۱۳۹۵ خرداد ۶, پنجشنبه

مادران پارک لاله ایران: «ما خواهان بررسی جدی نقض حقوق بشر در ایران و پاسخ گویی شفاف مسئولان هستیم»


«ما خواهان بررسی جدی نقض حقوق بشر در ایران و پاسخ گویی شفاف مسئولان هستیم»


نقض سیستماتیک حقوق بشر در ایران بیداد می‌کند و باید راهی جدی برای برون رفت از آن بیابیم. مسئولان حکومتی، از همان روزهای اول به قدرت رسیدن‌شان در سال 57، با نهاد سازی‌های مختلف نظامی، امنیتی و اطلاعاتی، هم پیمان با همدیگر، تعداد زیادی از زندانیان سیاسی و عقیدتی را به بند کشیدند و شکنجه کردند و کشتند، تا صدای اعتراض مردم به جان آمده را خاموش کنند. با توافق قطع نامه 598 و پایان جنگ ایران و عراق در سال 67، طی حکمی از آیت الله خمینی(ولی فقیه و رهبر وقت)، هزاران نفر از زندانیان سیاسی باقی مانده در زندان‌ها را نیز به وحشیانه‌ترین شکل ممکن، در سکوت خبری و مخفیانه کشتند و ناپدید کردند و با ایجاد فضایی به شدت رعب آور، با سر دادن شعار سازندگی، تثبیت قدرت‌شان را به رخ ما کشیدند. سایر فعالان سیاسی جان به در برده نیز به ناچار یا گوشه نشین یا مجبور به ترک کشور شدند و آرام آرام اغلب مخالفان سیاسی را از گردونه فعالیت در ایران خارج کردند. 
در دهه هفتاد، اختلاف‌های درون قدرت برای سهم خواهی بالا گرفت و اعتراض به سیاست مطلقه‌ی حاکم با شعار اصلاحات از بالا نمایان شد. زنان، دانشجویان، کارگران، نویسندگان، اقوام و سایر گروه‌های معترض به تنگ آمده از استبداد نیز فعالیت‌های مدنی خود را از پایین آغاز کردند، ولی این کجا و آن کجا، معترضان درون حکومتی امکانات فراوانی در اختیار داشتند و از لابی‌های قدرت استفاده می‌کردند، ولی مردم معترض، با حداقل امکانات، از جان مایه می‌گذاشتند و با تهدیدهای مداوم اخراج از کار و دانشگاه، حبس و زندان، تحقیر و محرومیت‌های اجتماعی روبرو بودند. به ویژه فعالان در شهرستان‌ها وضعیت به مراتب بدتری داشتند و دارند.
اصلاح طلبان حکومتی که کم کم داشتند از گردونه حکومت به بیرون رانده می‌شدند، تلاش کردند با حضور فعال در فعالیت‌های انتخاباتی، جایگاه خود را تثبیت کنند و در انتخابات سال 76، برنده‌ی میدان شدند و ریاست جمهوری را در دست گرفتند. آن‌ها تلاش کردند قدرت در مجلس را نیز به دست آورند و در سال 78 موفق شدند، ولی به دلیل ایرادهای ساختاری حکومت، توان انجام تغییرات را نداشتند. از شاخص‌ترین جنایت‌های حکومتی در این دوره می‌توان از قتل‌های زنجیره ای نویسندگان و حمله به کوی دانشگاه تهران نام برد.    
در دهه هشتاد، در خرداد 80، دوباره اصلاح طلبان قدرت قوه مجریه را در دست گرفتند، ولی باز هم نتوانستند کاری از پیش ببرند. محمد خاتمی(رییس جمهور وقت) گفت من یک تدارکات‌چی بیشتر نبودم. در خرداد 84، ریاست جمهوری به دست محمود احمدی نژاد افتاد و وضعیت به شدت بحرانی‌ شد. او پس از به دست آوردن رای مردم فقیرتر، بسیاری از شریان‌های اقتصادی را در دست گرفت و بحران‌های مالی زیادی آفرید. در این دوره باز اصلاح طلبان به سمت اپوزیسیون گرایش پیدا کردند، زیرا مورد حمله بخش‌های دیگر حکومت واقع شدند. در خرداد 88، نیز با تقلب انتخاباتی و سرکوب گسترده اعتراض‌های مردمی، شاهد کشتار و مجروح و زندانی کردن صدها نفر از آزادی خواهان معترض بودیم، ولی دوباره احمدی نژاد دولت را در اختیار گرفت و افرادی که برای ریاست جمهوری کاندید شده بودند نیز هنوز در خانه محبوس‌اند و حرکتی برای تغییر وضعیت آن‌ها صورت نمی‌گیرد. 
در دهه نود تا به امروز، در سال 92، حکومت اسلامی به این نتیجه رسید که ضرورت دارد برای حفظ قدرت خود، دولتی را بر سر کار بیاورد که نه از آن جناح و نه از این جناح باشد. دولتی معتدل و میانه رو که بتواند سکان امور را در دست بگیرد و حسن روحانی رییس جمهور شد، این گروه در 7 اسفند 95، مجلس دهم را نیز در اختیار گرفتند و بسیاری از ما نیز چشم‌مان را بر روی انتخاب افرادی که روزی در جنایت‌ها سهیم بوده‌اند، بستیم و شاهدیم که بگیر و ببند و آزار دگراندیشان هم‌چنان ادامه دارد.

مردم شریف و آزاده ایران،
تا به کجا می‌خواهیم این وضعیت را تحمل کنیم؟ هشیار باشیم که تمام جناح‌های حکومتی در این سال‌ها، در دوره‌هایی قدرت را در اختیار گرفتند، ولی همه‌ی آن‌ها در مورد نقض حقوق بشر متفق القول بودند و هیچ اقدامی برای بهبود حقوق بشر نکردند یا در خوش بینانه ترین حالت نتوانستند، زیرا ساختار قدرت ایراد اساسی دارد. طبیعی است که در چنین شرایطی برای ماندن بر قدرت باید از یک سو ماشین اعدام و زندان و شکنجه‌شان برقرار باشد و زندانیان را بی‌رویه اعدام ‌کنند و از سوی دیگر زمانی که به رای ما نیاز دارند، با شعارهای فریبنده ما را جذب خود ‌کنند تا بتوانند ظاهر مردم فریب جمهوری شان را نگاه دارند. برخی از ما نیز از روی ناچاری با آن وعده‌ها امیدوار و پس از مدتی ناامید می‌شویم، چون در واقع می‌دانیم که آن‌ها فقط برای منافع خود حرکت می‌کنند و آرامش و آسایش مردم برای شان بی‌معناست. همان‌هایی که با وقاحت تمام اعلام می‌کنند ما زندانی سیاسی نداریم و در ایران دموکراسی برقرار است.
در ایران آزادی اندیشه و بیان حکم کیمیا دارد. هیچ انسان معترضی؛ از فعال سیاسی و اجتماعی، بهایی، مسیحی، کلیمی، زرتشتی، سنی، بی‌مذهب، ترک، کورد، بلوچ، لر و ترکمن گرفته تا فعالان کارگری، معلمان، زنان، نویسندگان، هنرمندان و روزنامه نگاران از شر ارگان‌های مختلف حکومتی آسایش ندارند. همه را به اشکال مختلف تحت فشار و پیگرد قانونی و فراقانونی قرار می‌دهند. حتا خانواده‌های آسیب دیده از دست این آزادی کُشان در امان نیستند و گاهی با تهدید و گاهی با جلوگیری از اشتغال آنان، فشارها را دوچندان می‌کنند. روشی که در مورد بهایی‌ها مصداق بارز دارد و وضعیت آیت مهرعلی بیگ لو و خانواده وی، یک نمونه از این نوع است.
این روند به اشکال مختلف ادامه دارد و آزادی‌خواهان را با احکام ناعادلانه به بند می‌کشند. برخی را اعدام می‌کنند یا آن‌ها را با وثیقه‌های سنگین زیر حکم نگاه داشته و با انواع و اقسام شکنجه‌های روحی و جسمی در درون زندان‌ها یا بیرون از زندان، آرام و قرارشان را گرفته‌اند. آن‌هایی که به حبس محکوم می‌شوند اگر به دلیل نبود استانداردهای لازم در زندان‌ها و عدم پاسخ گویی مسئولان، با خطر جدی مرگ یا با انواع و اقسام بیماری‌های سخت روبرو شوند، از درمان‌شان جلوگیری می‌کنند که سبب می شود گاه تا پایان عمر سلامتی جسمی و روحی‌شان را از دست داده و خودشان و خانواده درگیر ‌شوند. زندانیان گاه با مرگ‌های مشکوک در زندان از بین می‌روند یا کشته می‌شوند، مرگ مشکوک شاهرخ زمانی در شهریور سال 1394 در زندان گوهردشت، نمونه‌ی بارزی از این نوع است. برخی از زندانیان نیز مجبورند برای اعتراض به احکام ناعادلانه یا توجه مسئولان به خواسته‌های حداقلی‌شان، اعتصاب غذا کنند و این رویه وضعیت‌شان را روز به روز بدتر می‌کند.  

مدیریت چندگانه سازمان زندان‌ها و احکام سنگین
ارگان‌های وزارت اطلاعات، سپاه پاسداران و نیروی انتظامی بر زندان‌های ایران نظارت دارند و به همین دلیل احکام زندانیان در موارد مشابه با همدیگر تفاوت چشمگیری دارند. زندانیانی که توسط سپاه بازداشت می‌شوند، با شرایط بسیار بدتر و با احکام سنگین‌تری روبرو هستند. احکام حیرت انگیزی که بیشتر برای بالا بردن فضای رعب و ترس از ادامه فعالیت صادر شده است و هیچ مبنای منطقی برای صدور این احکام وجود ندارد. 
به عنوان نمونه: علیرضا گل‌پور 39 سال و 9 ماه، امیر امیرقلی 21 سال، آرش صادقی 19 سال، نرگس محمدی 16 سال، آتنا دایمی 14 سال، محمود بهشتی لنگرودی 14 سال، امید علی‌شناس 10 سال، محمود صالحی 9 سال، گلرخ ابراهیمی ایریایی 6 سال، اسماعیل عبدی 6 سال، جعفر عظیم‌زاده 6 سال، داود رضوی 5 سال، بهنام موسیوند 1 سال (و 2 سال تعلیقی)، نوید کامران 1 سال، رضا شهابی 1 سال، عثمان اسماعیلی 1 سال، و تعداد زیاد دیگری که امکان لیست کردن آن‌ها وجود ندارد. هم اکنون احکام آرش صادقی و گلرخ ایرایی در دادگاه تجدید نظر تأیید شده و انتظار می‌رود که آن‌ها را به زندان ببرند. امید علی‌شناس و آتنا دائمی هنوز با وثیقه سنگین آزادند و منتظر دادگاه تجدیدنظر هستند. هم‌چنین زندانیانی که خانواده آنان امکان تهیه وثیقه را ندارند باید در زندان بمانند تا دادگاه تجدید نظر در موردشان تشکیل شود، مانند زینب جلالیان که بینایی یک چشم اش را در زندان از دست داده است.   

شرایط بحرانی زندان‌ها
- بلاتکلیف نگاه داشتن زندانیان
- نبود تأمین جانی و سلامتی در زندان‌ها
- شکنجه زندانیان برای اقرار گیری و اذیت و آزار
- اقدام زندانیان به اعتصاب غذا برای کسب حداقل حقوق
افزایش بی‌سابقه اعدام‌ها در 2 سال اخیر
- افزایش زیاد زندانیان سیاسی و عادی(200 هزار نفر به گفته مسئولان)
- وضعیت غیرانسانی زندانیان تراجنسیتی در اوین
- شکنجه در زندان‌ها به ویژه زندان‌های شهرستان‌ها
زندانیان در زندان تأمین جانی و سلامتی ندارند و مدت‌های طولانی آن‌ها را در وضعیت بلاتکلیف نگاه می‌دارند و در بسیاری موارد برای اقرار گیری آن‌ها را به شدیدترین شکل ممکن شکنجه می‌کنند. مانند احمد تمویی که از سال 1386 تحت انواع مختلف شکنجه بوده است. وضعیت بهداشت و تغذیه و رسیدگی پزشکی آن‌ها نیز بسیار نامناسب است و زندانیان مجبور می‌شوند برای به دست آوردن ساده‌ترین خواسته‌های خود، و به ویژه برای خلاصی از بلاتکلیفی یا رسیدگی پزشکی، اقدام به اعتصاب غذا کنند و این شرایط‌شان را به مراتب بدتر می‌کند. شاهدیم که محمود بهشتی لنگرودی پس از 23 روز اعتصاب غذا که 8 روز آخر آن اعتصاب غذای خشک بود توانست به طور موقت و با وثیقه تا مشخص شدن وضعیت اش از زندان رهایی یابد. اسماعیل عبدی نیز پس از 17 روز اعتصاب غذا با قید وثیقه آزاد شد، ولی جعفر عظیم زاده که او نیز به همراه اسماعیل عبدی اعلام اعتصاب غذا کرده بود، هم‌چنان بلاتکلیف و در اعتصاب غذا به سر می‌برد و سلامتی او به طور جدی در خطر است. دیگر زندانیان نیز در همین وضعیت هستند: محمد امین آگوشی (که با وجود بیماری‌های مختلف مدت۸ سال به دور از منطقه خود [در تبعید] در شرایط سخت زندانی بوده و اخیرا از زندان زاهدان به زندان تبریز فرستاده شده است). آرش مکری، بیش از دو ماه در سلول انفرادی و از 26 فروردین ماه در اعتصاب غذاست. محمد صدیق کبودوند، رییس سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان که از 19 اردیبهشت ماه در اعتصاب غذا به سر می‌برد نیز در وضعیت جسمانی نامساعدی قرار دارد. سازمان عفو بین‌الملل در گزارش مورخ ۲۱ فروردین ماه 1395، خبر داد سعید شیرزاد، افشین بایمانی، مسعود عرب چوبدار، فرید آزموده، ایرج حاتمی و بهزاد ترحمی دیگر زندانیان سیاسی و امنیتی محبوس در زندان رجایی شهر کرج با درخواست اجرای اصل تفکیک جرایم در اعتصاب غذا به سر می‌برند. رمضان احمد کمال زندانی سوری و سعید صادقی فر با مطالبات مختلفی دست به اعتصاب غذا زده‌اند. عباس لسانی فعال ترک (آذری) تبعیدی به زندان عادل‌آباد شیراز از صبح روز 30 اردیبهشت که منجر به آزادی او به قید وثیقه در روزجاری شد. همزمان آیت مهرعلی بیگلو، رسول رضوی، حسین علی‌محمدی و مرتضی مرادپور در زندان مرکزی تبریز، میثم جولانی، مرتضی پروین، مصطفی پروین، توحید امیرامینی، صالح پیچقانلو و محسن محسن زاده در زندان اردبیل، دکتر لطیف حسنی در زندان رجایی‌شهر کرج،  در اعتراض به پرونده سازی و عدم آزادی عباس لسانی در موعد مقرر به نشانه حمایت و همراهی با وی دست به اعتصاب غذا زده اند و هنوز از پایان اعتصاب غذای آنان خبری نیست. ... و دیگر زندانیان گمنامی که ما از وضعیت آن‌ها بی‌خبریم.
یا می‌شنویم فلان زندانی به دلیل اعتصاب غذا یا مشکلات دیگر در زندان، به بیماری لاعلاج مبتلا شده است. امید کوکبی به خاطر عدم همکاری با برنامه‌های نظامی ایران به ده سال زندان محکوم و در زندان به سرطان کلیه مبتلا شده و به تازگی تحت عمل جراحی برای خارج کردن کلیه سرطانی اش قرار گرفته است. او امروز به قید وثیقه نیم میلیارد تومانی به مرخصی استعلاجی آمد. افشین سهراب‌زاده، در زندان میناب در تبعید است و به دلیل ابتلا به سرطان روده در شرایط بسیار وخیمی قرار دارد اما مسئولین زندان هم‌چنان از اعزام وی به بیمارستانی خارج از زندان خودداری می کنند. او با این وضعیت مدتی با لبان دوخته در اعتصاب غذا بود. علیرضا گل‌پور زندانی امنیتی نیز به سرطان مبتلاست. حسین رونقی در وضعیت بحرانی قرار داشت و پس از ۴۱ روز اعتصاب غذا بالاخره در تاریخ 15 اردیبهشت ماه با آزادی موقت از زندان به اعتصاب غذای خود پایان دادسعید حسین‌زاده که با وجود بیماری‌های مختلف و صدور گواهی عدم تحمل کیفر از سوی زندان، مقامات امنیتی تا کنون با آزادی یا مرخصی این زندانی سیاسی مخالفت کرده‌اند. علی معزی و عبدالفتاح سلطانی، بیماری‌های مختلفی دارند.‌ هادی قائمی و مرتضی رحیم طایفه زندانیان سالخورده و بیمار در اوین و جابر سخراوی، در زندان اهواز نیاز به رسیدگی پزشکی دارند. و بسیارند زندانیانی که در وضعیت مشابهی قراردارند.

مواد مخدر در زندان‌ها
باخبر شده‌ایم که از طرف مسئولان زندان، در زندان گوهردشت مواد مخدر پخش می‌کنند و برخی از زندانیان سیاسی از جمله بهنام جعفرزاده و ارژنگ داوودی از این توطئه آگاه شده‌اند و به این وسیله مورد اذیت و آزار قرار می‌گیرند. حکومت می‌خواهد به وسیله مواد مخدر، زندانیان را به اعتیاد بکشاند تا پس از بازگشت به خانه، دیگر سراغ سیاست نروند و اعتراض نکنند. زندان گوهردشت یک نمونه از این زندان‌هاست، در شهرستان‌ها نیز این وضعیت وجود دارد.
مردم آزاده، هرچند مسئولان حکومتی جوانان آزادی‌خواه ما را مادام مورد آزار قرار می‌دهند و به حبس‌های سنگین محکوم می‌کنند تا جامعه را به سکوت و خمودگی بکشانند و این سنگ بنایی است که از همان ابتدای به قدرت رسیدن‌شان گذاشتند و تا به امروز نیز به همین رویه ادامه داده‌اند، اما با تمام این فشارها، مبارزه‌ی فعالان سیاسی و اجتماعی و خانواده‌های آسیب دیده هم‌چنان در اشکال مختلف در جریان است و نتوانسته‌اند ایستادگی مردم در برابر دیکتاتوری را متوقف کنند. بی‌تردید می‌دانیم که این وضعیت با پیگیری و حرکت مستمر ما از پایین تغییر خواهد کرد.

ما می‌خواهیم:

1-    احکام ناعادلانه به سرعت لغو گردد و زندانیان سیاسی بدون هیچ قید و شرط و وثیقه‌ای به خانه‌های خود باز گردند.
        2-    مجازات اعدام لغو گردد.
3-    گزارشی جامع و شفاف از عملکرد قوه قضاییه و دادگاه‌های انقلاب و ارگان‌های امنیتی به مردم ارایه شود.
4-    مصطفی پور‌محمدی و تمام افرادی که مستقیم در جنایت‌ها سهیم بوده‌اند، از سمت خود عزل شوند.
5-    قانون مجازات اسلامی لغو گردد و متهمان بر مبنای قوانینی محاکمه شوند که مبنای ایدیولوژیک و شرط و شروط نداشته باشد و همه چیز شفاف و روشن و بدون تبعیض باشد.
6-    قوه قضاییه و دادگستری مستقل از تمامی ارگان‌های حکومتی باشند و سنگ بنای آن بر مبنای اراده‌ی مردم باشد. 
7-    وضعیت زندان‌ها و زندانیان بررسی شود و ارگان‌های تصمیم گیر، از چندگانگی خارج شوند و نهادی مردمی از داخل به همراه نهادی زیر نظر گزارش‌گر ویژه یا سازمان عفو بین‌الملل برای کنترل زندان‌ها ایجاد شود. 
ما علاوه بر ضرورت تلاش و حرکت خودمان برای خواسته‌های زیر، هم‌چنین از سازمان ملل و نهادهای حقوق بشری ایرانی و بین‌المللی می‌خواهیم که به حکومت ایران فشار بیاورند تا آن را ملزم به رعایت تعهدات بین‌المللی خود کنند.‌ به همین منظور نامه‌ی زیر را به همراه خلاصه‌ای از متن فوق برای کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل و رونوشت آن را برای سازمان‌ها و نهادهای ذکر شده، ارسال خواهیم کرد.   

جناب آقای زید رعدالحسین، کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل،

صبر ما دیگر به پایان رسیده است، ما از شما می‌خواهیم که چشم‌تان را بر نقض حقوق بشر در ایران نبندید، ما هنوز کشتارهای دهه شصت و به ویژه کشتار زندانیان سیاسی در تابستان سال 67 و سکوت شما در برابر آن را فراموش نکرده‌ایم. پس از سال‌ها مبارزه و جنگ‌های پیاپی بین کشورها و بی‌عدالتی‌های گسترده در سطح دنیا، شما به چنین مسئولیتی دست یافته‌اید. ما به طور جدی از شما می‌خواهیم که مسئولیت خود را جدی بگیرید و چشم‌تان را به روی حقایق نبندید و  مسئولیت‌تان را که جلوگیری از نقض حقوق بشر در سراسر دنیاست، فدای منافع اقتصادی کشورهای عضو نکنید. درخواست‌های زیر می‌تواند با کمک شما عملی و اجرایی شود و از شما می‌خواهیم که در این راه سخت، ما را یاری نمایید. همان‌گونه که با آمدن صلیب سرخ در سال 1356، جلوی اعدام‌ها گرفته شد و وضعیت زندان‌ها کمی بهبود یافت.

ما از شما می‌خواهیم جمهوری اسلامی را ملزم به انجام خواست‌های زیر کنید: 

1-    گزارش‌گر ویژه آن سازمان (احمدشهید)، هرچه زودتر به ایران بیاید و وضعیت حقوق بشر و وضعیت زندان‌ها و زندانیان را از نزدیک بررسی کند.
2-    گزارشی دقیق و شفاف از وضعیت زندان‌ها، زندانیان، زندانبان‌ها و روش‌های مواجهه با زندانی به مردم ارایه شود. 
3-    تعداد دقیق زندانیان سیاسی و حکم‌های صادر شده برای هر یک را در تمامی زندان‌های کشور بدانیم.
4-    گزارشی دقیق و شفاف از تمامی زندان‌های کشور(چه زندان‌های رسمی، چه زندان‌های غیر رسمی که زندانیان را در آن نگاه داری می کنند)، به مردم ارایه شود.
5-    متهمان با وکیل خود خواسته و در دادگاهی علنی محاکمه شوند.
6-    احکام اعدام و حبس‌های طولانی مدت و وثیقه‌های سنگین برداشته شوند یا شرایطی فراهم شود که خانواده‌ها مجبور نباشند به تنهایی این بار سنگین را بر دوش کشند.  

مادران پارک لاله ایران
پنجم خرداد 1395

رونوشت:

- آقای بان کی‌مون، دبیرکل سازمان ملل متحد
- آقای احمد شهید، گزارش‌گر‌ ویژه سازمان ملل برای وضعیت حقوق بشر در ایران
- آقای کریستُف هینز،  گزارش‌گر ویژه‌ی اعدام‌های فراقضایی، فوری یا خودسرانه
- آقای خوان مندِز، گزارش‌گر ویژه‌ی شکنجه و دیگر رفتارها و مجازات‌های ظالمانه، غیرانسانی یا تحقیرآمیز
- سازمان دیده بان حقوق بشر
- فدراسیون بین‌المللی جامعه‌های حقوق بشر
- جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران
- کانون مدافعان حقوق بشر در ایران
- سازمان عفو بین‌الملل

۱۳۹۵ خرداد ۳, دوشنبه

منصوره بهکیش: به یادِ برادرم «محسن بهکیش»

به یادِ برادرم «محسن بهکیش»

روایتِ جان‌های شیفته‌ای که از ما گرفتند

برادرم محسن، پسری بسیار مهربان و سرشار  از شور بود و به همه عشق می‌ورزید، مهربانی او زبان زد فامیل و دوستان بود و همه را مجذوب خود می‌کرد. او چشم‌های نافذی داشت و هر‌گاه یاد آن چشم‌های زیبای سرشار از عشق می‌افتم، دلم آتش می‌گیرد که با این جانِ شیفته چه کردند. او مشکل گشای خانواده و دوستان بود، هر چیزی که گم می‌شد، سراغش را از محسن می‌گرفتیم، هر چیزی که خراب می‌شد، محسن را صدا می‌زدیم. او روابط اجتماعی بسیار خوبی نیز داشت، از دوست و هم‌کلاسی و هم‌محله‌ای، همه با او رابطه‌ی خوبی داشتند، خلاصه علاوه بر شیطنت و بازیگوشی، به همه کمک می‌کرد. او رابطه‌ی عاطفی شدیدی نیز با مادرم داشت و حتی در بزرگی دوست داشت سرش را روی زانوی‌های مامان بگذارد تا او را نوازش کند و مادرم نیز این کار را می‌کرد و این مهربانی را از هیچ کدام از ما دریغ نمی‌کرد و عشقی ماندگار در وجودِ تک تک ما به یادگار گذاشت.
ما دورانِ کودکی خوبی را پشت سر گذاشتیم و با خواهران و برادرانم رابطه‌ی بسیار صمیمانه‌ای داشتیم و خانه‌ی ما پاتوق دوستان و رفقا نیز بود. با این که پدرم شبانه روز کار می‌کرد تا مخارج خانه را تامین کند، ولی اغلب مشکل داشتیم و اگر مدیریت قوی مادرم و کمک‌های مادر و پدرش نبود، شاید به راحتی نمی‌توانستیم این دوران سخت را به خوبی پشت سر گذاریم. آن زمان برادر بزرگم محمدمهدی و خواهرانم زهرا و فاطمه نیز کمک حال خانواده بودند، در سال 44، محسن سه ساله و من هفت ساله بودم که زهرا معلم شد و خواهرم فاطمه در خانه کمک حال مادرم و جمع و جور ما بچه‌ها بود.
من کوچک بودم که پدرم زودتر از موعد بازنشسته شد و مجبور شدیم خانه‌ی سازمانی ارتش در خیابان «سردادور در چهار راه لشگر» را ترک و نزدیک به ده سال در خانه‌ی مادربزرگم در«چهار باغ ملک» در مشهد زندگی کنیم و چه روزهای خوبی را در آن جا داشتیم، خانه‌ای بزرگ در دو طبقه که خاطرات خوبی در آن داریم، ولی متاسفانه مادربزرگم سرطان گرفت و پس از طی 14 ماه تحمل بیماری،  فوت کرد. رفتن او برای ما خیلی سخت و دردناک بود، چون عاشقانه دوستش داشتیم و او هم با ما که تنها نوه‌هایش بودیم، خیلی مهربان بود.
پس از مدتی آن خانه را فروختیم و به خیابان «راهنمایی در احمدآباد» رفتیم. ما بچه‌ها در کارها مشارکت می‌کردیم، بخصوص با مدیریت خواهران و برادران بزرگ‌تر و با تقسیم کار اوضاع را سر و سامان می‌دادیم. آن روزهای شیرین خانه‌ی راهنمایی نیز یادم نمی‌رود، دیگر ما بزرگ شده بودیم و زیرزمین خانه که یک طبقه‌ی کامل بود را مهیا کردیم و با هم رنگ زدیم و چند تخت گذاشتیم و میزی برای نهارخوری جلوی آن و حوضچه‌ای با آب و اتاقی مخصوص میز پینگ پنگ که همیشه با تعدادی از دوستان دور آن جمع بودیم و با هیجان بازی و سر و صدا می‌کردیم و مادرم نیز از حضور ما بسیار خوشحال بود. اتاقِ پشتی که پنجره‌ای به کوچه داشت نیز آشپزخانه و کنارش انباری شده بود و طبقه بالا هم دو اتاق خواب و حالی بزرگ که اتاق‌ها و پذیرایی و آشپزخانه و دست شویی و حمام و ایوانی رو به حیاط را به هم  وصل کرده بود. آشپزخانه بالا هم تبدیل به اتاق شد و ابتدا اتاق زهرا و بعد که او از خانه رفت، اتاق من شد. وقتی از مدرسه به خانه می‌آمدیم، همیشه عطر غذاهای «مامان‌جان» از پنجره‌ی آشپزخانه‌ی طبقه‌ی پایین به بیرون کوچه می‌آمد و ما بچه‌های شکمو را مست می‌کرد. آن زمان خواهرم فاطمه ازدواج کرده و به تهران رفته بود و پس از حاملگی، با ویار شدید به مشهد آمد و در خانه‌ی ما ماند تا زایمان کرد و پسری شیرین به دنیا آورد. پس از آن کارشان را به مشهد منتقل کردند و خانه‌ای در نزدیکی ما در خیابان راهنمایی گرفتند. این عضو جدید مورد توجه و علاقه‌ی همگی ما بود، بخصوص من و جعفر با هم مسابقه داشتیم که هر که زودتر از دبیرستان به خانه رسید، می‌تواند او را با خود بیرون ببرد. خواهرم به همراه همسر و پسرش در اواخر سال 1356، برای ادامه‌ی تحصیل به انگلستان رفتند و این دوری هم برای ما و هم برای آن‌ها خیلی سخت بود.
آن زمان، محمدمهدی و فاطمه ایران نبودند، زهرا و محمدرضا مخفی بودند و محمود در زندان بود و از بچه‌ها من و جعفر و محسن و محمدعلی در خانه مانده بودیم، ولی همگی، به‌ویژه با مادرم، رابطه‌ی رفیقانه‌ای داشتیم و او مانند دوستی وفادار و مورد اطمینان و محکم و صبور، در جریان همه‌ی کارهای بچه‌ها، حتی فعالیت‌های مخفی‌شان بود.
پدرم نیز با روحیه حساسی که داشت، دورا دور مراقب ما بود. او نیز تجربه‌ی تلخی در جوانی داشت و همین باعث شد که کمی از زندگی عادی عقب بیفتد و حتی از طرف مادر و پدرش تحقیر شود. البته خانواده‌ی پدرش چندین بار به او کمک کردند تا موفق شود و در جوانی وارد دانشکده‌ی افسری در تهران شد، ولی چون سری سودایی داشت و نمی‌توانست بی‌عدالتی‌ها را تحمل کند، نتوانست یا نگذاشتند دانشکده را به پایان برساند. آن زمان محمدرضا پهلوی نیز دانشجوی سال بالای دانشکده افسری بود. پدرم در زمان بازدید رضاشاه از دانشکده، با اعتراض‌های دانشجویی همراه شد و خواسته‌های آن‌ها را مطرح کرد و این مساله و شاید عواملی دیگر باعث شد که از دانشکده‌ی افسری اخراج شود. آن زمان خانواده‌ی پدرم کارخانه‌ی  جوراب بافی داشتند و ورشکست شده و به مشهد رفته و اتفاقی همسایه‌ی دیوار به دیوار مادرم در «چهار باغ ملک» شده بودند. پدرم نیز پس از اخراج از دانشکده‌ی افسری به مشهد رفت و این آغاز رابطه‌ای عاشقانه بین مادر و پدرم بود که منجر به ازدواج شان شد.
پدرم با درجه‌ی گروهبانی، حسابدار ارتش شد و توانست تا درجه‌ی استوار یکم بالا بیاید. در ارتش نیز برای دفاع از حقوق سربازان‌اش بارها توبیخ شد، ولی توانست در ارتش بماند و با بیست و پنج سال سابقه‌ی کار از همان جا بازنشسته شد. او پس از بازنشستگی از ارتش، در شرکت‌های مختلفی، از جمله در تعاونی راه آهن مشغول به کار شد و سپس با معرفی عمه‌ی بزرگم، حسابدار کارخانه‌ی قند شیرین شد. «آقاجان» علاقه‌ی زیادی به کسبِ تحصیلات عالی داشت که موفق نشد، ولی از طرف محل کارش او را فرستادند تا در دوره‌های حسابداری که در دانشگاه فردوسی مشهد برگزار می‌شد، شرکت کند و با موفقیت این دوره را پشت سر گذاشت. او همراه مادرم، هیچ‌گاه دست از کار نکشید و همیشه سعی می‌کرد در کارش موفق باشد. فکر می‌کنم چند سال قبل از انقلاب، کاری در بنیادی زیر مجموعه‌ی فعالیت‌های اشرف پهلوی، به وی معرفی شد و حقوق بالایی نیز پیشنهاد ‌دادند که چندین برابر حقوق عادی بود، پدرم یک ماه به تهران رفت و وقتی از نزدیک کار را دید، آن را نپذیرفت و حاضر نشد شریک در محاسبه‌ی آن حساب و کتاب‌های ناپاک شود و به مشهد بازگشت.
ناگفته نماند که پدرم قبل از انقلاب گاهی مشروب زیاد می‌خورد و دیر وقت به خانه می‌آمد و مادرم از این کار او خیلی ناراحت بود، ولی با این که مادرم مذهبی بود و مشروب را نجس می‌دانست، بالاخره راضی شد پدرم در خانه و کنترل شده بخورد و پدرم نیز پذیرفت و ما هم از آن کالباس‌های خوشمزه مخصوص او بهره مند می‌شدیم و هنوز مزه‌اش زیر زبانم است. البته پدرم نیز مذهبی بود و پس از خوردن شراب دهانش را آب می‌کشید و نمازش را می‌خواند، ولی نه به جدیت مادرم. پس از انقلاب و بخصوص پس از کشته شدن بچه‌ها و در سال‌های آخر عمرش، پدرم به شکل افراطی مذهبی شد که گاهی مادرم را عاصی می‌کرد، چون مادرم در ضمن صبوری، زنی قوی و بالنده و فردی اجتماعی شده بود و رو به بیرون داشت و پدرم از اجتماع می‌ترسید و دچار روان پریشی شده بود و رو به درون داشت و این نتیجه‌ی خشونت دولتی جمهوری اسلامی و مجموعه‌ی  شرایطی بود که برای همه‌ی مردم و ما ایجاد کرده بودند، ولی بخشی نیز ناشی از ویژگی‌های شخصیتی هر یک بود. با این حال، هر دو با وجودِ اختلاف‌های گاه شدیدی که داشتند، به شدت مهربان و عاطفی بودند و همدیگر و بچه‌ها را دوست داشتند و همین شاید هر دوی آن‌ها را تا آخر عمر در کنار هم نگاه داشت.    
محسن نیز تحت تاثیر خانواده، خیلی زود با بی‌عدالتی‌های دوران پهلوی آشنا شد، بخصوص از زمانی که برادرم محمود را در سال 1351 دستگیر کردند، با این که هنوز 10 سال بیشتر نداشت، ذهن‌اش با مساله‌ای به نام زندان و زندانی سیاسی درگیر شد و خفقان آن دوران را از نزدیک لمس کرد. آن زمان ما بچه‌های بزرگ‌تر از خود می‌پرسیدیم:« چرا محمود را زندانی کردند؟ مگر او چه کار کرده و چه گفته است؟ او که جز کارهای خوب، کاری انجام نمی‌دهد، به محلات فقیرنشین می‌رود و به مردم کمک می‌کند و می‌گوید چرا این قدر اختلاف طبقاتی وجود دارد؟ چرا وقتی مردم در حلبی‌آباد زندگی می‌کنند، این همه هزینه برای جشن‌های دو هزار و پانصد ساله می‌شود؟» محمود هنگام مطالعه و بررسی تأثیر اصلاحات ارضی در مناطق جنوبی خراسان دستگیر شده بود و دو ماه بعد آزاد شد. آن زمان خفقان شدیدی بر جامعه حکمفرما بود و نیروهای ساواک(سازمان اطلاعات و امنیت کشور)، فعالانه نیروهای سیاسی را سرکوب می‌کردند. دوباره محمود را در آذر 1352 به دلیل شرکت فعال در اعتصاب‌های دانشجویی دستگیر کردند و تا آذر 1353 زندان بود. شرایط روز به روز بدتر می‌شد و ما بچه‌ها دایم در حال گفت و گوی چه باید کرد، بودیم؟
برادر بزرگم محمدمهدی به همراه همسر و دخترش در سال 1353 برای ادامه‌ی تحصیل به آمریکا رفتند. او شرایطی را فراهم کرد تا محمدعلی نیز در سال 1354، نزد او به آمریکا برود. مهدی خیلی دوست داشت که علی نزد آن‌ها بماند تا هم دخترش تنها نباشد و هم علی از مسایل سیاسی دور بماند، ولی علی طاقت نیاورد و پس از یک سال به ایران بازگشت.محمود در اردیبهشت سال 1355، به سازمان چریک‌های فدایی خلق پیوست و مخفی شد، ولی طولی نکشید که برای بار سوم در آبان همان سال دستگیر شد. او را شکنجه زیادی کردند تا از او اطلاعات بگیرند، ولی نتوانستند و او ابتدا به اعدام و با یک درجه تخفیف، به حبس ابد محکوم شد. زهرا و محمدرضا نیز تصمیم گرفتند برای برون رفت از این شرایط، مخفی شوند، محمدرضا در آبان سال 1355 و زهرا در اوایل سال 1356 به سازمان چریک‌های فدایی خلق پیوستند و مخفی شدند. این شرایط همه‌ی ما را به نوعی با مسایل سیاسی درگیر کرده بود، ولی با اعتراض‌های مردمی، جان تازه‌ای گرفتیم و خوشحال بودیم که شرایط دارد عوض می‌شود و به این امید که شاه می‌رود و دموکراسی برقرار می‌شود. مادرم نیز پیگیرانه در تظاهرات شرکت می‌کرد، به خاطر دارم او صبح زود یا شب غذا را آماده می‌کرد و به خیابان می‌رفت تا همراه مردم و بچه‌هایش در تظاهرات باشد. برادرم محمود و تعدادی دیگر از زندانیان سیاسی در 26 دی ماه 1357، روی دست‌های مردم از زندان آزاد شدند.
یادم نمی‌رود در روزهای نزدیک انقلاب چه شوری در وجود محسن بود و سر از پا نمی‌شناخت، او در تظاهرات مردم برای جلوگیری از ورود روح‌الله خمینی به ایران نیز فعالانه شرکت کرد و با دوستانش در وسط خیابان تحصن کردند و خیابان را بستند. شب 22 بهمن نیز، بی‌قرار بود که به تهران بیاید و من به همراه محسن و علی با اتوبوس از مشهد به تهران آمدیم. زمانی که پیروزی انقلاب را اعلام کردند، ما در اتوبوس بودیم که پیام سازمان‌های مختلف سیاسی را از رادیو خواندند، پیام سازمان چریک‌های فدایی خلق که خوانده شد، ما سر از پا نمی‌شناختیم که شاه رفت و آزادی را به دست آوردیم و دیگر می‌توانیم انسانی زندگی کنیم و گروه‌های سیاسی نیز می‌توانند آزادانه فعالیت کنند تا فقر و اختلاف طبقاتی از بین برود و عدالت اجتماعی برقرار شود. فکر می‌کردیم دیگر دیکتاتوری به سر آمده و دموکراسی برقرار خواهد شد و همه با عقاید مختلف می‌توانیم در شرایط بهتر در کنار همدیگر زندگی کنیم. فکر می‌کردیم عزیزانِ ‌ما که در زمان شاه به خاطر فعالیت‌های سیاسی‌شان به زندان افتاده یا مجبور بودند مخفیانه فعالیت کنند، دیگر آزاد خواهند بود و روزهای خوشی را پیش رو خواهیم داشت. چه خیال خامی؟!
اگر به آرشیو روزنامه‌ی کیهان یا روزنامه‌های دیگر در سال‌های اول انقلاب مراجعه کنیم، این گفته‌های مسئولان حکومتی را می‌بینیم: « در حکومت اسلامی دیکتاتوری وجود ندارد- جمهوری اسلامی با حکومت مذهبی تفاوت دارد- روحانیون نباید رییس جمهور شوند- محتوای جمهوری اسلامی دموکراتیک است- خانه نخرید همه را صاحب خانه می‌کنیم- برای کم درآمدها آب و برق مجانی می‌شود- مارکسیست‌ها در ابراز عقیده آزادند و ... ».چیزی نگذشت که دوباره زندان و شکنجه و اعدام، حتی به شکل وحشیانه‌تری شروع شد و روایت‌های تلخی که همه کمابیش آن‌ها را می‌دانیم یا با آن درگیر بوده‌ایم یا می‌توانیم به خاطرات نوشته شده در کتاب‌ها مراجعه کنیم و این وضعیت تا امروز نیز ادامه دارد. وقتی این خاطرات و در حقیقت تاریخ مبارزات مردم و فعالان سیاسی برای ساختن جامعه‌ای دموکراتیک را مرور می‌کنم، قلبم شدید درد می‌گیرد و با خود می‌گویم چگونه توانستند با ما این چنین کنند؟ دردناک‌تر این که هنوز هم حاضر نیستند مسئولیت گفته‌های سراپا دروغ و عملکرد غیر انسانی خود را بپذیرند.
به امید روزی که حقیقتِ تاریخ مبارزات و ایستادگی‌های مردم و تاریخ جنایت‌های جمهوری اسلامی ‌‌از ریز و درشت کشف و ثبت شود و روزی شاهد محاکمه‌ی عادلانه تمامی‌ مسئولان شریک در این جنایت‌ها باشیم تا شاید بتوانیم برای ساختن فردایی روشن و برقراری عدالت، از آن درس عبرت بگیریم و نگذاریم تاریخ جنایت بار این دوران سیاه دوباره تکرار شود.
اگر پس از رفتن شاه نیز دادگاه‌های عادلانه و علنی برگزار می‌شد و به جای کشتن مسئولان شریک در جنایت، آن‌ها را در برابر مردم محاکمه می‌کردند و به پاسخ‌گویی می‌کشاندند تا حقیقت بی‌عدالتی‌هایی که مرتکب شده بودند کشف و علل بروز آن شناسایی شود و مجازاتی غیر از اعدام برای‌شان در نظر می‌گرفتند، بی‌تردید شرایط به این سمت و سو نمی‌رفت که دوباره و دوباره و به شکلی بدتر، شاهد این همه جنایت و خشونت و بی‌عدالتی باشیم.  
برادرم محسن، هوادار سازمان فدایی(اقلیت)بود و در سوم شهریور سال 1362 در خانه‌ی مادر و پدرم در کرج بازداشت و در زندان به شدت شکنجه شد. ما هیچ اطلاعی از نحوه‌ی محاکمه و حکم او نداریم و به ناگاه خبردار شدیم که او را در 24 اردیبهشت 1364 در زندان اوین اعدام کرده و در قطعه‌ی 99 بهشت زهرا، مخفیانه، بدون این که جسدش را به ما تحویل دهند، به خاک سپرده‌اند. سی و یک سال از اعدام او می‌گذرد، ولی هنوز مسئولان جمهوری اسلامی هیچ پاسخی مبنی بر چرایی و چگونگی اعدام او به ما نداده‌اند.
مادرم مدام می‌گفت: «بی انصاف‌ها، دوبار سنگ قبر پسرم را شکستند». متاسفانه مادرم در 13 دی ماه 1394 فوت کرد و در 14 دی ماه، او را همراه استخوان‌های محسن به خاک سپردیم. مراسم خاک‌سپاری مادرِ عزیزم در حضور سه تیم از نیروهای امنیتی و اطلاعاتی برگزار شد، گور تنگ محسن را کاویدند تا به استخوان‌هایش رسیدند، گور را دو طبقه کردند و استخوان‌های او را در طبقه‌ی زیرین و مادرم را در طبقه‌ی بالایی گذاشتند.
دیدن این صحنه برایم خیلی دردناک بود، ولی می‌خواستم  این لحظه را به چشم خود ببینم و عکسی گویا از آن بگیرم یا تکه‌ای از استخوان‌هایش را برای شناسایی ژنتیکی او در آینده بردارم که نگذاشتند. در حالی که این حق مسلم ما خانواده‌هاست و این حداقل را نیز از ما دریغ کردند. البته عکسی از اسکلت سر و استخوان های او در ته گور گرفتم، ولی خیلی مشخص نیست و دیگر نگذاشتند ادامه دهم و فقط خوشحال‌ بودیم که توانستیم مادرمان را نزد برادرم به خاک بسپاریم.


محمدعلی را در دوم شهریور 62، در خیابان بازداشت و او را وحشیانه شکنجه کرده و عصر روز بعد در سوم شهریور با پاهای زخمی و خون آلود به منزل مادرم در کرج بردند و خانه را محاصره کرده بودند. مادرم می‌گفت:« علی نمی‌توانست روی پاهایش درست راه برود و از پایش خون می‌چکید». ماموران همان روز به مادرم گفتند:« زهرا به درک واصل شده است و اسلحه‌ای را به مادرم نشان دادند و گفتند این مال زهراست» آن‌ها صبح سوم شهریور ابتدا به محل زندگی زهرا در تهران رفته و بعد به منزل مادرم در کرج می‌روند. این احتمال وجود دارد که خبر دروغ کشته شدن زهرا در آن روز را، برای گمراه کردن ما به مادرم داده باشند، زیرا دوستانی مدعی شده‌اند که زهرا را در کمیته مشترک و اوین دیده‌اند. متاسفانه همان روزِ سوم شهریور، محمود، جعفر و محسن به خانه‌ی مادرم در کرج رفته و همه‌ی آن‌ها را نیز در جلوی چشمان وحشت زده‌ی مادر و پدرم بازداشت کرده و به همراه محمدعلی به کمیته مشترک بردند. محمدعلی در هنگام بازداشت 19 سال، محسن 21 سال، جعفر 24 سال، محمود 32 سال و زهرا 37 سال داشتند.
علی مدتی با خواهرم زهرا زندگی می‌کرد. وقتی علی را بازداشت کردند، زهرا بی‌خبر و نگران در غروب دوم شهریور به خانه‌ی مادرم در کرج می‌رود. آن زمان زهرا با نام سازمانی اشرف، مسئول محلات تهرانِ سازمان فداییان خلق(اقلیت) بود و احساس خطر شدیدی می‌کرد، زیرا تشکیلات زیر ضرب سپاه رفته و تعدادی دستگیر شده بودند. او هم‌چنین به شدت نگران محسن و علی بود و می‌خواست دیداری با خانواده داشته باشد و هشدار دهد، او صبحِ زود سوم شهریور با مادر و پدرم خداحافظی می‌کند و می‌رود و دیگر خانواده او را نمی‌بیند.   
می‌گویند، زهرا صبح زودِ سوم شهریور از خانه‌ی مادرم به خانه‌ی خودش می‌رود و خانه را در محاصره نیروهای امنیتی می‌بیند. او سیانور زیر زبانش را می‌خورد و گویی ماموران سپاه سیانور را خنتی کرده و او را ابتدا به کمیته مشترک و احتمال دارد بعد به زندان اوین برده و زیر شکنجه‌های وحشیانه کشته باشند. روایت‌ها حاکی از آن است که زهرا را هم در کمیته مشترک و هم در اوین دیده‌اند، روایت دیگری نیز از صاحب خانه‌ی زهراست که او را در پتو پیچیده و با خود برده‌اند.  
متاسفانه ما از چگونگی کشته شدن زهرا و محل دفن او اطلاع دقیقی نداریم و ما را از این حق نیز محروم کردند. پس از پیگیری‌های فراوان مادرم و خانواده، بالاخره مسئولان بهشت زهرا می‌گویند که زهرا را در خاوران دفن کرده‌اند، ولی محل دقیق دفن او را نمی‌دهند که بعدها از طریق یکی از خانواده‌ها، محل حدودی دفن خواهرم در خاوران را پیدا کردیم. 

جعفر پس از تحمل یک سال و اندی حبس در پاییز 63، از زندان آزاد شد و محمود به 10 سال و محمدعلی به 8 سال زندان محکوم شدند. آن‌ها در زندان و ما بیرون از زندان، سختی‌ها و مرارت‌های زیادی را تحمل کردیم، با این امید که بالاخره آزاد می‌شوند، ولی از اواخر تیرماه سال 1367، درهای زندان‌ها به روی ملاقات کنندگان بسته شد و در شهریور سیاه همان سال، دو برادرم به همراه هزاران نفر از زندانیان سیاسی دیگر که حکم زندان یا حکم آزادی داشتند، به دستور روح‌الله خمینی(رهبر وقت)، گروهی اعدام شدند و آن‌ها را به شکلی وحشیانه در کانتینرهای گوشت ریخته و گویی در کانال‌هایی در خاوران مدفون کرده‌اند، البته ما هیچ اطلاع دقیقی از چگونگی اعدام و محل دفن آن‌ها نداریم و حتی نمی‌دانیم آن‌ها را کشته‌اند یا نه، ولی بر اساس شهادت خانواده‌های حاضر در خاوران، آن زمان کانال‌هایی در خاوران کنده شده و تعداد زیادی از زندانیان سیاسی را با لباس روی هم ریخته بودند و حدس می‌زنیم که عزیزان ما نیز آن جا باشند.
محسن بهکیش این سوزن‌کاری ارزشمند را در سال 1363 در زندان اوین به یاد زهرا و محمدرضا بهکیش و سیامک اسدیان(همسر زهرا)، آغاز کرد. اما هنوز این اثر هنری نیمه تمام بود که محسن را در 24 اردیبهشت سال 64 اعدام کردند، اثر نیمه تمام پس از مدتی به دست محمود و محمدعلی بهکیش رسید و آن‌ها به یاد محسن بهکیش، ستاره‌ی دیگری به آن اضافه کردند و خودشان نیز در کشتار جمعی زندانیان سیاسی در تابستان 67 اعدام شدند.
یادشان را زنده و گرامی می‌داریم تا روزی دادمان را از بیدادگران بستانیم!  

منصوره بهکیش

اردیبهشت 1395   

مادران پارک لاله ایران

خواهان لغو مجازات اعدام و کشتار انسانها به هر شکلی هستیم. خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی هستیم. خواهان محاکمه عادلانه و علنی آمران و عاملان تمامی جنایت های صورت گرفته توسط حکومت جمهوری اسلامی از ابتدای تشکیل آن هستیم.

۱۳۹۵ اردیبهشت ۳۱, جمعه

مادران پارک لاله ایران: پیام تسلیت مادران پارک لاله به آقای عبدالفتاح سلطانی

پیام تسلیت مادران پارک لاله به آقای عبدالفتاح سلطانی

آقای عبدالفتاح سلطانی، 

با تاسف و اندوه فراوان باخبر شدیم که مادر گرامی‌تان، خانم «سکینه سلطانی» پیش از آخرین بدرود و بوسه گرم با فرزند دلیرش، فوت کردند. یادشان گرامی باد!
از این نابکاران، جز این انتظار دیگری نمی‌توان داشت که حتی آخرین دم بودن در کنار مادر را از شما و مادرتان دریغ کنند. به امید روزی که همه‌ی دست اندرکاران در جنایت‌های بی شمار جمهوری اسلامی، در دادگاه‌های عادلانه و علنی محاکمه شوند و امثال شما وکلای متعهد و مسئول که هیچ پیش فرضی جز تعهد به رعایت اصول انسانی ندارید، برای روشن شدن حقیقت و فردایی روشن، همراه و هم پای خانواده‌ها و همه‌ی دادخواهان باشید

ما را در غم خود شریک بدانید و تسلیت و همدردی ما را از صمیم قلب پذیرا باشید. سلامتی و آزادی شما و دیگر زندانیان سیاسی را خواهانیم.

مادران پارک لاله ایران
29 اردیبهشت 1395 

شبکه همبستگی برای حقوق بشر درایران: موج جدید بهایی ستیزی را محکوم می‌کنیم

موج جدید بهایی ستیزی را محکوم می‌کنیم


با مرخصی پنج روزه هم‌میهن بهایی ما خانم فریبا کمال آبادی و دیدار کنشگران مدنی با او، موج جدیدی از بهایی ستیزی در ایران، از سوی حاکمیت اقتدارگرای جمهوری اسلامی آغاز گشته است. فریبا کمال آبادی و شش تن دیگر از مدیران جامعه بهایی هشت سال پیش دستگیر شدند و از آن زمان در زندانند.
ما در ماده دوم اعلامیه جهانی حقوق بشر چنین می‌خوانیم :
«همه انسان‌ها بی‌هیچ تمایزی از هر سان که باشد، به ویژه نژاد، رنگ، جنسیت، زبان، مذهب، عقیده سیاسی یا هر عقیدهٔ دیگر، خاستگاه اجتماعی و ملی، وضعیت مالی، تولّد یا هر وضعیت دیگر، سزاوار تمام حقوق و آزادی‌های مندرج در این اعلامیه اند
اما در جمهوری اسلامی که بر پایه تبعیض بنا نهاده شده است، انسان‌ها به شهروندانِ با حقوق و آزادی‌های متفاوت تقسیم شده و بر مبنای اینکه در کدام گروه قرار گیرند از بخش‌هایی و در مواردی هم‌چون بهاییان، از همه حقوق و آزادی‌های مندرج در اعلامیه جهانی حقوق بشر محروم اند.
دیدار یک فرد مسلمان با یک فرد بهایی زندانی که برای چند روزی به مرخصی آمده بود، بهانه جدیدی به دست جمهوری اسلامی داده است تا موج جدیدی از نفرت پراکنی مذهبی و اعمال فشار علیه هم‌میهنان بهایی را به دنبال آورد.
بهاییان که از فردای تأسیس حکومت اسلامی در ایران پیوسته در معرض زندان و شکنجه و اعدام قرار داشته و از ابتدایی‌ترین حقوق شهروندی، حتی حق تحصیل در دانشگاه‌های ایران محروم شده اند، این روزها با فتوای برخی از مراجع تقلید و اظهارات برخی از مقام‌های قضایی و سیاسی جمهوری اسلامی با اتهامات بی اساسی هم‌چون کفر و جاسوسی و متزلزل کردن مبانی اسلام و غیره مواجه گردیده اند، که این اتهامات می‌تواند در فضای امنیتی موجود، برای این هم‌میهنان ما مخاطره آمیز باشد.
ما نهادهای مدافع حقوق بشر ایرانی ضمن محکوم کردن موج جدید بهایی ستیزی جمهوری اسلامی، از تمام شخصیت‌ها و نهادهای انسان‌دوست و مدافع حقوق بشر در سرتاسر جهان درخواست می‌نماییم که از حقوق شهروندی بهاییان و پیروان سایر ادیان و مذاهب در ایران دفاع کرده و از جمهوری اسلامی خواستار آزادی فوری و بدون و قید شرط زندانیان سیاسی و عقیدتی گردند.
شبکه همبستگی برای حقوق بشر درایران
20 مه 2016

امضاها:
1- انجمن همبستگی ایرانیان - دالاس
2- انجمن جمهوریخواهان ایران - پاریس
3- انجمن حقوق بشر و دموکراسی برای ایران - هامبورگ
4- جامعه دفاع از حقوق بشر و دموکراسی در ایران - سوئد
5- حامیان مادران پارک لاله - دورتموند
6- حامیان مادران پارک لاله - هامبورگ
7- حامیان مادران پارک لاله - لندن
8- حامیان مادران پارک لاله - فرزنو
9- شبکه همبستگی ملی فرزنو - کالیفرنیا
10- فدراسیون اروپرس
11- کانون مدافعان حقوق بشر کردستان
12- کمیته مستقل ضد سرکوب شهروندان ایرانی - پاریس
13- کمیته دفاع از حقوق بشردر ایران - شیکاگو
14- كمپين دفاع از زندانيان سياسي و مدني
15- همبستگی برای جمهوری عرفی و حقوق بشر در ایران - نیویورک
16- همبستگی برای جمهوری عرفی و حقوق بشر در ایران - لوس آنجلس

۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۷, جمعه

پالتاک «شبکه همبستگی برای حقوق بشر در ایران» به مناسبت روز جهانی کارگر: برنامه بررسی و گفتگو در باره وضعیت کارگران


بررسی مبارزات کارگران ایران
در پرتو اعلامیه جهانی حقوق بشر
یکشنبه 8 ماه مه 
ساعت 12 به وقت شرق آمریکا، 18 به وقت اروپا و 20:30 به وقت ایران


پالتاک
«شبکه همبستگی برای حقوق بشر در ایران»
به مناسبت روز جهانی کارگر: برنامه بررسی و گفتگو
در باره وضعیت کارگران 

آدرس تالار پالتاک شبکه همبستگی

solidarity for human rights in iran

category: Middel East

sub category: community & family