ای انسان برپا خیز و به پرواز درای، آسمان عشق و آزادی از برای توست"
مدتهاست که میاندیشم تا آنچه در دل دارم به روی کاعذ بیاورم
ولی درد و رنج آنقدر زیاد است که کلمات فرار میکنند و کاغذ از سیاه شدن مینالد و
قلم را توان نوشتن این دردها نیست .
این شاید همان دردهایی باشد که مثل خوره روح را متلاشی میکند.
ولی نسل من نسلی است که شعله آزادی خواهی به جانش افتاد و نسل سوخته نام گرفت،
همچنان درشعله های ظلم و ستم میسوزد ولی خاموش نمی شود و همچنان فریاد برمی آورد،
"ای انسان برپا خیز و به پرواز درای، آسمان عشق و آزادی از برای توست".
و با همه این دردها، به خرداد فکر میکنم، از روزهایی که قدم به مدرسه گذاشتم
و الفبای خواندن را آموختم، آن روزها که دارا انار داشت و سارا انار نداشت.
آن روزها که بابا با نان به خانه می آمد
ماه خرداد که میرود بهار را به تابستان پیوند زند. همیشه ماه
شاد و پرجنبش و جوش بود برای کشاورز که آه به بار نشستن محصولش بود. برای دانش
آموزان ماه نتایج یکسال درس خواندن برای طبیعت که شکوفا میشد و حتی برای امواج
دریا که با موجهایش بوسه بر ساحل میزد و انتظار مهمانان تابستانی را میکشید تا
تن های خسته را به آب زنند. خرداد برای من تداعی این رویاها بود ولی یکروز
در وطنم، وطنی که سالهاست رنجهای خود را عریان کرده و فریاد میزند.
میهنم که گورستانهایش هر روز آبادتر میشود و زندانهایش وسیع
تر، در سه سال پیش ناگهان بر خلاف تمام جریانات عادی زندگی در خرداد شاهد خشم و خروش
مردمی بود که از همه تنگناها به تنگ آمده و با یک کلمه "رای من کو" به
خیابان ریختند و لرزه برجانان کسانی افکندند که فکر میکردند ارباب هستند و مردم رعیت،
به آن روزها فکر میکنم رای من کو بهانه ای برای فریاد بود. تا نشان دهد که
مردم هستند.
چون سی و اندی سال است، این رای ها گم شده. در این سالها مردم
به عشق و رویایی به پای صندوق رفته بودند و دست خالی برگشتند، ولی در 88 چه شد که
خروشیدند، آیا واقعا برای رای خود سنگفرش خیابانها را با خون خود سرخ کردند؟ آیا
برای این رایی که سالها در صندوق های رای گم شد، چون سرو قامتان مردانه و دلاورانه
جلوی گلوله ها سینه سپر کردند این سینه ها که روزی در خردادی دیگر آماج گلوله های
دشمن شد تا خونین شهر بار دیگر خرمشهر شود، امروز در مقابل مردانی که شاید برادرند
و دوست و همسایه درمقابل هم ایستادند یکی تا بن دندان مسلح و یکی با دست
خالی و قلبی پر امید جان در راه آزادی تقدیم کرد.
چه بگویم از این خردادها و خرداد 88 که هنوز صدای
فریادها، ضجه مادران و خواهران در شهر پیچیده است. هنوز چشمان باز ندا سوال دارد.
خون سرخ سهراب و اشکان و مسعود و مصطفی و علی .....لاله ها را
آبیاری میکند، هنوز گورهایی بی نام و نشان است و مادری که اطراف را میپاید تا
لحظه ای دور از چشم دیگران بر گور فرزند اشکی بیافشاند و یا مادری با پای لرزان در
دل دعا میکند که بار دیگر سنگ قبر فرزندش راشکسته نبیند که هربار قلبش میشکند.
از خود میپرسم چرا خردادم را این چنین کردید، این ظلم بر این ملت از کجا برخاسته،
در کدام کتاب و مذهب و آیین
این فریاد درد تا به کی، هنوز مادری برای فرزند خود در پشت
دیوارهای زندان به انتظار نشسته و زنی که فریاد زد من آزادی میخواهم، سه سال است
در زندان از بیماری به خود میپیچد.
آری من یک مادرم، یک خواهرم، همسرم. فریاد میزنم و میپرسم
این ظلم تا به کی؟ من که حتی از کشتن قاتل فرزندم در هراسم این
فریاد من است.
پرنده آزادی را آزاد بگذارید تا آواز خوش سر دهد و قفسها را بسوزانید
و دارهای اعدام را واژگون کنید.
نگذارید تا مادری هر شب چون شمع اشک ریزان به امید صبح آزادی
بیدار بماند.
یکی از مادران پارک لاله
22 خرداد 1391