روز يكشنبه 31 مرداد: مادر سعيد زينالي و مادران شهدا مصطفي كريم بيگي و رمضاني همراه با جمعي ديگر از مادران پارك لاله به ديدار مادر شهيد احمد نجاتي كارگر رفتند. مادر احمد درحالي كه اشك در چشمانش حلقه زده بود در را برايمان باز كرد و در آغوشش گرفتيم.
مادر احمد برايمان تعريف مي كند كه احمد را بمدت 9 روز در بازداشتگاه نگه مي دارند درحالي كه خانواده هيچ اطلاعي از او نداشتند. بعد از 9 روز دو تن از ماموران به خانه مي آيند. ميگويد روز جمعه بود و زماني كه
من با عجله به بالا مي آيم تا به دخترم اطلاع دهم تا چادري سر كند آنها هم پشت سر من مي دوند و اجازه نمي دهند تا دخترم چادرش را به درستي سر كند. از خانواده مي خواهند تا اتاق احمد، وسايل شخصي اش،كتابهايش و كامپيوتر را به آنها نشان دهند و هنگامي كه درحال زير و رو كردن خانه بودند مادر مي گويد عكسهاي خانوادگي روي كامپيوتر هست كه بي حجاب مي باشد و آنها ادعا مي كنند مهم نيست به آنجا كه رسيديم چشمهايمان را مي بنديم.
مامورين مادر را محكوم مي كنند كه تقصير شماست، چرا بچه هايتان را از منزل بيرون مي فرستيد؟ مادر مي گويد با تعجب گفتم نمي دانم بچه داري يا نه؟ اگه نداري خدا بهت بده و اگر داري به تو ببخشه ولي مگه مرغ هستند كه من پاشون رو ببندم. مي خواد بره بيرون و ببينه در مملكتش چه خبره و چه به سر مملكتش مياد. مي خواد بدونه دو طرف چي ميگن و در جواب مي گويند نه خانم اين اشتباه و الان هم هرجا كه هست اگه اومد سفت و سخت تو خونه نگهش مي داري و اجازه نميدي جايي بره. مي گويند اعلاميه چاپ مي كرده! مادر مي گويد گفتم قبلا مي گفتند ساواك ساواك الان شما كه بدترين و مثل اونها ميگين اعلاميه چاپ مي كرد؟!
بعد از 9 روز كه خانه را زير و رو كردند و چيزي نيافتند و در زندان هم فيلمهاي تظاهرات ها را زير و رو كردند و نتوانستند نشاني از احمد بيابند با گرو گذاشتن سند احمد آزاد مي شود.
احمد پس از آزادي از زندان دائما از درد پهلو مي ناليد ولي در برابر درخواست خانواده براي مراجعه به پزشك مقاومت مي كند و مي گويد به خاطر كوفتگي از شكنجه ها است و مي گذرد.
احمد براي خانواده از بازداشتگاه تعريف مي كند: از ساعت 6 صبح شروع مي كردند به زدنمان تا شب كه يك وعده غذا كه شامل يك تكه سيب زميني و تكه اي نان بربري بود به ما مي دادند و شب هم چون جايمان بسيار تنگ بود و حتي براي نشستن جا نبود پس مجبور بوديم ايستاده و سرپا بخوابيم. تمام اين 9 روز عين اين برنامه تكرار شد. احمد بسيار بيشتر از ضرب و شتم خود از فشار روحي خود و هم بندي هايش مي گويد. آنگاه كه براي فشار رواني به آنها در حضورشان پير مردي را مي آورند و آنقدر به سر و صورتش مي زدند كه صورتش پرخون مي شد و از او مي خواستند تا قبول كند شيشه شكسته تا آزادش كنند و او مي گفت وقتي نكردم چرا قبول كنم. احمد مي گفت كتك خوردن هاي خودمان فراموشمان مي شد وقتي كه ميديديم اين پيرمرد بيچاره جلوي چشمانمان درحالي كه كاري از دستمان ساخته نبود اين طور شكنجه مي شود و حسابي به هم مي ريختيم.
احمد پس از 15 روز آزادي از بازداشتگاه بيرون از منزل از حال مي رود و درحالي كه خانواده به گمان اينكه چيزي از زندان تعريف كرده و دوباره بازداشتش كردند و در به در در جستجوي او هستند به بيمارستان برده مي شود. اين جستجو 9 روز طول مي كشد و خانواده در يافتنش موفق نيستند تا اينكه از بيمارستان تماس مي گيرند كه از احمد از 9 روز پيش تاكنون در كما است و براي شناسايي اش بياييد. خواهر احمد او را درحالي كه چندين دستگاه به دهان و پهلويش وصل بود شناسايي مي كند. احمد در اين مدت روزي 2 بار دياليز مي شد چون كليه ها به طور كامل از كار افتاده بود و به همين دليل با اينكه ار عفونت شديد رنج مي برد هيچ دارويي نمي توانستند برايش تجويز كنند.
احمد در بيمارستان شب نيمه شعبان به شهادت مي رسد. پس از اينكه جنازه را تحويل مي گيرند، زماني كه خانواده در بهشت زهرا بودند پزشك معالج احمد با پدر احمد تماس مي گيرد و مي پرسد آيا پسر شما با كسي دعوا كرده بود؟ پدر احمد مي گويد خير و پزشك گفت: آقاي نجاتي اين بچه كتك خورده و صدمه اساسي ديده،شما پيگيري كنيد.
پزشكي قانوني درحالي كه مي بايست پس از دو ماه علت فوت را اعلام نمايد بعد از گذشت هشت ماه علت آن را مسموميت اعلام كرد.
مادر احمد مي گويد دو هفته بعد از تدفين توسط يكي از آشنايان خبر مي شويم تلويزيون درحال پخش برنامه اي در ارتباط با احمد است و مي بينيم سر قبر پسرمان هستند و مي گويند اين خانواده دروغگو است و اينجا پلاكي هم هست كه خانواده خودش درست كرده.
مي گويد پخش اين برنامه آن هم از تلويزيون مانند نمكي بود كه بر روي زخم دلمان پاشيده شد. بعد از اين ماجرا پدر احمد به مدت يك هفته شبانه روز بر سر مزار پسرش باقي ماند و هرچه مي گفتند بيا قبول نمي كرد و مي گفت اينها كه اين فيلم را مي سازند بعيد نيست بيايند جنازه پسرم را هم در بياورند.
مي گويد به خاطر اين ماجرا از آقاي ضرغامي شكايت مي كنند كه البته قوه قضائيه اصلا توجهي به سخنان وكيل خانواده نمي كند و شكايت به جايي نرسيد.
مادر احمد مي گويد براي برگزاري مراسم سالگرد هم به ما اجازه ندادند روضه خوان داشته باشيم و يا حتي صندلي بچينيم و هيچ امكاناتي در بهشت زهرا براي ما قائل نشدند. مي گويد اخيرا متوجه شديم در مجله ويژه نامه همشهري كه به مناسبت سالگرد انتخابات انتشار يافته در صفحه 193 مجله مطلبي تحت عنوان «دفن ساختگي» چاپ شد كه در آن ادعا مي شود فردي با نام احمد نجاتي كه اتفاقا وبلاگ شخصي دارد زنده است و اداعا كرده توسط طرفداران جنبش سبز زخمي شده، به بيمارستان منتقل شده ولي الان حالش خوب است و تمام چيزهايي كه درباره او گفته شده دروغ است.
مادر احمد مي گويد درج اين مطالب آن هم پس از يكسال به جاي معرفي و پيگرد عاملان و آمران ضرب و شتم فرزندم وقاحت محض است و اين درحالي است كه از طرف شهرداري تاكنون دوبار براي اعلام همدردي با خانواده آمدند و آخرين بار در مراسم سالگرد احمد بود و من به هيچ وجه اين دورويي ها را تحمل نمي كنم.
در آگهي بزرگداشت سالگرد شهادت احمد آمده:
آرام بخواب برادر ايستاده ايم تا آخر
سالگرد عروج 14 مرداد
احمد نجاتي كارگر 22 ساله
شهيد فاجعه كهريزك
آرامگاه قطعه 213 رديف 15 شماره 35
همه بدانيد كه خون شهيد صبور اما پرشور است قاتلش را مي شناسد ولي عجول نيست
با احتياط و سرخگون درست زمانيكه دشمن ريختن خون او را به ناحق فراموش كرده از راه مي رسد و قاتل را به سمت ميدان تقاص مي كشاند
بي شك روزي بغض در گلو خفته مادران داغدار، كار خود را مي كند و بنيان ظالمين فرزندكش را مي سوزاند
ديرباشد يا زود، كم باشد يا زياد و اين سنت تاريخ است آه مظلوم ظالم را سرنگون مي كند
هديه ما به تمام شهداي سبز آزادي ادامه راهي است كه در آن مظلومانه فدا شدند
راهش پر رهرو- يادش گرامي باد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر