۱۳۹۳ مهر ۶, یکشنبه

زینب سلبی، زندگی میان زنان جنگ زده

کانون زنان ایرانی 

در باره زندگی یک فمنیست عراقی
زینب سلبی، زندگی میان زنان جنگ زدهسه شنبه 1 مهر 1393

فرناز سیفی *
سالگرد آغاز جنگ ایران-عراق است. زینب سلبی عراقی ۱۱ساله بود که جنگ شروع شد و برای همیشه زندگی او را تغییر داد. پدر زینب، از آغاز جنگ ایران و عراق خلبان شخصی صدام حسین بود. از چندسال قبل پدر و مادر تحصیل‌کرده‌‌ی او از دوستان خانوادگی صدام حسین بودند و هرچه دیکتاتور قدرت‌‌مند و وحشی‌‌تر شد، فرار از حلقه‌‌ی نزدیکان او هم بیشتر رویای محال شد.
مادر زینب به آن‌‌ها یاد داده بود که همیشه و همیشه در حضور صدام لبخند بزنند. خودش می‌‌گوید "لبخند پلاستیکی"را از بچگی دنبال خود کول کردیم و همه‌‌ی زندگی‌‌مان زیر نگاه و کنترل دیکتاتور دیوانه‌‌ی خون‌‌ریز بود. بچه‌‌ها که صدام را عمو صدا می‌‌کردند یاد گرفته بودند به ایران و ایرانی فحش بدهند و در مسابقه‌‌ی کی بهتر لعنت نثار عجم ایرانی کند، خودشیرینی کنند. جنگ ایران و عراق چیزی را در او شکست، چیزی را در او شعله‌‌ور کرد و ۱۵ ساله که بود تصمیم‌‌اش را گرفته بود: زندگی‌‌اش را وقف مبارزه علیه جنگ و بلایی که جنگ سر زنان می‌‌آورد خواهد کرد و تلاش می‌‌کند صدای زنان جنگ‌‌زده باشد.
در تلویزیون تصاویر زنان جنگ زده عراقی را می‌‌دید و فکر می‌‌کرد خب چهارقدم آن‌‌ورتر وضع در ایران هم برای زنان همین است. چرا آن‌‌ها را نمی‌‌بینیم؟ درد آن‌‌ها چه فرقی با درد زنان عراق دارد؟ نوزده ساله که شد مادرش که می‌‌دانست شور و عدالت‌‌ خواهی دخترش سرش را در عراق دیکتاتوری صدام حسین بر باد خواهد داد ازدواجی را بین او و فامیل دوری در آمریکا ترتیب داد تا دختر از عراق برود. شوهر هم اما دیوانه‌‌ی دیگری بود، تجاوز می‌‌کرد و کتک می‌‌زد و زینب یک‌‌بار دیگر باید فرار می‌‌کرد. بیست و سه ساله که بود جنگ بالکان شروع شد، به شوهر دومش که فلسطینی بود گفت سفر ماه عسل نمی‌‌خواهد، به جایش به کشورهای درگیر جنگ بالکان بروند تا کاری برای زنان جنگ‌‌زده کند و مرهمی باشد برای دردها و زخم‌‌هایشان. سازمان "زنان برای زنان" را تاسیس کرد و از کنگو و رواندا و سودان تا بالکان، از افغانستان تا عراق و فلسطین کار کرد و کار کرد و سفر کرد تا صدای زنان جنگ‌‌زده باشد و به گوش جهان فرو کند که مصیبت جنگ برای زنان چندبرابر است و چطور زنان را سلاح جنگی و ضعیف‌‌تر می‌‌کند.
بالاخره کتاب زندگی در سایه‌‌ی دیکتاتوری صدام حسین و جنگ ایران و عراق و بعدتر جنگ خلیج را نوشت. کتابی که سطر به سطرش خواندنی و پرنکته است. روایت دست‌‌اول کمیابی در توصیف خوی درنده و وحشی صدام حسین و آزارگری پیچیده او نسبت به اطرافیان و هراسی که بر هر لحظه‌‌ی زندگی آن‌‌ها چنبره زده بود. روایتی کمیاب برای ما از ساکنان آن سوی این جنگ هشت ساله تلخ که زندگی همه ما را تحت تاثیر قرار داد و روایت آن‌‌ها را کمتر خوانده و شنیده‌‌ایم. و قصه تلخ "غلطیدن در دام" و ناتوانی و نبود شهامت برای بیرون کشیدن خود از قفس. در نوزدهمین سال فعالیت سازمان‌‌اش از مدیریت سازمان خود کناره‌‌گیری کرد. گفت:"من بچه ندارم، این سازمان بچه و زندگی من است، اما هیچ دلم نمی‌خواهد یکی از این زنان ۶۰ساله عنق مدیر بشوم که صندلی مدیریت را دودستی چسبیدند و به همه دستور می‌‌دهند. این رویه با فمینیسمی که به آن معتقدم هم هم‌‌خوانی ندارد.
" دو کتاب خواندنی دیگر درباره روایت‌‌های زنان جهان از مصیبت جنگ نوشته است. هرجا می‌‌رود می‌گوید:"هر زنی باید روایت خود را داشته باشد و بگوید، وگرنه همه مابخشی از سکوت و خفقان‌‌ایم." می‌‌گوید "زندگی کردن" را از زنان جنگ‌‌زده و وسط بحران یاد گرفت و مشق کرد:"در دهه بیست زندگی زن حوصله‌‌سربری بودم، حتا یک بار مانیکور هم نکرده بودم. رقص هم بلد نبودم. زنان در وسط بحران به من یاد دادند که باید خندید، رقصید، عاشقی کرد، مراقب خود بود و در پوستین قربانی باقی نماند و هم‌زمان صلح را فریاد کرد."
صفحه فیس بوک نویسنده

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر