مادران پارک لاله : یکشنبه 5 مهر ماه جمعی از مادران پارک لاله به دیدار مادر احمد کریمی رفتند تا همدردی خود را با این مادر رنجدیده اعلام نمایند.احمد کریمی جوانی 31 ساله است که در سال 85 به اتفاق حامد روحی نژاد وارد عراق شد تا از آنجا برای یافتن کار وارد اروپا شود ولی پس از نا امید شدن از یافتن کار به ایران باز می گردد.
وی پس از برگشت چند هفته ای توسط وزارت اطلاعات بازجویی می شود و در نهایت به او می کویند از نظر ما مشکلی نداری و به دنبال زندگیت برو . او که دانشجوی رشته فلسفه دانشگاه شهید بهشتی بود به دانشگاه برمی گردد و به زندگی عادی خود ادامه می دهد و برای گذران زندگی به نجاری می پردازد ، تا اینکه در اردیبهشت 88 به طور ناگهانی و بدون هیچ جرمی با حمله نیروهای امنیتی به خانه دستگیر و راهی اوین می شود.
مادر احمد در شرح ماجرا می گوید: حوالی 4 صبح بود که ماموران به خانه ما یورش آورده وحتی مهلت باز کردن در را به ما نداده و با شکستن در وارد شدند و این در حالی بود که دخترهای من وحشت زده و بدون پوشش از اتاق بیرون آمده و آنها بدون هیچ ملاحظه ای حتی خوشمزگی هم می کردند که مگر وقت نماز شده که بیدار شدید؟ هنگام بازرسی منزل با عصبانیت از ما می پرسیدند : احمد کدام کانال خارجی را نگاه می کند؟ و این در حالی بود که می دیدند ما حتی ماهواره نداریم ، یک بسته فشفشه ای را که برای مراسم جشنی که در پیش داشتیم گرفته بودیم چنان روی دست و با احتیاط از منزل خارج کردند تو گویی بمب خنثی نشده را می بردند، حتی دو متخصص را هم برای شناسایی آن آوردند و عجیب تر آن که در نهایت نگهداری مواد منفجره از اتهامات احمد بود.
احمد را به این ترتیب به اوین برده و در آنجا با به کار بردن انواع حیله ها، از جمله تلقین این که خواهرش در سلول مجاور در حال شکنجه واذیت و آزار است و یا اگربپذیری هم خواهرت نجات می یابد هم خودت آزاد می شوی ، از او اعتراف گرفتند که با بیگانگان در ارتباط بوده و عضو انجمن پادشاهی است. با این حیله ها او را ابتدا به اعدام محکوم کردند و سپس در دادگاه تجدید نظرمحکومیت او به 15 سال حبس تبدیل شد.
مادر احمد می گوید: پسرم را در حالی به 15 سال حبس محکوم کردند که تنها جرم واقعی او ورود غیر قانونی به کشور است.
وی هم چنین اضافه کرد: پسرم را از اوین به زندانی در توابع گنبد کاووس منتقل کردند تا او را از ملاقات 10 دقیقه ای او هم محروم کنند. چرا که از اسلامشهر تا آن جا 9 ساعت راه است و هر بار هزینه ی زیادی هم دارد که از توان من خارج است و من حالا فقط تلفنی با او ارتباط دارم و این ظلم مضاعفی است در حق من وپسرم .
وی در حالی که اشک می ریزد می گوید: پسرم نان آور خانه ام بود، سرپرستم بود، تکیه گاه خانه ام بود وکاری به جز خروج از کشور به امید پیدا کردن کار نکرده ،که اگر امکان پیدا کردنش را در اینجا داشت این اتفاق هم نمی افتاد آخر به که بگویم این همه ظلم روا نیست ؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر