و بر گونهاش بوسهای زد. بلافاصله تنگ نظرانِ کوته بین، فریاد وا اسلاما سر دادند. با یک بوسه بر گونهی برندهی جایزه نخل طلا، به پاس قدردانی از او، اسلام بر باد رفت. معدودی از به اصطلاح کارگردانها از او انتقاد کردند و حتی نام او را کارگردان جشنوارهها گذاشتند، ولی او فراتر از این حرفها بود. او مثل یک رودخانهی پر آب روان، راه خود را میرفت و هر کسی به قدر توانایی فهمش از این آب بهرهمند میشد. تنگ نظران دایره ی تمامیت خواهی را تنگتر کردند و دیگر اجازه اکران فیلمهایش را در پردهی سینما ندادند.
چند سال پیش با خبر شدم در موزهی هنرهای معاصر برای یکبار و در یک نوبت، فیلم «ده» را نمایش میدهند، سالن پر بود از جمعیتی که برای دیدن این فیلم آمده بودند. با خیلیها سر پا ایستاده بودیم، ولی خوشحال از اینکه موفق به دیدن فیلم میشدیم. در پایان فیلم خودِ کیارستمی به روی صحنه آمد و از این همه تنگ نظری گله کرد و البته متاسف بود که ما به جای اینکه در سالنهای سینما راحت بنشینیم و فیلم را ببینیم، باید به این صورت ایستاده باشیم، ولی ما راضی بودیم و به هر صورت فیلم را دیدیم.
باز هم کیا رستمی به ساختن فیلم ادامه داد، فیلمهایی چون: باد ما را خواهد برد، کپی برابر اصل، شیرین و مثل یک عاشق و ...
حالا او در قابِ بزرگ پوسترش چه زیبا میخندد و انگار میگوید «من هستم» در فیلمهایم، در عکاسیها، در شعرها، ... و نقاشیهایم.
.او جاودانه است
یکی از مادران پارک لاله ایران
22 تیر 1395
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر