بنویسید بچه های ما بر حق بودند
روز آنلاین: خانواده ای دیگر از معترضان جانباخته در حوادث بعد از انتخابات در مصاحبه با "روز" از نحوه جان باختن فرزندشان سخن گفته و خبر داده اند که دو سال پی گیری آنها برای معرفی و مجازات قاتل فرزندشان بی نتیجه مانده است.
برادر بزرگتر بهمن جنابیکه روز ۳۰ خرداد سال ۸۸ جانش را بر اثر شلیک مستقیم گلوله بر قلبش از دست داد گفته است: "بنویسید بچه های ما بر حق بودند". او از شاهدان جان باختن برادرش خواسته که نحوه جان باختن بهمن را با این خانواده در میان بگذارند.
هنوز آمار دقیقی از جان باختگان حوادث روزهای پس از انتخابات در دست نیست؛ روزهایی که دهها نفر از معترضان به انتخابات مخدوش ریاست جمهوری، پس از سخنان آیت الله خامنه ای در نماز جمعه تهران، هدف گلوله نظامیان قرار گرفتند و جان باختند. رهبر جمهوری اسلامی در واکنش به اعتراضات، رهبران چنبش سبز را مسئول خون کسانی که بعد از انتخابات کشته شده بودند، دانسته و گفته بود: "چه بخواهند و چه نخواهند مسئول خون ها و خشونت ها و هرج و مرج ها، آنهایند".
اکنون با گذشت دو سال، خانواده بهمن جنابی از کشته شدن این جوان ۱۹ ساله براثر اصابت گلوله سخن گفته اند: "بهمن و بچه های دیگری که شهید شدند جزوی از ایران بودند و هزار سال هم بگذرد فراموش نخواهند شد".
آنچه می خوانید پاسخ هومن جنابی، برادر بهمن جنابی به پرسش هایماست:
آقای جنابی ممکن است بفرمایید برادر شما کجا و چگونه جان باخت؟
ما مغازه ای در خیابان خوش داشتیم نزدیک تقاطع هاشمی و بهمن همان جا مشغول به کار بود. روز سی خرداد حول و حوش ساعت 6 به پدرم زنگ زده و گفته بود که خیابان ها خیلی شلوغ است. پدرم هم گفته بود فعلا تردد نکن و صبر کن کمی آرام شود. آن موقع من خودم سرباز وظیفه بودم و نبودم که به کمک او بروم. حول و حوش خیابان بوستان، یعنی چهارراه بالایی مغازه ما، برادرم گلوله خورد؛ آنطور که ما از کسبه محل شنیدیم بهمن با اصابت یک گلوله مستقیم بر سینه اش که مستقیم به قلبش اصابت کرد شهید شد؛ اما اینکه واقعا چه اتفاقی افتاده، ما هر چه پی گیری کردیم به جایی نرسیدیم و نمیدانیم از ساعت 6 که بهمن با پدرم تماس گرفته بود تا ساعت 8 و 9 که او شهید شده چه اتفاقاتی افتاده. چون بهمن با موتور تردد میکرد و موتورش را هم همان جا دزدیده اند و ما نمیدانیم روی موتور بوده یا پیاده بوده و...
بهمن چند سال داشت و شغلش چه بود؟
بهمن متولد ۶۸ بود و موقع شهادت 19 سال و نیم داشت. مغازه ای که در خیابان خوش داشتیم مغازه تعمیر وسایل کولر و نصب آبگرمکن و تاسیسات بود و بهمن آن را اداره و در آن کار میکرد. او دیپلم برق صنعتی داشت و از آموزشگاه هم مدرک پی ام سی گرفته بود. اما وقتی شهید شد تازه دفترچه اعزام به خدمت گرفته بود و قرار بود دی ماه ۸۸ به خدمت اعزام شود.
شما و خانواده تان چگونه از جان باختن برادرتان خبردار شدید؟
من در خدمت سربازی بودم و 20 روزی بود خانه نیامده بودم فردای روزیکه برادرم شهید شد چند تن از اقوام آمدند سراغ من و با هم رفتیم همه جا را گشتیم همه بیمارستان ها را زیر پا گذاشتیم به کلانتری ها و زندان ها رفتیم، اما خبری نبود. دوم تیر ماه بود که از بیمارستان لولاگر با ما تماس گرفتند و گفتند بیایید اینجا؛ رفتیم و کیف و موبایل بهمن را به ما دادند. از شماره تلفن های توی موبایل بهمن، شماره ما را پیدا کرده بودند و پرستاران این بیمارستان به ما زنگ زده بودند. مدارکش را به ما دادند اما پیکر بهمن آنجا نبود. پدرم رفت به کلانتری که بچه ما کجاست و چی شده؟ گفتند شاید پزشکی قانونی کهریزک باشد، ما هم رفتیم آنجا و دیدیم که بله؛ بهمن آنجاست و الان هم که در قطعه 256 بهشت زهرا به خاک سپرده شده.
شما و خانواده تان در این زمینه شکایتی طرح کردید؟
بله همان روز اول شکایت کردیم و کماکان هم پی گیر هستیم.
این شکایت چه نتیجه ای داشته و چه پاسخی در این دو ساله به شما داده اند؟
متاسفانه هر بار می رویم می گویند بروید سه ماه دیگر در فلان تاریخ بیایید؛ می رویم.
ما هیچ نقطه ضعفی در زندگی مان نداشتیم و نداریم. بارها هم گفته ایم که این بچه 19 ساله به درد این اجتماع میخورد و برای این اجتماع کار میکرد. اول که مقصر می شویم بعد که توضیح میدهیم لحن شان تغییر میکند اما خب پرونده همچنان در دادسرای جنایی تهران است و تاکنون هم هیچ نتیجه ای نگرفته ایم. یک سری به ما می گفتند شما قاتل را معرفی کنید. گفتیم اگر ما می شناختیم که پیش شما نمی آمدیم و نمیخواستیم معرفی کنید. در هر صورت دست ما کوتاه است.
ممکن است بفرمایید پزشکی قانونی علت جان باختن برادرتان را چی ذکر کرده؟
والله هیچ برگه ای به ما ندادند. این همه دادسرا رفتیم پی گیر شدیم اما نه برگه ای به ما دادند و نه حرفی زدند. دستمان هم به هیچ جا بند نیست، تنها چیزی که در این دو ساله به ما گفته اند این بوده که کالیبر گلوله ای که به برادرم خورده، 8 میلی متری بوده.
گفتید موتور برادرتان همان روزی که ایشان جان باختند دزدیده شد آیا بعدا این موتور را پیدا کردید؟ برخی نوشته اند که برادرتان روبان سبز بر موتورش بسته بود و...
متاسفانه موتور را هم پیدا نکردیم، از همان روزی که برادرم شهید شد موتور او نیز مفقود شد. درباره روبان سبز هم نمیدانم چون من 20 روزی نبودم، از طرفی موتوری هم نماند که بدانیم چی به چی بوده؛ اما همین جا از طریق شما خواهش میکنم از شاهدان شهادت برادرم که اگر صحنه گلوله خوردن و شهادت برادرم را دیده اند به ما خبر دهند. ما خیلی تلاش کردیم اما به جایی نرسیدیم حداقل میخواهیم آخرین لحظات زندگی برادرم را بدانیم.
در این مدت از مسئولان کسی به خانواده شما سر زد؟
همان یکی دو روز اول چند نفر آمدند؛ما آن روزها هوش و حواس درستی نداشتیم و درست نمیدانم از کجا آمده بودند. می پرسیدند که چه جوری شده و چه اتفاقی افتاده. یک چیزهایی هم یادداشت کردند. منتها ما معتقدیم راهمان راست است و از چیزی هم نمی ترسیم همان موقع هم هر چه که بود گفتیم دیگر کسی نیامد و پی گیر نشد، نیازی هم به پی گیری کسی نداریم. این بچه راهش را خودش تشخیص داده و رفته. آن موقع ها جو تهران آشفته بود، اما هیچ کسی فکر هم نمیکرد چنین اتفاقی بیفتد، مردم که چیز خلاف قانونی نمی خواستند، اعتراض داشتند و جرم هم نبود، اما خب این اتفاقات افتاد و بچه ها شهید شدند.
این مساله چه تاثیری بر زندگی شما و خانواده تان گذاشت؟ میدانم که مادرتان بیمار شده و...
بله! همین الان که با شما صحبت میکنم مادرم همه چیز برایش از اول زنده شد. بعد از این قضیه مادرم از لحاظ روحی به شدت به هم ریخته؛ در طول هفته دوبار به بهشت زهرا باید برود. وضعیت روحی مساعدی ندارد. من دو برادر دیگر هم دارم که از بهمن کوچکتر هستند و اگر در طول روز یک ساعت با آنها صحبت نکنم همه چیز به هم می ریزد. آدم وقتی روال عادی زندگی اش را طی میکند روی همه چیز حساب باز میکند وبرنامه می ریزد که چه بکند و چه برخوردی داشته باشد؛ منتهی چنین اتفاقی زندگی را از هم می پاشاند. ما هم از روال عادی زندگی خارج شده ایم؛ هم از نظر روحی و هم از نظر مالی. شما حساب کن یک رشته ای پاره شود و بخواهید با گره زدن وصلش کنید چه می شود؟ پدر و مادر من مرده های متحرک هستند و ما سعی میکنیم خود را محکم نشان دهیم که حداقل ما بر روحیه شان تاثیر مثبت بگذاریم و بیش از این آسیب نبینند. ما یک خانواد ه 6 نفره بودیم و اگر هر 6 نفرمان با هم می رفتیم خیلی راحت تر بود تا اینکه چنین اتفاقی برای بهمن افتاد. خانواده ما متلاشی شده؛ شما نمیدانید بهمن چه ارزشی داشت! یک دانش آموز همیشه ممتاز بود و یک بچه کاری که به درد جامعه خود میخورد، بچه 19 ساله ای که برای خود تامین اجتماعی رد میکرد، قرار بود به خدمت سربازی اعزام شود... او رفت و ما اکنون تنها زنده ایم که از نامش پاسداری کنیم.
سپاسگزارم که بعد از 2 سال با ما از برادرتان گفتید؛ در پایان اگر صحبت خاصی دارید بفرمایید.
یک جمله ای است که فکر میکنم فصل الخطاب باشد؛ حضرت علی در نهج البلاغه گفته اند "حق را بشناسید که افراد به واسطه حق شناخته می شوند". کسی نمی تواند با زور کسی را قانع کند. بلکه حق و حقیقت، خود شناخته می شود و بیرون می آید. بچه های ما هم بر حق بودند، مهم این است که بچه های ما که شهید شدند جزئی از ایران بودند؛واقعیت وجودی این بچه ها را بنویسید که هزار سال هم بگذرد فراموش نخواهند شد.تاریخ ایران مشخص است، اسم رستم ها و سهراب ها در تاریخ کشور ما ماندگار بوده و می ماند؛ اصل حقیقت وجود بچه ها را که اگر می ماندند آبادانی کشور خود را رقم میزدند و گره گشای مملکت شان می شدند را بنویسید. بهمن با سن و سال کمی که داشت اما به درد ایران می خورد مثل بقیه بچه هایی که شهید شدند. اصل وجودی آنها ارزشمند بوده و ماها داریم با از بین بردن این سرمایه ها، تیشه به ریشه خودمان می زنیم؛ اما همه باید تلاش کنیم کشورمان فردا برای بچه هایمان، کشوری باشد که آنها در آرامش زندگی کنند و دغدغه هایی مثل ما نداشته باشند. تلاش کنیم اتفاقاتی که برای برادر من و سایر بچه ها افتاد فردا برای بچه های ما نیفتد و دیگر این مسائل تکرار نشود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر