۱۳۹۲ شهریور ۸, جمعه

هرگز فراموشتان نخواهیم کرد


امروز هم گذشت .....فردا به یادتان و به جای آن عزیزان 
که امروز گل هاشان در دست هاشان جلوی درب خاوران
پژمرده شد, گل های سرخمان را به آب راین خواهیم داد و
هرگز فراموشتان نخواهیم کرد 

مادران صلح دورتموند

۱۳۹۲ شهریور ۵, سه‌شنبه

یادمان بیست و پنجمین سالگرد جانباختگان قتل عام سال ٦٧


یادمان بیست و پنجمین سالگرد جانباختگان قتل عام سال ٦٧ 


"چرا زندانیانی که حکم زندان داشتند بی خبر از خانواده ها اعدام شدند؟ اعدام زندانیان سیاسی در
 دهه شصت و به ویژه کشتار زندانیان سیاسی در سال ٦٧ چگونه  انجام شده است؟ این سوالی 
است که از ٢٥ سال پیش تا به حال هیچ مقام مسوولی پاسخی رسمی مبنی بر چگونگی و چرایی
این کشتارها به ما نداده است...." این پرسش ها سال هاست که ذهن همه خانواده ها و باز ماندگان 
جانباختگان قتل عام سال ٦٧ را به خود مشغول کرده است . 

کشتار دسته جمعی هزاران زندانی سیاسی در دهه ٦٠ و تابستان ٦٧ که حتی بدون هیات منصفه 
و دسترسی به وکیل, محاکمه و مخفیانه به جوخه های اعدام سپرده شدند، یکی دیگر از نمونه های
جنایات هولناکی است که در طی ٣٤ سال گذشته در طی حاکمیت جمهوری اسلامی در ایران به 
وقوع پیوسته است. قتل عام هزاران زندانی سیاسی در سال ٦٧ جنایت علیه بشریت است، جنایتی
که به قصد نابودی گروهی مخالفان و دگر اندیشان به بدترین و غیرانسانی ترین شکل انجام شده است .

ما حامیان مادران پارک لاله ایران در شهر دورتموند ضمن محکوم کردن این جنایات ضد بشری
در دهه ٦٠ و کشتار دسته جمعی زندانیان سیاسی در تابستان ٦٧ و با  اعتقاد کامل به امر داد خواهی
که یکی از سه خواسته مادران پارک لاله ایران می باشد، روز شنبه ٣١ آگوست ٢٠١٣ به همراه
جمعیت دفاع از زندانیان سیاسی ایران - کلن, خاطره  همه این  جانباختگان راه آزادی  را گرامی
خواهیم داشت . 
باشد که تلاش های ما در رساندن  صدای دادخواهی بازماندگان این بیداد به جهانیان , مرهم کوچکی
شود بردلهاشان !

 کشته شدگان این سال عاشقترین زنده گانند
حامیان مادران پارک لاله 
مادران صلح دورتموند

شنبه ٣١ آگوست ٢٠١٣ ساعت ١٧ بعد از ظهر 
مقابل ورودی اصلی بان هوف کلن
**************************************************
در صورت تمایل به لینک زیر مراجعه فرمایید و دادنامه منصوره بهکیش را امضاء و تکثیر کنید
منصوره بهکیش  ۴ برادر، یک خواهر و شوهر خواهر خود را در دهه شصت  از دست داده است. 
با سپاس از همراهی شما در راه رساندن صدای دادخواهان به گوش جهانیان . مادران 
صلح دورتموند
***************************************************
دادنامه سرگشاده پروانه میلانی به رییس جمهور
***********************************************
همبستگی برای حقوق بشر در ایران 
در بیست و پنجمین سالگرد کشتار تابستان ۶۷، یاد جانباختگان فاجعه ملی را گرامی می داریم
لینک خبر جمعیت دفاع از زندانیان سیاسی ایران - کلن

۱۳۹۲ شهریور ۴, دوشنبه

خانواده ی قتل عام شده - گفتگوی اخبار روز با جعفر بهکیش به مناسبت ۲۵ سالگی فاجعه ی ملی

خانواده ی قتل عام شده 
گفتگوی اخبار روز با جعفر بهکیش به مناسبت ۲۵ سالگی فاجعه ی ملی
• در آستانه ی بیست و پنجمین سالگرد قتل عام سال ۶۷، جعفر بهکیش در گفتگو با اخبار روز، از چگونگی کشته شدن هفت عضو خانواده ی خود توسط حکومت ایران، مبارزات خانواده ها برای جلوگیری از فراموشی این فاجعه و تلاش برای دادخواهی ملی می گوید ...
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com 
يکشنبه  ٣ شهريور ۱٣۹۲ -  ۲۵ اوت ۲۰۱٣


اخبار روز: نام های بسیاری با قتل عام های سیاسی دهه ی شصت گره خورده است، از جمله نام مصطفی پورمحمدی که در دولت حسن روحانی به مقاوم وزارت دادگستری رسیده است. در صف قربانیان خانواده ی بهکیش از شناخته شده ترین نام هاست. از ۱٣ مهر ۱٣۶۰ که سیامک اسدیان ۲۶ ساله در مبارزه علیه حکومت اسلامی جان باخت تا ۷ شهریور ۱٣۶۷، که مهرداد پناهی شبستری ٣٣ ساله بر خاک افتاد، بهکیش ها هفت نفر را در راه مبارزه با حکومت استبداد دینی از دست دادند.
جعفر بهکیش بازمانده ی این خانواده ی قتل عام شده ی دهه ی شصت در جمهوری اسلامی ایران است. جعفر متولد سال ۱٣٣٨ است. او تحت تاثیر خواهر و برادران بزرگتر خود به مسائل سیاسی علاقه مند شد و از اواسط سال ۵۵ به شکلی فعال وارد فعالیت سیاسی شد. چندین بار در دهه شصت بازداشت شد.
جعفر بهکیش از سال ۶٣ به همراه خانواده خود و دیگر خانواده های زندانیان سیاسی و اعدام شدگان، در دفاع از حقوق زندانیان سیاسی و اعتراض به اعدامهای فراقضائی مشارکت داشته است. او از سال ۱٣٨۱ به کانادا مهاجرت کرده و در تورنتو ساکن است.
در آستانه ی بیست و پنجمین سالگرد قتل عام سال ۶۷، جعفر بهکیش در گفتگو با اخبار روز، از چگونگی کشته شدن هفت عضو خانواده ی خود توسط حکومت ایران، مبارزات خانواده ها برای جلوگیری از فراموشی این فاجعه و تلاش برای دادخواهی ملی می گوید.




اخبار روز: آقای بهکیش، چند تن از بستگان شما اعدام شده اند؟

جعفر بهکیش: خواهرم زهرا (٣۷ ساله) گویا در سوم شهریور ۱٣۶۲ با خوردن سیانور و یا زیر شکنجه کشته شد، برادرانم محمود (٣۷ ساله) گویا در ۶ شهریور ۱٣۶۷ در زندان گوهردشت اعدام شد، محمدرضا (۲۶ ساله) گویا در خیابان و بدون آنکه مسلح باشد به قتل رسید، محسن (۲۱ ساله) در بیست و چهارم اردیبهشت ۱٣۶۴ در زندان اوین اعدام شد، محمد علی (۲۴ ساله) گویا در ۶ شهریور ۱٣۶۷ در زندان گوهردشت اعدام شد، مهرداد پناهی شبستری- برادر همسرم (٣٣ ساله) گویا در ۷ شهریور ۱٣۶۷ در زندان اوین اعدام شد و سیامک اسدیان- همسر خواهرم (۲۶ ساله) در ۱٣ مهر ۱٣۶۰ در یک درگیری مسلحانه در شمال کشته شد.

اخبار روز: آیا قبل از اعدام، محاکمه شده و در حال گذراندن دوران محکومیت بودند یا هنوز حکمی نگرفته بودند؟

جعفر بهکیش:مهرداد در دیماه ۶۲ در تهران بازداشت و توسط دادگاههای انقلاب به سه سال زندان محکوم شد و در شهریور ۶۷ تنها چند ماهی به آزادی ایشان باقی مانده بود. خانواده همسرم از روند دادگاه و محاکمه مهرداد اطلاعی نداشتند.
محسن در سوم شهریور ۶۲ بازداشت و توسط دادگاه انقلاب به اعدام محکوم شد. ما در جریان محاکمه ایشان قرار نداشتیم و اعدام وی به شکلی غیرمترقبه به خانواده ام خبر داده شد.
محمود، در سوم شهریور ۶۲ بازداشت و توسط دادگاه های انقلاب به ۱۰ سال زندان محکوم شد. ما از چند و چون محاکمه ایشان اطلاعی نداریم.
محمد علی در دوم شهریور ۶۲ بازداشت و توسط دادگاه های انقلاب به ٨ سال زندان محکوم شد. ما از چند و چون محاکمه ایشان اطلاعی نداریم.
محسن و محمد علی در زمان بازجوئی به شدت شکنجه شده بودند.
زهرا اگر پس از خوردن سیانور خود زنده مانده باشد، بدون محاکمه و در زیر شکنجه به قتل رسیده است.
محمد رضا و سیامک هم بازداشت نشدند.
محمود، مهرداد و محمد علی از قربانیان کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ هستند که به دستور ایت الله خمینی قتل عام شدند.

اخبار روز: چگونه در جریان خبر اعدام ها قرار گرفتید؟

جعفر بهکیش: خبر کشته شدن سیامک را از خواهرم شنیدم. خبر کشته شدن محمدرضا را رادیو اعلام کرد بدون آنکه به اسم واقعی او اشاره کند و به شدت غیرمترقبه بود.
من و سه برادرم و خواهرم در روز دوم و سوم شهریور ۱٣۶۲ بازداشت شدیم. به همراه محمود، محمدعلی (که روز دوم شهریور بازداشت و به شدت شکنجه شده بود) و محسن به کمیته مشترک برده شدم. از سرنوشت زهرا هیچ اطلاعی نداشتم. در بازجوئی ها نیز هیچ در اینباره صحبت نشده بود. تا آنکه در اواخر تابستان ۶٣ به بند سه زندان اوین منتقل شدم. در آنجا بود که یکی از هم پرونده ای های زهرا، خبر کشته شدن زهرا را به من داد. ماموران در همان روزی که برای دستگیری محسن و من به خانه پدر و مادرم آمده بودند، خبر بازداشت و کشته شدن زهرا را نیز به مادرم داده بودند.
خبر اعدام محسن بسیار دور از انتظار بود. آن زمان من از زندان ازاد شده بودم و به همراه پدر و مادرم برای ملاقات محسن به اوین رفته بودیم. به دلیل آنکه کمتر از سی سال سن داشتم تنها می توانستم سالی یکبار برادرانم را ملاقات کنم و در آن روز نمی توانستم برای ملاقات بروم و تنها پدر و مادرم را همراهی می کردم. زمانی که در خواست ملاقات کردیم، گفتند که پدرش باید به داخل زندان بیاید. فکر نمی کردیم که می خواهند خبر اعدام محسن را بدهند. چند ساعتی طول کشید و پدرم از زندان برگشت. هیچ به من و مادرم نگفت و به منزل برادر بزرگم رفتند. من هم سر کار رفتم. پدرم خبر اعدام محسن را در خانه برادرم به مادرم داده بودند. من نیز روز بعد از این خبر مطلع شدم. پدرم را بسیار آزار داده بودند. پدرم را که مسلمان معتقدی بود، تحقیر کرده بودند که چه طور مسلمانی است که بیشتر بچه هایش به خدا اعتقادی نداشتند و نامسلمان بودند. این تحقیر بر جان و روان پدرم تاثیر بسیار نامطلوبی داشت.
اعدام محمدعلی، محمود و مهرداد هم که داستان طولانی دارد. در سال ۶۷ محمود و محمدعلی در بند فرعی بیست زندان گوهردشت و مهرداد در بند شش آموزشگاه اوین زندانی بودند. ملاقاتها در تیرماه قطع شد و ما و به ویژه مادرم و مادر همسرم به هر دری زدیم که از سرنوشت آنان مطلع شویم. به خصوص که شایعه اعدامهای گسترده همه جا پخش شده بود. به هر کسی متوسل شده بودیم. تا اینکه در اوایل اذر ماه از ما خواستند که به کمیته انقلاب اسلامی تهران پارس برویم و مادر همسرم به کمیته انقلاب اسلامی واقع در خیابان زنجان مراجعه کنند. آنان مدعی شدند که محمود، محمدعلی و مهرداد اعدام شده اند و تنها ساکهائی را به ما دادند که گویا وسایل انان بود.  

اخبار روز: مقامات زندان در مقابل این سوال که اعدام شدگان را کجا دفن کردید، چه پاسخی به شما دادند؟

جعفر بهکیش: جسد سیامک اسدیان در یک بیمارستان در شمال بود، توسط خواهرم و عموی سیامک، نورالدین اسدیان که در مراسم سیامک بازداشت و اعدام شد، از بیمارستان گرفته شد و به زادگاه سیامک در خرم اباد برده شد. بسیاری در مراسم خاک سپاری سیامک شرکت کردند. حکومت به مراسم چهلم سیامک حمله کرد و بسیاری را بازداشت کرد و از آن میان چندین نفر اعدام شدند.
محل دفن محمدرضا را هرگز به ما نگفتند. مسئولان بهشت زهرا از دادن هر گونه اطلاعاتی در اینمورد خودداری کردند.
در مورد زهرا، مسئولان بهشت زهرا به مادرم گفته بودند که او را در خاوران دفن کرده اند. اما از دادن محل دقیق دفن او خودداری کردند. مادر و پدرم پس از مراجعه به خاوران و صحبت با خانواده ها شنیدند که در تاریخی نزدیک به زمان کشته شدن زهرا، کسی را در یک نقطه خاوران دفن کرده اند. از آن زمان، ما آن محل را به عنوان محل دفن زهرا در نظر گرفته ایم.
محسن در بهشت زهرا دفن شده است و محل دفن او را به ما اطلاع دادند.
از محل دفن محمود، محمد علی و مهرداد خبری نداریم. اما گمان می کنیم که در گورهای جمعی گورستان خاوران دفن شده اند. خانم ناجیه پیوندی، مادر همسرم، شبی خواب می بیند که مهرداد به او می گوید که من در این نقطه خاوران دفن شده ام و ایشان از آن سال، آن نقطه را محل دفن مهرداد می دانند. نقطه ای که مهرداد نشان داده است، بر روی گور جمعی ای است که در اوایل مرداد ۶۷ کشف شده بود.
من برای آخرین بار در سال ٨۱ به بهشت زهرا مراجعه کردم و از محل دفن برادران و خواهرم جویا شدم. قبلا دفتری در بهشت زهرا موجود بود که اسامی و محل دفن اعدام شدگان در آن ثبت شده بود و در اختیار مامور خاصی بود. ولی در آن سال، به من گفتند که این دفتر دیگر در دسترس نیست. در سالهای قبل، آنان با مراجعه به دفتر، تائید می کردند که اطلاعاتی در مورد محسن، زهرا و محمدرضا در این دفتر وجود دارد، اما از دادن اطلاعات در مورد زهرا و محمدرضا خودداری می کردند. گویا در آن دفتر نوشته شده بود که نباید اطلاعاتی در اختیار خانواده ها قرار گیرد. در آن دفتر هیچ اطلاعاتی در مورد محمود، محمدرضا و مهرداد که در جریان کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ به قتل رسیده بودند وجود نداشت. همچنین اسامی اعدام شدگان در بانگ اطلاعاتی بهشت زهرا، که در دسترس عموم است، وجود ندارد.
در اینجا لازم است به نکته مهمی اشاره کنم. همانطور که متوجه شده اید، ما از چگونگی اعدام و کشته شدن زهرا، محمدرضا، محمود، محمدعلی و مهرداد بی اطلاع هستیم. حتی با اطمینان نمی توانیم بگوئیم که آنان کشته شده اند. محل دفن آنان برای ما مشخص نیست، از زمان کشته شدن آنان اطلاع دقیقی نداریم. وصیت نامه ای به ما داده نشده است. آنان ناپدید شده اند. سرنوشت آنان نامعلوم است.

اخبار روز: از چه طریقی درجریان خبر دفن زندانیان اعدام شده در گورهای دسته جمعی در خاوران قرار گرفتید؟

جعفر بهکیش:من برای اولین بار در پائیز ۶٣ که از زندان آزاد شدم به خاوران رفتم. از خرداد ۶۰ اغلب اعدام شدگان چپگرا در زمین بایری در جنوب گورستان ارامنه، در گورهای بی نشان دفن شده بودند. در آنجا با خانواده های زیادی آشنا شدم. خانواده ریاحی، پنجه شاهی، آبکناری، میلانی، قائدی، ملک زاده، امیر شکاری، رضائی و بسیاری دیگر. انسانهائی که با وجود فشارهای ماموران امنیتی و نظامی تسلیم نشدند و به خاوران می آمدند. متاسفانه اعدام ها ادامه داشت و به تدریج دیگران نیز به این جمع اضافه می شدند. از جمله خانواده ذکی پور، تابان و ابراهیمی.
در خرداد ۶۷، تنی چند را اعدام و در خاوران دفن کردند. خانم تاج بخش (مادر لطفی) که پیش از انقلاب از پشت دیوارهای زندان اوین و قصر ایشان را می شناختم، با اعدام انوشیروان، به جمع خانواده های خاوران پیوست. سپس در ۲۹ تیرماه سعید آذرنگ و فرامرز صوفی و چند نفر دیگر اعدام شدند. در هفتم این گروه بود که یک گور جمعی جدید در گورستان خاوران کشف شد. از آن عکس گرفته شد و به خارج از کشور ارسال شد و انتشار یافت.
ما نیاز داشتیم که محلی را به عنوان محل دفن عزیزانمان داشته باشیم. بعدا که گورهای جمعی جدید دیگر نیز کشف شدند، این باور را در میان بستگان اعدام شدگان تابستان ۶۷ تقویت کرد که همه و یا بخش مهمی از اعدام شدگان این جنایت در این گورهای جمعی خاوران دفن شده اند. اما محل واقعی اعدام بستگان ما تنها با دسترسی به اسناد دولتی و آزمایشهای ژنتیکی بقایای اجساد قربانیان در گورهای جمعی در گورستان خاوران و جاهای دیگر میسر خواهد بود. تا آنزمان، خاوران را محل دفن عزیزانمان می دانیم.  

اخبار روز: خانواده ها به ویژه مادران زندانیان اعدام شده، درآن سال های حاکمیت خفقان، چگونه دیوار سکوت را شکستند، جنایت حکومت و فاجعه کشتار زندانیان را علنی کردند و نگذاشتند پرونده این جنایت با گذشت زمان گرد فراموشی بگیرد؟

جعفر بهکیش: اولا باید بگویم که با تعبیر شما در مورد شکسته شدن دیوار سکوت موافق نیستم. فکر می کنید چند نفر از روزنامه نگاران و فعالین حقوق بشر ایرانی به گورستان خاوران سر زده باشند؟ چند نفر از وکلای مدافع حقوق بشر به خانواده های ما مراجعه کرده اند و پیشنهاد دفاع از این خانواده ها را داده اند؟ شما به صفحات فیس بوک، وبلاگها و وبسایت های روزنامه نگاران، فعالین مدنی و سیاسی و حقوق بشر که در سالهای اخیر به خارج از کشور مهاجرت کرده اند مراجعه کنید، چند خبر در اینباره می بینید؟ وقتی ما حتی موفق نشده ایم این گروه ها را متقاعد کنیم که پرداختن به خشونتهای دولتی و سازمان یافته دهه شصت برای توسعه حقوق بشر و دمکراسی در ایران واجد اهمیتی حیاتی است، چگونه میتوانیم بگوئیم که ما دیوار سکوت را شکسته ایم؟
فکر می کنم که تلاشها و اصرار بستگان اعدام شدگان در خاوران، سیاست جمهوری اسلامی برای به فراموشی سپرده شدن این جنایتها را با چالشی جدی روبرو کرده است. بستگان اعدام شدگان کاری بزرگ انجام داده اند. در سی و چند سال گذشته، انان همه فشارها را تحمل کردند و حاضر نشدند که در زیر فشارها تسلیم شوند. حمایت و حضور معدودی از روشنفکران و فعالین سیاسی و مدنی در داخل ایران در مراسم گورستان خاوران و حتی در مراسمی که در منازل بستگان اعدام شدگان برگزار می شود و حمایت برخی از روزنامه نگاران، فعالین حقوق بشر، سیاسی و مدنی در خارج از کشور، آنان را کمک کرده است که صدایشان خاموش نشود و دیگران را مجبور کنند که به آنان گوش فرا دهند.
هر چند سیاست به انزوا کشاندن خانواده های اعدام شدگان تا حدودی با شکست مواجه شد. اما زمان می گذرد. مادران مان و پدرانمان مان پیرتر می شوند. در همین سال گذشته ما مادر پرتوئی و معینی و سرحدی را از دست دادیم. پیش از آن مادر رضائی، ریاحی و محسنی از میان ما رفته بودند. گمان می کنم با فوت هر کدام از مادرانمان، جمهوری اسلامی نفسی به راحتی می کشد. این مادران مزاحم بودند، اینها وجدان یک جامعه ای هستند که به بیماری فراموشی دچار شده است.

اخبار روز: با گذشت ۲۵ سال از کشتاردسته جمعی هزاران زندانی سیاسی در زندانهای جمهوری اسلامی، هنوز هیچ یک از مسئولان سابق و فعلی حکومت، صرف نظر از گرایش سیاسی آنان حاضر نیستند در مورد اعدام های سال ۶۷، حرف بزنند. به نظر شماعلت این سکوت سنگین تاریخی چیست؟

جعفر بهکیش:چرا که نه؟ چه ضرورتی دارد که در اینباره صحبت شود؟ بسیاری از اینها مسئولیت مستقیم در آن جنایتها داشته اند. چرا سری که درد نمی کند را دستمال ببندند؟ کدام فشار گسترده اجتماعی وجود دارد که آنها را وادار به پاسخگوئی کند؟
فکر میکنم ایرادی ندارد که بدبین باشیم. سیاست رسمی جمهوری اسلامی این بوده است که با ایزوله کردن بستگان اعدام شدگان، صدای آنان را خفه کنند. به تدریج مادران و پدران پیر و از پا افتاده می شوند. زندانیان سیاسی سابق و معدود فعالین حقوق بشر و دانشگاهیانی هم که به این مسئله می پردازند، به تدریج خسته می شوند. مگر آدم چقدر تحمل دارد؟ به تدریج کسی دیگر نخواهد ماند که این جنایتها را به خاطر بیاورد. در اسناد رسمی سازمانهای مدافع حقوق بشر در داخل ایران هم چیز مهمی در اینباره گفته نشده است. آنوقت راحتتر می شود رزومه ای برای خود درست کنند که نشان می دهد که مسئولان جمهوری اسلامی از همان اول مدافع دمکراسی، حقوق بشر، صلح، دوستی و اشتی بوده اند.
به عنوان مثال به مصاحبه مصطفی تاجزاده با مجله چشم انداز نگاه کنید:
"رهبری فقید انقلاب و نیز "نیروهای خط امام" [منظور اصلاح طلبان کنونی- از من] در مجموع نه فقط به آزادی بیان، احزاب و انتخابات - اساس هر رژیم دموکراتیک - معتقد بودند. بلکه به علت حمایت مردمی برای پیروزی بر رقبا به اعمال روش‌های خشن و پلیسی نیاز نداشتند. آنان اگر چه خطاهایی مرتکب شدند اما اشتباهاتشان "استثناء" بود. اقتدارگراها درصددند این استثناءها را به "قاعده"‌ تبدیل کنند."
این گفته ها در مورد دهه شصت است. زمانی که در زندانها و بیرون از زندان جنایت دولتی بیداد می کرد. زمانی است که موسوی اردبیلی رئیس قوه قضائیه و صانعی و موسوی خوئینی ها دادستان کل کشور، میر حسین موسوی نخست وزیر و خط امامی ها حضور جدی در محلس شورای اسلامی داشتند.
فکر کنم با مثال بتوانم اندکی آنچه می گویم را روشنتر کنم. فرض کنیم جمعی از فعالین قصد دارند دنبال لایحه ای بروند که به نفع زنان، کودکان و یا کارگران در سیستم قضائی است. از یک طرف لازم است فتوای شرعی وجود داشته باشد و از طرف دیگرلازم است قوه قضائیه و وزیر دادگستری را متقاعد کرد که چنین لایحه ای را به هیئت دولت برده و از آن دفاع کنند. سخت است که به پور محمدی، موسوی اردبیلی و صانعی مراجعه کرد. نقش آنان در کشتار تابستان ۶۷ و دهه شصت روشن است. اما از سوی دیگر نمی توان اصلاح امور را به بعد از کشف حقیقت و برقراری عدالت موکول کرد و باید به ترتیبی با همین افراد کار کرد. در انتها، منافع زنان، کودکان و کارگران بر اصول اخلاقی غلبه پیدا می کند. به پور محمدی، موسوی اردبیلی و صانعی مراجعه می شود. در هیچ یک از این ملاقاتها به موضوع کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ و دهه شصت اشاره نخواهد شد (اگر در گذشته هم به شکلی جدی درباره جنایتهای دولتی حرف زده باشید که اصلا راهی به دفاتر فقها و مسئولین نخواهید داشت). پس نتیجه این می شود که به تدریج پورمحمدی مشروعیت پیدا می کند. همانگونه که امروز موسوی اردبیلی (که نقشی جدی در کشتار ۶۷ و کشتارهای دهه شصت داشته) و صانعی مشروعیت یافته اند و فقهای اصلاح طلب هستند و کسی مشارکت آنان در آن جنایتها را به خاطر نمی آورد. می دانم زبانی که استفاده می کنم تلخ است. اما بدون شک وجهی از واقعیت سیاست ورزی در ایران را نمایش می دهد. به این میگویند سیاست واقع بینانه (رئال پولتیک) و یا آنچنان که جک دانلی می گوید سیاست قدرت.  
من متوجه هستم که فعالین مدنی و سیاسی با چه مشکلاتی روبرو هستند. متوجه هستم حتی بدست آوردن موفقیتهای کوچک، که اتفاقا گاه نقشی جدی در زندگی روزمره مردم بازی می کند، چقدر دشوار است. اما لااقل وقتی مجبور هستیم که برای مصالحی این نوع اقدامات را انجام دهیم ، یادمان نرود که اینها مسئولیت چه جنایتهای هولناکی را بر عهده دارند. آن جنایتها را فراموش نکنیم. از کسانی که مسئولیت جدی در آن جنایتها بر عهده دارند امامزاده درست نکنیم.
من تلاش کرده ام بر این نکته تاکید کنم که این پیچیدگی ها مورد بحث قرار نگرفته است. این مسئله در جامعه ما مورد بحث قرار نگرفته است که چگونه میتوان تعادلی میان کشف حقیقت و برقراری عدالت، که خواستی مشروع است و زندگی در صلح و آرامش و شرایط مساعد اقتصادی و اجتماعی، که آن هم خواستی مشروع است برقرار کرد؟ به گمان من باید فعالین مدنی و حقوق بشر و فعالین سیاسی را در این بحث درگیر کرد. رسانه ها نقشی جدی در این زمینه میتوانند ایفا کنند.

اخبار روز: آنچه در سال ۶۷، در زندان ها اتفاق افتاد یک فاجعه ملی است. درباره جنایت های گسترده دهه ۶۰، نزدیک به ۷۰ درصد جمعیت ایران که بعد از انقلاب به دنیا آمده اند، به دلیل فضای حاکم برکشور اطلاعات کمی دارند. برای ارتقای آگاهی عمومی از این رویداد ملی چه باید کرد؟

جعفر بهکیش:من هم با شما موافق هستم که خشونتهای دولتی در دهه شصت و به ویژه کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ یک فاجعه ملی است. اما اجازه بدهید یک لحظه در همین جا توقف کنیم. این چگونه فاجعه ملی ای است که ملت از آن اطلاعی ندارد و بدتر اینکه در قبال آن بی تفاوت است؟ اکثریت مردم برای کسانی که بار مسئولیت آن جنایتها را بر دوش دارند (مهم نیست که به کدام جناح حکومتی تعلق دارند) دست می زنند و قربانیان را نکوهش می کند؟
از یکطرف، فراموشی، سکوت و به سکوت وادار کردن سیاست رسمی دولت جمهوری اسلامی در قبال جنایتهای دولتی بوده است. در شرایط عادی به صلاح جمهوری اسلامی نیست که کسی وقایع دهه شصت را به خاطر بیاورد و درباره آن صحبت کند.
از طرف دیگر، قربانیان و بستگان و حامیان آنان هم به رسانه های عمومی دسترسی نداشته اند (بسیاری از رسانه های خارج از کشور هم تمایلی به پرداختن به دهه شصت را ندارند) که در مورد این جنایتها صحبت کنند. سیستم آموزشی هم بالکل دور از دسترس است. پس طبیعی است که اکثریت مردم و به ویژه جوانان ندانند که در آن سالها چه گذشته است.
اما در همین جا از خودم می پرسم؛ وقتی بسیاری از کسانی که از واقعه اطلاع دارند و حتی کسانی که خود قربانی این جنایتها بوده اند، پرداختن به این مسئله را به زیان توسعه دمکراسی و حقوق بشر در ایران می دانند، چرا گمان می کنیم که اطلاع رسانی کافی میتواند به عطف توجه بیشتر مردم و به ویژه فعالین به این مسئله منجر شود؟
به نظر من لازم است به شکلی جدی به این مسئله پرداخته شود که: چرا طرح و پیگیری جنایتهای دهه شصت میتواند به توسعه دمکراسی و حقوق بشر در ایران کمک کند؟ اگر بتوانیم حداقل در میان جمع وسیعی از فعالین سیاسی منتقد جمهوری اسلامی و فعالین مدنی و حقوق بشر، توافقی را در این زمینه به دست آوریم، میتوانیم انتظار داشته باشیم که اطلاع رسانی گسترده در این زمینه بتواند بر سیاست ورزی در ایران موثر باشد.

اخبار روز: مادران خاوران و مادران پارک لاله با حضور فعالشان در صحنه، الهام بخش کوشش همه مدافعان پیگیری حقیقت و عدالت هستند. برای پژواک گسترده و جهانی کردن نام و صدای اعتراض مادران خاوران چه می توان کرد؟

جعفر بهکیش: وقتی با این سئوال روبرو می شوم، بسیار غمگین می شوم. سی و سه سال است که مادران و پدران و بستگان اعدام شدگان در گورستان خاوران علیرغم فشارهای طاقت فرسای جمهوری اسلامی، سیاست سکوت و فراموشی را به چالش کشیده اند. چرا این تلاش از طرف قریب به اتفاق فعالین سیاسی و مدنی نادیده گرفته شده است؟ به نظرم برای اینکه به سئوال شما پاسخ داده شود، ابتدا لازم است به این سئوال پاسخ داده شود.
نادیده گرفته شدن مادران و خانواده های اعدام شدگانی که در گورستان خاوران دفن شده اند، از یکطرف به ترکیب نیروهای سیاسی که پس از سرکوبهای دهه شصت به تدریج در ایران شکل گرفته، مربوط است. جنبش دوم خرداد تاثیری جدی در این مسئله داشته است. از خرداد ۷۶ اصلاح طلبان تقریبا به عنوان تنها نیروئی در ایران ظهور کردند که گویا قادر هستند که زندگی را در جمهوری اسلامی برای شهروندان و جوانان قابل تحمل کنند. به گمانم در سایه حکومت اینان زندگی قابل تحمل تر نیز بود، ولی نباید این مسئله سبب می شد که مسئولیت اصلاح طلبان در جنایتهای دهه شصت نادیده گرفته شود.
ولی در عمل این آرایش سیاسی، نقشی تعیین کننده در نادیده گرفتن مادران و خانواده های خاوران داشته است. بستگان ما خواهان کشف حقیقت جنایتهای دهه شصت هستند. این درخواست با پروژه اصلاح طلبی هم خوانی ندارد. هر بررسی جدی آن جنایتها، پای اصلاح طلبان که در دهه شصت دست بالا را در تمام شاخه های حکومتی داشته اند را به میان می کشد و این مسئله به مصلحت نیست.
از طرف دیگر عمده فعالین مدنی و سیاسی و حقوق بشر مخالف سازمان مجاهدین خلق (که عمده اعدام شدگان دهه شصت به این گروه تعلق داشته) و سازمانهای سیاسی چپگرا هستند. آنان حاضر نیستند با دفاع خود از حقوق قربانیان جنایتهای دهه شصت و حقوق بستگان آنان، به مشروعیت یافتن این سازمان های سیاسی کمک کنند. چرا که اگر ابعاد این جنایتها آشکار شود، لااقل نشانه این است که خشونتهای دولتی یکی از علل تضعیف این نیروها و عدم حضور آنان در صحنه سیاسی کشور است، که به گمان بسیاری به زیان پروژه اصلاح طلبی است.
این دیدگاه لازم است به شکلی جدی مورد نقد قرار گیرد. باید بر این نکته تاکید کنیم که حقوق قربانیان سرکوب گسترده و سیستماتیک دهه شصت و حقوق بستگان آنان هم حقوق بشر است.
علاوه بر آن لازم است تلاشهای مادران و خانواده های خاوران به رسمیت شناخته شود. من از خودم می پرسم، ده ها و شاید صدها جایزه حقوق بشر به ایرانیان داده شده است. چرا تلاشهای مادران و خانواده های ما در خاوران جز از طرف بنیاد پژوهشهای زنان از طرف هیچ نهاد دیگری به رسمیت شناخته نشده است. احتمالا یک علت آن این است که اکثریت فعالین حقوق بشر ایرانی آنان را از خود نمی دانند.
گروه های سیاسی تندرو سلطنت طلب، چپ و مسلمان هم که خدا پدرشان را بیامرزد، به کمتر از سرنگونی جمهوری اسلامی، آنهم از نوع سوپر انقلابی آن، راضی نیستند. کارهائی که مادران و خانواده های ما می کنند، احتمالا مزاحم این ارزوی آنان است.
من نمی توانم راه کاری ارائه دهم. خودم سعی می کنم که در اینباره تحقیق کنم و بنویسم. شاید بد نباشد شما به عنوان یک وب سایت پر بیننده، فعالین مدنی و حقوق بشر ایرانی را به چالش بکشید. با انان مصاحبه کنید. دست کسانی مثل من از دامن این بزرگان کوتاه است.   

اخبار روز: ۱۰ شهریور، روز فاجعه ملی و روز همبستگی با زندانیان ایران است. در داخل و خارج از کشور خانواده ها، فعالان حقوق بشر، احزاب و سازمان ها به این مناسبت برنامه های مختلف برگزار می کنند. بسیاری از حرف ها را گفتید. اما اگر در پایان بخواهیم خلاصه کنیم، شما به عنوان کسی که هفت تن از نزدیکترین های خود را در جریان مداوم قتل های سیاسی در جمهوری اسلامی از دست داده اید، خواسته تان از حکومت و جامعه ی جهانی، انتظارتان از مردم و نیروهای سیاسی اپوزیسیون چیست، چه باید کرد تا این زخم به مناسب ترین شکل درمان شود، اگر اصولا درمان پذیر باشد؟

جعفر بهکیش: این سئوال را باید به چند قسمت تقسیم کرد.
اول از همه باید بگویم، اگر همت بستگان اعدام شدگان نبود، اگر بستگان اعدام شدگان در شهریور ۶٨، تصمیم نگرفته بودند که روزی را به عنوان روز به خاطر آوردن جنایت هولناک تابستان ۶۷ اعلام و هر ساله زیر سخترین فشارها مراسم دهم شهریور ماه را برگزار کنند، امروز ما نمی توانستیم از وجود چنین روزی صحبت کنیم. من در مقابل این خانواده ها سر تعظیم فرود می آورم و به همت آنان درود می فرستم. آنان حقیقتا کار بزرگی کرده اند. به همت آنان است که به تدریج این روز به روزی تاریخی در ایران تبدیل خواهد شد. اما آیا این روز در حافظه جمعی ما به عنوان روز فاجعه ملی کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ جا افتاده است؟ من در این مسئله تردید دارم. نشانه های بسیاری دیده می شود که موید آن است که چنین اتفاقی نیافتاده است.
اما اینکه چه میتوان کرد؟ به نظرم باید در مورد آن بیش از پیش صحبت شود. باید فعالین حقوق بشر را قانع کرد که دادخواهی بخشی جدائی ناپذیر از جنبش حقوق بشر در ایران است. باید آنان را متقاعد کرد که وظیفه آنان است که به این مسئله بپردازند و در کنار بستگان قربانیان قرار گیرند. برای آنکه یک جنبش گسترده به وجود اید، لازم است بحثی گسترده وجود داشته باشد. کمبود یک گفتمان ملی در این زمینه به شدت محسوس است.
در انتها از شما و خوانندگان تان عذر خواهی می کنم که از چنین لحن تلخی در پاسخهایم استفاده کرده ام. فکر کردم که بسیاری بر موفقیتها و نقاط قوت تلاشها برای دادخواهی اشاره خواهند کرد. من خواستم که درد دل کنم. دادخواهی از یک جنبه هم این است که قربانیان و بستگان آنان بتوانند درد خود را با جامعه در میان بگذارند و جامعه با دقت به این دردها گوش دهد و روشهای اصلاح را در این کنش و واکنش پیدا کنند. شنیدن این دردها بخشی از پروسه دادخواهی است.

۱۳۹۲ مرداد ۲۸, دوشنبه

دادنامه سرگشاده پروانه میلانی به رییس جمهور

 دادنامه سرگشاده پروانه میلانی به رییس جمهور



سینه تنگ من و بار غم او هیهات
مرد این بار گران نیست دل مسکین ام
بر دلم گرد ستم هاست خدایا مپسند
که مکدر شود آیینه مهر آیین ام

آقای رئیس جمهور؛
من به شما رأی ندادم، اما از آنجایی که شما خود را رئیس جمهور همه ی مردم ایران نامیده اید، به خود این اجازه را می دهم که سخنی چند با جناب عالی داشته باشم. سال ها ست، سی و دو سال است که زخمی را که رژیم جمهوری اسلامی با کشتن تنها برادرم بر جان و دلم نهاده است در تنهایی خود می لیسم.
من این دادنامه را خطاب به جناب عالی می نویسم و می خواهم توجه شما را به مسئله ی بسیار مهمی که مربوط به یکی از اعضای کابینه ی سرکار است، جلب نمایم. همان گونه که پیش تر گفته آمد، تنها برادرم را در بی دادگاه های جمهوری اسلامی از دست دادم، و وقتی خبر کشته شدنش را به من دادند از هیچگونه توهین و ناسزای بسیار رکیک به من و بدن پاره پاره ی برادر عزیزم دریغ نورزیدند، آری، از آن تاریخ دارم زخم هایم را می لیسم. در آن زمان به ما اجازه ی برگزاری هیچ گونه مراسمی را هم ندادند  .

آقای رئیس جمهور؛
ما در خانواده ی کم درآمدی زندگی می کردیم. برادرم رحیم در رشته ی مهندسی شیمی دانشگاه آریامهر (دانشگاه شریف) فارغ التحصیل شد. لازم به یاد آوری ست که وی در رژیم گذشته نیز از فعالان دانشجویی بوده است و در آن زمان سه سال را در زندان گذراند. شاه او را نکشت، اما در این رژیم مثلاً اسلامی ششم مهر ماه سال شصت، دستگیر و در هفتم آبان ماه همان سال به جوخه ی اعدام سپرده شد. چه سریع!!! حتا مهلت دفاع به او ندادند.

اکنون پرسش من از شما این است که چگونه توانستید آقای پورمحمدی را که عالم و آدم از جنایت های ایشان که بسیار هم سنگین است به وزارت دادگستری بگمارید. داد!!! دادگستری!!! یا بی داد گستری؟ من آدم ساده لوحی نیستم که فکر کنم شما از سوابق مشعشع ایشان در بسیاری از کشتارها چه در بندرعباس، چه در مشهد، و چه در زندان اوین و چه در زندان رجایی شهر بی خبر بوده باشید. به ویژه آنکه ایشان یکی از سه نفر مأموران هیئت مرگ بودند که در کلیه ی زندان های ایران در تابستان هزار و سیصد و شصت و هفت باقیمانده ی زندانیان را به جوخه ی اعدام سپردند یا حلق آویز کردند و در گورهای دسته جمعی، در گورستان خاوران به خاک سپردند.


 وجدان انسان ها بزرگترین فضیلتی ست که خداوند در ما به ودیعه گذاشته است. آیا شما با این فضیلت آشنا هستید؟! آیا می دانید ایشان چه خیل عظیمی از خانواده ها را داغدار کرده اند، آن هم چه فرزندان نخبه و با تحصیلات عالی که یا در گورستان ها خفته اند یا فرار را بر قرار ترجیح داده و به خارج از کشور مهاجرت کرده اند.

  


پرونده ی جنایات ایشان بسیار سیاه است. در خاتمه از شما می خواهم زحمت کشیده و سری به گورستان خاوران بزنید و خود همه چیز را به رأی العین ببینید و خود قضاوت کنید که چه ظلمی بر ما خانواده های داغدار رفته است. شاید بد نباشد که بدانید مادر من پس از کشته شدن تنها پسرش به دو بیماری صعب العلاج آرتریت روماتوئید و پارکینسون مبتلا شد. لطفاً وضعیت بیماری مادرم را به سیاهه ی جنایات ایشان بیفزایید.    

 








 

نکته پایانی:
جریان رأی گیری برای وزرای انتخابی شما را از تلویزیون دنبال می کردم. آن سه وزیر شایسته ی شما از مجلس فرمایشی رأی نیاوردند. واقعاً جای تأسف دارد. گرچه شیرازه ی مملکت چنان از هم گسسته است که نه شما و نه هیچ وزیری را توان بازگرداندن مملکت به شرایط عادی نیست.

پروانه میلانی

۱۳۹۲ مرداد ۲۷, یکشنبه

مادران خاوران و دادخواهی عمومی

مادران خاوران و دادخواهی عمومی

http://www.bidaran.net/spip.php?article327

برگرفته از سایت بیداران 
پنج شنبه 24 مرداد 1392
 
منیره برادران

یکی از عرصه هائی که زنان در آن حضور فعالی داشته و دارند، جنبش دادخواهی است. در اینجا می خواهم از نقش مادران خاوران بگویم که نامشان با دادخواهی گره خورده است. آنها مادران و خانوده های اعدام شدگان دهه ٦٠ و کشتار زندانیان سیاسی تابستان ٦٧ هستند. آنها جلوی در زندانها با هم آشنا شده بودند. در تابستان ٦٧ که ملاقاتها قطع بود آنها حس کردند که فاجعه ای شوم در زندانها در حال وقوع است. فاجعه اتفاق افتاد. هزاران زندانی را کشتند. صدای اعتراضی برنخواست. مادران تنهائی شان را با هم تقسیم کردند. دورهم جمع شدند. گورستانها را جستجو کردند و با اطلاعاتی که خود بدست آوردند، دانستند که عزیزانشان را در گورستان خاوران دفن کرده اند، در گورهای جمعی. آنجا میعادگاه شان شد، مکانی شد برای سوک، سوک عزیز خود و سهیم شدن در سوک عزیز دیگری.
اما آنها از نقش مادران سوکوار خود را فراتر بردند و به الگوی سنتی مادر عزادار، که نقشی منفعل دارد، تن ندادند. آنها پایه حرکتشان را بر حق شهروندی خود گذاشتند، حق آگاهی از آنچه بر فرزندانشان رفته بود و حق دادخواهی. آنها درد و عزای از دست دادن عزیزانشان را محدود به حوزه خصوصی نکردند و آن را به یک خواست مهم اجتماعی و سیاسی و به یک اقدام تبدیل کردند و خواستار روشن شدن حقیقت و پاسخ‌گوئی مسئولین شدند.
سالها بود که آنها همدیگر را می شناختند. جلوی در زندانها با هم آشنا شده و در سختی ها و بی پناهی ها یاور همدیگر شده بودند. دردی مشترک انها را بهم پیوند می داد. بسیاری از این آشنائی ها حتی به سالهای پیش از انقلاب برمی گشت به زندانهای دوره شاه پهلوی. در آن زمان هم مادران و خانواده های زندانیان سیاسی گردهم آئی های خود را داشتند و دست به اقداماتی زده بودند. از برگزاری مجالس یادبود برای اعدام شدگان تا مثلا تجمعاتی در قم و بازار برای جلوگیری از اعدام فرزندان شان در سال ١٣٥٠، تا اقداماتی گسترده تر در اوائل سال ١٣٥٧ برای توجه دادن به خواسته های فرزندان زندانی شان که در اعتصاب غذا بسر می بردند؛ تا تحصن با شکوه در کاخ دادگستری در دی ماه ١٣٥٧ که با آزادی آخرین زندانیان سیاسی پایان یافت.
آن تجربه ها و خاطره ها، به ویژه خاطره تحصن افتخارآمیز دی ماه ٥٧ که چه بسا با نقل و روایت به خاطره جمعی دیگر خانواده های زندانیان سیاسی تبدیل شده باشد، زمینه را برای گردهم آئی های آنها در دهه ٦٠ فراهم آورد. کم نبودند زندانیان سیاسی دوره پیشتر که آزادی شان را در سال ٥٧ مردم با سرود و دسته های گل جشن گرفته بودند، به دست حکومت کنندگان جدید به جوخه های اعدام سپرده شدند.
ولی اگر حرکت خانواده ها را در این دو دوره مقایسه کنیم، متوجه تغییری در آن می شویم. چه چیزی تغییر کرده بود؟ گرچه اختلاف زمانی دو دوره کوتاه بود ولی مادران در جمهوری اسلامی تجربه جدیدی کسب کردند، تجربه ای به مراتب تلخ تر و دردناکتر. ابعاد جنایتهای این حکومت چنان بزرگ و دهشتناک بود که مادران و خانواده های اعدام شدگان را بیش از گذشته متوجه حقوق بشر کرد. در دوره پیش از انقلاب ٥٧ دیدگاهی که در مورد اعدام شدگان وجود داشت بیشتر با آرمان گرائی آمیخته بود تا نگاهی از منظر حقوق بشر. به این معنا که پیش از تجربه تلخ جمهوری اسلامی شخص اعدام شده عمدتا به عنوان شهید راه آرمانهایش تعریف می شد و حرکت مادران و خانواده ها رابطه تنگاتنگی با سازمانهای سیاسی داشت که در فضای انقلابی آن سالها اعدام شدگان را با دلالت بر حقانیت شان پیوند می دادند.
بعدها به ویژه بعد از کشتار ٦٧ این نگاه تغییر کرد و مادران خاوران این پرسش را برجسته کردند: چرا فرزندان مان را اعدام کردید؟ در نامه شان در دی ماه ١٣٦٧ خطاب به وزیر دادگستری می خوانیم: " ما سئوال می‌کنیم: کدام قانون اجازه داده است که حکم اعدام دسته جمعی صادر کنند؟" آنها اصل را بر دادخواهی قرار دادند. در همان نامه که با تجمع آنها در مقابل کاخ دادگستری همراه بود، نوشتند: "ما خانواده های قربانیان فاجعه اخیر و خانواده های زندانیان سیاسی خواستار اقدام فوری، جدی و مسئولانه شما هستیم." نوشتند: " ما علیه مسئولین این فاجعه دردناک اعلام جرم می کنیم و خواهان آن هستیم که اینان بازداشت و در یک محکمه علنی محاکمه گردند."
بعدها هم به رئیس جمهور خاتمی نامه نوشتند. هرگز پاسخی نگرفتند. به سازمانهای بین المللی حقوق بشر هم متوسل شدند. در سفر گالیندوپل به ایران در بهمن ١٣٦٨ جلوی دفتر سازمان ملل تجمع کردند و خواستار ملاقات با وی شدند. تجمع شان با خشونت مامورین مواجه شد. در سال ١٣٨١ به گزارشگران کميسيون حقوق بشر سازمان ملل متحد نامه نوشتند. (این نامه ها را می توانید در سایت بیداران پیدا کنید) به زبان و لحن این نامه ها توجه کنید! در نحوه بیان این نامه ها نکته مهمی نهفته است: زبان این نامه ها، شکوه و مظلوم نمائی نیست بلکه حق خواه و دادخواه است. و حکایت از این دارد که آنها از کلیشه سنتی زنان عزادار قربانی فاصله گرفته اند.
این نامه نویسی ها جنبه دیگری هم دارد: مستند کردن خواسته ها و حرکت مادران از یک طرف و اعلام حضور از طرف دیگر، که البته محدود به نامه نوشتن نماند. ارائه نامه ها هر بار به شکل دسته جمعی و با تجمع صورت می گرفت و مهمتر از آن تجمع و حضور در گورستان خاوران بوده است. این تجمع ها در سالگرد کشتار ٦٧ و نیز هنگام نوروز وسیع تر می شد و مردم بیشتری را به خود جلب می کرد. خاوران تنها یک گورستان معمول نیست. خیلی از خانواده هائی که در آنجا جمع می شدند، اصلا نمی دانستند که فرزند، همسر، خواهر و یا برادرشان در کجا دفن شده است. خاوران جنبه سمبلیک هم دارد. مکانی است که حقیقت را در خاکش پنهان کرده است در استخوانهای زیر خاک در گورهای جمعی و گورهای بی نام و نشان و در حضور مادرانی که بر این حقیقت شهادت می دهند. خاوران مکانی است که نبرد بین حقیقت و انکار در آن جاری است. ولی این تنها نبرد سمبلیک تاریخی نیست. یک جنگ واقعی است بین مادران و خانواده ها که در برابرا انکار و برای روش شدن حقیقت و دادخواهی ایستاده اند و نیروهای امنیتی و پلیس، که انکار و مسئولیت نپذیری حکومت را نمایندگی می کنند.
ما گفتمان و خواست دادخواهی را که امروز خوشبختانه تا حدودی جای خود را در جامعه ما باز کرده، مدیون این زنان هستیم، مدیون مادران خاوران. آنها بهای سنگینی بابت مقاومتشان پرداخته و می پردازند: از ضرب و شتم گرفته تا کنترل و تعقیب و بازداشت. مامورین از این هم فراتر رفتند و در زمستان ١٣٨٧ با وقاحتی بی نظیر خاوران را با بولدوزر خراب کردند و درب آن را به روی خانواده ها بستند. بر تعقیب و کنترل خانواده ها افزوده شده و آنها در خانه هاشان هم از آن در امان نیستند. ولی به گفته خانم منصوره بهکیش، یکی از فعالین مادارن خاوران، " آنها هیچ گاه حاضر نشدند که از حقوق خود به عنوان یک انسان دادخواه دست بشویند و ظلمی را که در حق شان شده است به فراموشی بسپارند."
بیست و پنج سال پیش زمانی که مادران و خانواده های اعدام شدگان در ایران به فرمان سکوت مقامات امنیتی که به تک تک آنها صادر شده بود، تن ندادند، هرگز نمی دانستند که اقدام شان پایه ای می شود برای حرکت دادخواهی در ایران. آنها سنتی را پایه گذاشتند که بعدها در حرکت مادران پارک لاله شاهد آن بودیم. در تابستان ٨٨ که جوانان معترض را در خیابان به گلوله می بستند، در اعتراض به این کشتار صدها زن در روزهای شنبه در پارک لاله جمع می شدند. در سایت های اینترنتی آنها خواسته هاشان را اعلام کردند. آنها خواستار قطع کشتار، آزادی زندانیان سیاسی و محاکمه و مجازات مسببین این کشتارها شدند. حرکت آنها با استقبال ایرانیان تبعیدی مواجه شد و در شهرهای مختلف خارج از ایران در حمایت از دادخواهی این زنان و رساندن صدای آنها تجمع ها و تشکل هائی شکل گرفت که تا امروز هم ادامه دارد. آنها که تا حدی خودجوش ابتدا نام مادران عزادار را بر خود برگزیده بودند، یک سال بعد از شروع حرکتشان، نام خود را مادران پارک لاله تغییر دادند.
و نکته مهم اینکه، مادران خاوران بزرگداشت فرزندانشان را که در آن فضای خفقان با شهامت تمام در راه آزادی و عدالت در مقابل زر و زور حاکمان تاریک اندیش ایستادند، با دادخواهی پیوند زده اند، که آرمان عزیزانشان هم بوده است. آنها اندوه بی پایان از دست دادن عزیزانشان را از فضاهای خصوصی فراتر برده و آن را به یک حرکت تبدیل کرده اند و گرامی داشت آنها را وارد فضاهای عمومی کرده اند تا خواستی را مطرح کنند که نیاز بزرگ جامعه ما است: فراموش نکردن و عدالت.
سخنرانی در سمپوزیوم "سازمان عدالت برای ایرانیان" در ژوئن 2013 در لندن.
Tags: 
http://www.mpliran.org/2013/08/blog-post_16.html

مادران پارک لاله ایران

خواهان لغو مجازات اعدام و کشتار انسانها به هر شکلی هستیم. خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی هستیم. خواهان محاکمه عادلانه و علنی آمران و عاملان تمامی جنایت های صورت گرفته توسط حکومت جمهوری اسلامی از ابتدای تشکیل آن هستیم.

On the 25thanniversary of mass killings of Iranian political prisoners in the summer of 1988, let’s commemorate and honor the loss of lives in that national tragedy



On the 25thanniversary of mass killings of Iranian political prisoners in the summer of 1988, let’s commemorate and honor the loss of lives in that national tragedy

This year, the 25th remembrance of the massacre of Iranian political prisoners of 1988, has a special meaning. Upon the constant efforts by the families, survivors, human rights groups and support by freedom-loving Iranians and non-Iranians, for the first time, the 1988 atrocities are recognized as crimes against humanity by the Parliament of Canada. Twenty five years ago, in these days and weeks, the killing machine of the Islamic Republic, under the direct order of Ayatollah Khomeini, executed more than 4500 political prisoners. The only “crime” those freedom-loving people had “perpetrated”was that they thought differently from the rulers, and in spite of their completed or nearly completed sentences, they were put to death. The extent of this tragic massacre was gradually revealed, and ever since, it has been acknowledged by some in the international community as crimes against humanity.
The executioners of the Islamic Republic buried the bodies of these pro-democracy activists in unmarked mass graves and robbed the families from grieving on their much deserved burial grounds. Throughout Iran, there are tens of such sites and the biggest of all is Khavaran, located in the outskirts of Tehran. The families have been able to locate the deceased which in itself is evidence of 34 years of violent repression by the Islamic Republic. In honoring these martyred civil activists who have been, inhumanely put to death, their relatives and defenders of justice, with the steady flow of flowers, have converted these previously unknown resting places to centers of ceaseless collective resistance to the ruling theocracy.
During the last 25 years, none of the officials of the Islamic Republic have acknowledged anything about this horrendous massacre. In fact, the policy of killing and eradication of dissidents, inside and outside the country, continues to date and occasionally names of the responsible functionaries, such as Saeed Imami and Ghazi Mortazavi are exposed. Silence on the part of officials exacerbates state terrorism against its own citizens. After the demonstrations by millions of people against the presidential election fraud in 2009 and the rise of the Green Movement, we have witnessed a new wave of crackdown, incarcerations, disappearances, and killings of social and civil activists. The torture centers such as Kahrizak remind us of the grim dark days of the first decade after the revolution. In this period, hundreds of political prisoners perished, under torture and execution in the prisons of the Islamic Republic. Ignoring these heinous crimes without an investigation of the culpable officials has been a contributing factor to the continuing suppression and state terror in Iran.
The new president’s appointment of the criminal figure Mostafa Pour Muhammadi as Minister of Justice foreshadows a gloomy prospect regarding the status of human rights and political freedom during the term of 11th president. Pour Muhammadi was a member of the three-person committee (known as the “magistrates of death”) that without any doubt ordered the death sentences of political prisoners in 1988 and continued to be a central figure in the political serial killings of the 1990s with the blood of thousands of innocent Iranians on his hands. Such an individual has no place in governmental positions. Instead, he should be tried as a criminal just as the human rights groups have demanded. Among the urgent aspirations of people in the recent election has been the investigation of the conditions of the political prisoners, the demand for their release, as well as the freedom of the three leaders of the Green Movement, Mirhossein Mousavi, Mehdi Karroubi and Zahra Rahnavard. Ignoring these demands, no doubt, makes the achievement of Rowhani’s slogans during his presidential candidacy doubtful.
The people of Iran, as every other international community, demand freedom of expression and thought. Until that goal is achieved, repression and imprisonment of dissidents and those who think differently will continue. The people of Iran and surviving families will not forget, neither forgive, but demand that the injustices of the last 34 years be reckoned with and those responsible for these crimes, particularly the mass killings of the political prisoners in 1988, to be put on trial.
On this anniversary of the 1988 tragedy,we, along with many human rights activists outside of Iran, honor the memory of those who were martyred in the struggle for freedom and justice by renewing our commitment to continue with our endeavors to pursue truth and bring the criminal officials to justice. We ask of all those concerned about liberty and justice to join us in publicizing the pressing pleas of the victims’ families.

Solidarity for Human rights in Iran – summer 2013

۱۳۹۲ مرداد ۲۳, چهارشنبه

Mansoureh Behkish’s open letter to Iran’s new president, Hassan Rouhani

Mansoureh Behkish’s open letter to Iran’s new president, Hassan Rouhani
Mr. Rouhani, please hear our voices!
Translated by Laleh Gillani © 2013
On Saturday, August 3, 2013, you were confirmed as the president of the Islamic Republic of Iran and subsequently were sworn into the office. 

 During the inaugural ceremonies, you stated that the president represented everyone in the country.  As an Iranian, I find it necessary to point out that you don’t represent those of us who didn’t participate in the presidential election.  We believe that elections aren’t free in Iran because the basic process of nominating and selecting a candidate is not democratic; there is no freedom of speech in the country, and people are not free to form and participate in political organizations.  Nonetheless, we hold that as the chief executive officer, the president has the duty to be responsive to people’s demands whether they have voted for him or not.
As you faced the nation, you took an oath and then stated that locked doors could be opened only when everything was transparent.  How wonderful!  Transparency is one of the pillars of effective management.  We hope that you’re committed to transparency in practice.  It is what we haven’t seen during the last 34 years and need it so much.  However, transparency isn’t enough.  There are other important aspects to effective management.  Government officials must be held responsible for their actions.  Accountability and social justice are other principles upon which effective management of the country relies.
After the referendum of 1979 and the establishment of the Islamic Republic of Iran, people faced numerous problems throughout the country, but government officials asked everyone to be patient.  We were told to hope for a better future since peace, prosperity and freedom for everyone were just around the corner.  But there was a vast difference between what was said and what was done.  In Neauphle-le-Château, Ayatollah Khomeini had said that everyone even communists would be free in Iran.  Once he came back, though, the best and the brightest of our people were executed during 1980s.  In the summer of 1988 alone, thousands of political prisoners were hanged following a direct order issued by none but the Ayatollah himself.
Instead of the bright future promised to our people, all of a sudden, raids, arrests, tortures, forced confessions and killings of dissidents began.  Then, the war came along, followed by its devastating aftermath, mandatory hijab,  the closure of universities, the expulsion of college students, and finally the mass killings of political prisoners in the summer of 1988.  In less than a month, thousands of dissidents who were serving their prison sentences behind bars were executed and buried in mass graves.  Their families were neither notified of the trials nor were present at the time of burials.  The bodies of political prisoners while fully dressed were simply thrown into channel-like mass graves without proper burial ceremonies.
Still, there was more to come.  Our nation then endured the chain killings of writers throughout 1998.  Although those crimes were exposed, but the murder cases were never solved.  Then, student protesters were brutally attacked in their dormitories on campus in 1999, and several of them were killed or injured.  In 2009, the country witnessed again the crackdown on street protesters, followed by numerous arrests, torture, rapes and eventually silent, mysterious deaths in prisons.  Once again, the regime failed to address any grievances, providing no explanations to shed any light on why and how these events had occurred.
Mr. Rouhani, during the last 34 years, you and your brethren have done all you could to harm our nation.  The very same people who overthrow Shah’s government in search of freedom and in pursuit of a better life worthy of human beings have been oppressed by the Islamic Republic of Iran.  But no one takes the responsibility for what has been done to us.  Each and every one of you points his figure at others and blames someone else for what has conspired during this time.
A lot of people including me have lost our loved ones simply because there is no freedom in the Islamic Republic of Iran.  Although systematic and gross violations of human rights is still wide-spread in the country, the circumstances  are different today as it was in the ‘80s.    Today, oppressors no long can eliminate their defenseless opponents quietly and get away with it.  Now, the regime is facing a restless nation tired of social and political pressures as well as economic hardship, unemployment and inflation.  The majority of people who voted for you did so simply because they had no other choice.  They are neither fond of the Islamic Republic of Iran nor the likes of you.  They simply want to live decent lives without discrimination, war and bloodshed.
The families and relatives of the fallen want nothing but to build a better world for everyone, but we have been oppressed brutally and forced to live in the worst possible conditions.  The Islamic Republic of Iran not only took the lives of our loved ones, but it also brought about the demise of their mothers, fathers and other family members, denying everyone a normal life.  Even worse, our children have been haunted too.  Generation after generations have been subjected to continuous threats and denied an opportunities to live as productive members of the society.
The account of what’s been done to me is an example of how the regime has treated the families of the fallen.  I have been arrested numerous times just because I have been after the truth, sought justice and demanded answers.  I have been summoned to the Intelligence Agency many times and have lost my job.  In February 2008, my passport was confiscated at the airport.  I have been tried and sentenced to four years in prison with three and a half years suspended.  These days, I live my life, fearing the moment when I must return to prison to serve the remainder of my term.  On February 3, 2013, I was ordered to report to Evin Prison but was sent back home.  My suitcase still sits in a corner of the house, remaining there until the next summon arrives.  Now that I have written this letter to describe the bitter truth of what has conspired against us, I honestly don’t know what is going to happen to me next.
The greatest tragedy is that no government official has ever given the families of the fallen any answers.  The Islamic Republic of Iran hasn’t told us what was done to our loved ones behind bars.  Since you are after transparency in government, we ask you to address, at a minimum, the following questions:
1.      How were the executions of political prisoners in the 1980s, especially those killed during 1988, carried out?
2.      Why were prisoners who were serving their terms behind bars executed without notifying their families?
3.      Why were the political prisoners retried behind closed doors in secret by the Execution Commission?
4.      Why haven’t government officials formally answered any of our questions to clarify why and how these mass killings occurred?
5.      Why doesn’t the regime tell us where exactly the executed political prisoners are buried?
6.      Why doesn’t the regime give the prisoners’ last words and testaments to their families?
7.      Why does the government continue to torment and harass the families who wish to gather in Khavaran?
8.      Why doesn’t the regime let us freely commemorate the fallen in our homes and at Khavaran or other cemeteries?
9.      Why did the regime attempt to destroy Khavaran once more in 2008 and failed to address our complaints?
10.  Why has the main entrance to Khavaran been blocked for the last five years?  What is to be achieved by forcing elderly parents to walk a considerable distance to reach the unmarked graves of their loved ones?
11.  Why doesn’t the regime let the family of the fallen to mark their graves, plant flowers and trees, and irrigate and clean the cemeteries?
12.  Why has the regime denied us the right to petition the government for redress of our grievances?
Mr. Rouhani, are you aware of the fact that the minister of “justice” chosen by you to fill this post in your cabinet was a member of the Execution Commission 25 years ago?  Do you know that he was the one who issued death sentences for thousands of innocent human beings including two of my own darling brothers?  Do you know that they were serving prison terms at the time when they were retried and sentenced to death?
Among those who voted for you are lots of people who are the families of the fallen.  They are individuals whose fathers, mothers, spouses, siblings and children have been killed by the Islamic regime.  They are from families who have persevered through tough times, surviving in the face of adversity despite constant pressure.  Only because they’ve been left without any other alternatives, they participated in the elections which resulted in nothing but the shifting of the same players along the political spectrum.  However, if this time around nothing changes, and their needs and demands are ignored, without a doubt, they will seek other alternatives.
If you and other government officials truly understand the current conditions and comprehend the bitter truth, you know that you must do something if for no other reason than saving yourselves.  You must do something today because tomorrow, it will be too late.
Mr. President, this year coincides with the 25th anniversary of the mass executions of political prisoners in 1988.  We are still seeking to find the truth about what happened; we are still waiting for government officials to answer our questions.  Until such time as the truth comes out, our grief and sense of loss linger, and our commitment to follow through continues.
We ask you to stop tormenting and harassing the families of the executed dissidents.  Open the doors of Khavaran to us and stop interfering with our ceremonies to commemorate the anniversary of the fallen.  We demand to know exactly where our loved ones have been buried.  We would like to care for their graves as we see fit.  At a bare minimum, we are entitled to these rights.  So we ask you to acknowledge and respect them.
Those of us who seek justice have strived to build a better life worthy of human beings, hoping that the world will never witness such crimes repeated again.
Mansoureh Behkish
August 7, 2013
 Petition: