۱۳۸۹ تیر ۲۰, یکشنبه

جوانانی که خرداد و تیر ۸۸ رفتند؛ خانواده های داغداری که ماندند


رادیو فردا/رویا کریمی:
هفته اول تير ماه در ايران و همچنين ساير كشورهاى جهان ايرانيان زيادى يادبودهايى را براى بزرگداشت ياد كشته شدگان خرداد و تيرماه سال ۸۸ برگزار كردند. اين مراسم براى كشته شدگانى برگزار مى شد كه هيچ گاه آمار دقيق آنها اعلام نشد اما خانواده هاى آنها بى خبر و داغدار و گاهى گمنام بر جاى ماندند.
اين مراسم براى كشته شدگانى برگزار مى شد كه هيچ گاه آمار دقيق آنها اعلام نشد اما خانواده هاى آنها بى خبر و داغدار و گاهى گمنام بر جاى ماندند.
با همه اينها اما تلاش هاى گسترده گروه مادران عزادار در ايران باعث شد كه تعداد زيادى از خانواده ها معرفى شوند و تا جايى كه امكان داشت اين گروه سعى كردند با برگزارى مراسم مختلف در تهران و شهرستانها ياد كشته شدگان سال گذشته را زنده نگاه دارند.
گروهى كه تيرماه سال گذشته متولد شد و هنوز، پنهان و آشكار به فعاليت خود ادامه مى دهد. اين گروه فعاليت خود را با حضور در پارك هاى تهران آغاز كرد. ساعت ۷ بعد از ظهر روزهاى شنبه، پارك هاى تهران ميعادگاه آنها بود. با اينكه ماه ها گروه مادران عزادار در پارك هاى تهران از جمله پارك لاله جمع مى شدند و در سكوت مراسم خود را برگزار مى كردند، افزايش فشارها بر اين گروه كوچك و بازداشت تعداد زيادى از شركت كنندگان در اين مراسم سبب شد كه اين گردهمايى در محل هاى عمومى متوقف شود و به گردهمايى هاى كوچك در منازل شخصى محدود شود.
در اوج فعاليت هاى گروه مادران عزادار، خديجه مقدم، از بنيانگذاران اين گروه مهمان يكى از برنامه هاى صداى ديگر بود و در مورد تلاش هاى گروه مادران عزادار به ما گفت: «بعد از كشته شدن ندا آقا سلطان در سى خرداد و ۲۵ خرداد كه متوجه شديم تعدادى از فرزندان مان در خيابان آزادى كشته شده اند كه آن موقع حتى اسم شان را هم نمى دانستيم. بعداً فهميديم كه سهراب اعرابى و بهزاد مهاجر از جمله اين كشته شدگان بوده اند. همين سبب شد تا به صورت خودجوش چند نفر از مادران كه بچه هايشان هم در زندان بودند، حركت مسالمت آميز اعتراضى را آغاز كردند.

در روز هفت تير، يك هفته پس از كشته شدن ندا، اين حركت در پارك لاله آغاز شد و از همان روز اول با سركوب شديد نيروهاى امنيتى روبرو شد و بيست تن از مادران را دستگير كردند. البته يك هفته بعد آنها را آزاد كردند. ولى اين حركت به راه خود ادامه داد. شروع اين حركت به خاطر آن بود كه كشته شدگان فراموش نشوند، خونشان پايمال نشود و زندانيان عقيدتى آزاد شوند. در جامعه نگرانى از تجاوز و شكنجه وجود دارد و براى ما قابل تحمل نيست كه اين تعداد زندانى داشته باشيم. ديگر اينكه ما خواهان مجازات آمران و عاملان اين قتل ها هستيم.» خانم مقدم راز ماندگارى اين حركت را خود جوش بودن آن مى داند و اينكه رهبرى متمركزى ندارد. به باور وى اين حركت، حركتى مبتنى بر انديشه سياسى و دينى خاصى نيست و تنها خواست آن آزادى زندانيان عقيدتى و مجازات عاملان قتل ها است و از سوى ديگر به دليل مسالمت آميز بودن آن، حركتى ماندگار است: «به نظر من راز ماندگارى اش سادگى اش است. راز ماندگارى اش مادرى اش است. عمق آن است. هوشمندى آن است. در اثر تكرار ماندگار شد. همين كه اين مادران حق تجمع را كه يك حق دموكراسى خواهانه است، موقت هم گرفته باشند، قدم مثبتى در مبارزات مسالمت آميز مردم است.» در سالگرد آغاز فعاليت گروه مادران عزادار، آنها به ديدار مادر ندا آقا سلطان رفتند كه به عنوان سمبل جنبش در ايران مشهور شده است. در پاريس هم زنان ايرانى برنامه اى را در بزرگداشت ندا برپا كردند. آيدا قجر، يكى از فعالان حقوق زنان در پاريس درباره اين مراسم مى گويد: «در سالروز شهادت ندا و ساير شهداى سى ام تير، زنان و ايرانيان مقيم پاريس در كنار كانال سن مارتن در پاريس جمع شدند و در حالى كه شاخه هاى گل رز در دست داشتند، شمع روشن كردند. همزمان با اين مراسم كه در سكوت برگزار شد و به نمايش درآمدن عكس شهدا، در فرهنگ سراى رو به روى كانال سن مارتن فيلم «براى ندا» در دو سانس به نمايش درآمد. در پايان اين مراسم شركت كنندگان شاخه هاى گل خود را به درون رودخانه انداختند و سرودهاى اى ايران و يار دبستانى را با هم خواندند.» از وى مى پرسم: برگزارى چنين مراسمى كيلومترها دور تر از جايى كه خانواده ندا هستند، در شرايطى كه هيچ رسيدگى به پرونده قاتلان ندا انجام نمى گيرد، چه تاثيرى بر روند پرونده كشته شدگانى چون ندا مى تواند داشته باشد؟ آیدا قجر: درست است كه ما خارج از ايران هستيم، اما يكى از راه هاى نشان دادن همراهى و همدلى است و اينكه آنچه در خيابان هاى ايران مى گذرد، آنچه بر خانواده هاى ايرانى مى گذرد، فراموش نمى شود. آيدا قجر مى گويد: محافل جهانى همچنان روند دموكراسى خواهى در ايران را پى گيرى مى كنند. به باور وى توجه مردم فرانسه و بازتاب اين فعاليت ها در رسانه هاى اين كشور مى تواند جنبش ايران را از فراموش شدن در ذهن مردم جهان باز دارد. از ديگر شهرهاى فعال اروپايى در حمايت از مادران عزادار ايرانى، مادران صلح دورتموند آلمان است. بعد از تشكيل گروه مادران عزادار در تهران، اين گروه هم فعاليت خود را در حمايت از مادران عزادار در ايران در دورتموند آلمان آغاز كرد. هسته اصلى اين گروه فاطمه رضايى است. زنى كه از ۲۵ سال پيش در آلمان زندگى مى كند اما هرگز از ايران و فضاى سياسى آن دور نشده. از او پرسيدم چه شد به فعاليت گروه مادران عزادار علاقمند شديد؟ فاطمه رضایی: موقعى كه مادران عزادار برنامه شان را در پارك لاله شروع كردند، ما هم مرتب با آن گروه ها در تماس بوديم و در اين شبكه سراسرى شروع به كار كرديم. خط اصلى حركت و فعاليت ما، حمايت از مادران و اصولى است كه آنها دنبال آن هستند، يعنى لغو اعدام، آزادى زندانيان سياسى و به مجازات رساندن عاملان و آمران اين جنايت ها. ما سعى كرديم در همين چارچوب كارمان را ادامه دهيم. خانم رضايى مى گويد برنامه هاى اين گروه را در هماهنگى با برنامه مادران عزادار در ايران برگزار مى كنند: «ما هر شنبه حدود ساعت چهار پنج عصر در مركز شهر دورتموند آلمان برنامه داريم. سعى مى كنيم پيام مادران ايران را به جامعه اينجا برسانيم.» وى همچنين توضيح مى دهد كه طومارى براى امضا فراهم شده كه خطاب به دبيركل سازمان ملل متحد نوشته شده. در اين طومار خواسته شده است كه هياتى براى رسيدگى به وضع حقوق بشر به ايران اعزام شود. فاطمه رضايى در پاسخ به اين سوال كه تلاش هاى شما در دورتموند در كوتاه مدت يا دراز مدت چه تاثيرى بر وضعيت مادران عزادار و زنان ايرانى خواهد داشت؟ مى گويد:«من مجموعه فعاليت هاى خارج از كشور را مثبت مى بينم. فكر مى كنم كار اصلى را صد در صد هموطنان ما در ايران مى كنند. مادران و تمام خانواده هاى زندانيان سياسى در تمام طول يك سال گذشته عقب نشينى نكرده اند و دارند مقاومت مى كنند.» به اعتقاد خانم رضايى، مجموعه كارهايى كه در ايران انجام مى شود، مثبت است و تاثيرى كه گروه هاى خارج از كشور و مادران عزادار دارند، تاثير قابل توجهى است. وى با اشاره به تاثير اين فعاليت ها بر پارلمان اروپا، اظهار مى دارد كه اين تاثير ها قابل توجه بوده است. انتشار رمان «كابوس من، ايران» در آلمان رمان «كابوس من، ايران» نوشته پريسا صفرپور در سال ۲۰۰۹ توسط نشر گردون در آلمان منتشر شد. پريسا صفرپور مى گويد متولد ۱۳۵۸ و شيرازى است: «نوشتن مثل چشمه است و از درون مى جوشد. يك وقت هايى حتى نمى خواهى بنويسى. يك وقت هايى حالت بد مى شود از اينكه چرا مى نويسى؟ چرا نقاش نيستى، چرا بازيگر نيستى؟ ولى نوشتن ناخواسته مى آيد. توى مدرسه يك انشاى چهار پنج روزه را دويست صفحه نوشته بودم. ۱۵ سالگى اولين رمانم را كامل نوشتم. هفده هجده سالم بود دادم براى چاپ. دو كتاب دارم كه در ايران چاپ شده و اين سومى در آلمان.» آيا واقعاً ايران كابوس شماست، كه اسم كتاب را گذاشته ايد «كابوس من ايران»؟ آن طور كه خيلى ها مى گويند، ايران براى من گربه اى خوابيده بر ديوار آسيا نيست. براى من ايران مجموعه اى از فرهنگ، مردم، رفتارها، خوب ها و بدها، خاطرات قشنگ و زشت است. آنچه من در سى سال عمرم در ايران داشتم كابوس بوده. حتى با قشنگى هايش. من مردم ايران را دوست دارم و نمى خواهم به آنها توهين كنم. براى همين مى نويسم، نقد مى كنم. ولى بعضى از رفتارهاى شخصى ما آدمها براى من كابوس است. آيا انتخاب ژانر داستان هاى پر كشش كه آقاى معروفى هم در مقدمه اشاره كرده اند، علاقه شخصى شماست؟ نه. علاقه اى به اين كار ندارم. اين طورى نبوده كه من تصميم بگيرم چه مى خواهم بنويسم. اين داستان ناخواسته، آمده و نوشته شده. من نبودم كه برايش تصميم گرفتم كه از چه نوعى باشد. شايد خواستم اين داستان آنقدر ساده باشد كه هم يك مادربزرگ هفتادساله وهم يك دختر هفده ساله آن را بفهمند. بحث ارزش ادبى چه، آيا براى شما اهميتى نداشت؟ چرا اهميت داشت، من نمى خواستم به ادبيات خيانت كنم. منظور من هم خيانت به ادبيات نيست. چون كارى كه شما نوشته ايد، خدمت به ادبيات است. منظورم اين است كه روايت و اصرار بر سبك ساده روايت در اين اثر غالب است بر ادبيات. شما يك داستانگو هستيد... بله روايت براى من مهم بوده و اتفاقاتى كه آنها را روايت كردم. والبته اينكه بگويم ايران مى تواند يك كابوس هم باشد. به اين دلايل كه در كتاب نوشته شده. ما در جامعه اى زندگى مى كنيم كه همه چيز ما سياسى است. مذهب ما سياسى است. عاشق شدن ما سياسى است. سر كار رفتن ما سياسى است. با وجود اين وقتى پاى انتقاد ها به ميان مى آيد، ديالوگ هايى كه شما در دهان شخصيت ها مى گذاريد، بعضى اوقات فاقد لحن است. يعنى من و شما در اين كتاب هر دو مثل هم حرف مى زنيم. مى خواهم بدانم لحن براى شما چقدر اهميت داشت كه آدمها را با لحن هايشان از هم متمايز كنيد؟ من فكر مى كردم در اين كارموفق بوده ام. نگاه ها هم فرق دارد. يكى از ويژگى هاى اين كتاب اين است كه با اينكه كتاب در خارج از ايران منتشر شده، برخى موارد لبه تيز تيغ سانسور از نوع ايرانى آن ديده مى شود. حق داريد. اين مهم است كه ما كجا و چطور بزرگ شده ايم. مسلماً اگر من آمريكا به دنيا آمده بودم و با فرهنگى كه يك جورهايى زيادى باز هست، شايد اين خود سانسورى در نوشته ام ديده نمى شد. اما من اينجورى نيستم. مثلاً در مورد سكس، در كتاب، تعبيرى وجود دارد كه من در را باز مى كنم اما وارد نمى شوم. براى اينكه من ورود به اين مباحث را دوست ندارم. خود من كتابى را كه اين طور باشد نمى خوانم. شايد تنها كتاب فارسى كه به زبان فارسى خوانده ام، و راحت با آن كنار آمده ام، از صادق چوبك بود. كتابتان نه با جملات خودتان كه با جملات آقاى عباس معروفى به پايان مى رسد، با اين جمله: آدم هايى كه فقط مى خواستند ساده و خوشبخت زندگى كنند. آيا اين جمله خلاصه اى از كتاب شما است يا نظر آقاى معروفى است؟ اين صد در صد، صد و بيست در صد نظر من است! داستان آدم هايى كه مى خواهند ساده و خوشبخت زندگى كنند اما به جرم سياسى بودن، به دار آويخته مى شوند. به همين دليل است كه ايران كابوس من است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر