کوهیار جان عزیزم! ۱۵ اردیبهشت زاد روزت مبارک باد
کمیته گزارشگران حقوق بشر :نمی دانم چرا از همان لحظه ای که وجودت در وجودم بیدار شد چه حسی به من می گفت که تو پسری و اسم تو کوهیار باید باشد. من و تو آخرین ماه تابستان و پائیز و زمستان را با هم گذراندیم و به فصل بهار رسیدیم. فصل شکفتن گلهای اقاقیا و رویش سبزه ها.
من ۱۵ اردیبهشت از اصفهان به کرمان پرواز داشتم و قرار بود به نزد خانواده ام بروم. ولی تو تصمیم گرفتی در اصفهان بمانی و رطوبت زنده رود که در تمام آن ماهها به تو خورده بود باز هم به مشامت برسد و ساعت ۱۲ یکشنبه شب در حالی که من خواب بودم بیدارم کردی و یادت هست آن شب من و تو در فولادشهر تنها بودیم و آن پسری که تمام شب خودش و مرا بیدار نگه داشت و دست آخر هم در اتاق عمل و در بیمارستان احمدیه بدنیا آمد حالا مردی شده به سرسختی صخره ها و مثل کوه و با همان صلابت، با همان غرور، با همان استقامت و با همان سربلندی.
مردی که دانشگاه صنعتی شریف و رشته هوا-فضا را یکسره فدای اهداف حقوق بشری خودش و مردمانش کرده و به دنبال خواست های مدنی که حداقل حقوق شهروندی هر انسانی است در راه بدست آوردن حقوق کودکان کار، اقلیت های مذهبی، قومی، حقوق زنان، حقوق کارگران و کمپین علیه اعدام یکسره وقت و پولش را صرف کرده و ساعت ها و شب های بسیاری پشت در زندان اوین در زمستان و شب تا صبح ایستاده تا شاید بتواند خانواده ای را راضی به گرفتن دیه کند و با التماس خواسته جان نوجوانی را نجات دهد و ساعت های بیشتری را در نظرآباد و شهریار و هرکجا که فرزندی از فرزندان این دیار بر اثر اشتباهی در نوجوانی و بر اثر دعوایی چاقو به دست گرفته و نوجوان دیگری را سهوا از حیات محروم کرده می رفتی و پیش خانواده دیگری التماس می کردی که این نوجوانان را ببخشد و امشب که این کلمات را می نوشتم و اتفاقا ساعت دوازده و نیم شب چهارشنبه ۱۵ اردیبهشت است بخاطرم آمد که آن نگهبان زندان در تنها ملاقات حضوری ما به من گفت: «نکند فکر می کنی پسرت افتخار ملی است؟» متوجه شدم اتفاقا به خاطر پایمردی هایت و سخنهایی که از هم سلولی هایت درباره تو شنیده ام باید به تو افتخار کنم.
نه به عنوان افتخار ملی که برتر و بالاتر از تو بسیارند و فکر می کنم تو آزادیخواه ملی هستی و لاجرم چه کسی بخواهد و چه نخواهد بنابر جبر تاریخ شماها همه افتخار ملی خواهید شد. امشب به خاطر تو دسته گلی از یاس سپید چیده و در گلدانی که می دانی همیشه در خانه ما پر گل است - ولی از ۲۹ آذر تا امشب خالی بوده - به خاطر تولدت گذاشته ام و می دانم که عطر و بوی آن از دیوارهای بلند اوین و آن درختان بلند زیبا عبور خواهد کرد و به مشام تو و همه آزاد زنان و آزاد مردانی خواهد رسید که خواسته اند حرفشان را بزنند.
به این حرف برشت اعتقاد دارم: «من حاضرم جانم را بدهم تا تو بتوانی حرفت را بزنی.»
در پایان اینکه بدان شما همه آزادید
ما در زندانیم
پیروز و سربلند باش پسرم
تولد ۲۴ سالگیت مبارک
کرمان ۸۹/۲/۱۵
پروین مخترع (مادرت)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر