شامگاه شنبه 17 مهر 1389 هم زمان 2 تن از دردمندترین مادران پارک لاله (مادران عزادار) همراه با دخترانشان، توسط نیروهای اطلاعاتی در منزلشان دستگیر و راهی اوین شدتد. اتفاقی که اگر چه در طول یکسال ونیم گذشته هر روز وهر لحظه در رابطه با منفتقدین و معترضین صورت می گیرد و بارها وبارها با صورت های مشابه در رابطه با مادران نیز شاهدش بودیم. اما آن چه تعجب آور است این است که این بار مادرانی دستگیر می شوند که خود شاکی هستند. خانم اکرم زینالی مادر سعید زینالی است که ماموران وزارت اطلاعات پسرش را 11 سال پیش در آستانه فارغ التحصیلی و آن گاه که مادر با غرور بالندگیش را انتظار می کشید، در مقابل دیدگان حیرت زده او و سایر اعضای خانواده ربوده و از آن زمان تا کنون با وجود مراجعات مکررشان به مراکز قضائی، اطلاعاتی و امنیتی هیچ رد و نشانی از او نمی یابند. دیگری خانم ژیلا ترمسی است که در جریان اعتراضات به تقلب وسیع در انتخابات، پسرش(حسام ترمسی) به مدت 11 ماه زندانی می شود و اندکی پس از آزادی در اثر هجوم چند نفر به او و جراحت با چاقوی آلوده دچار آن چنان مسمومیتی می شود که کلیه و کبد بطور کامل درگیر شده و تا کنون نیز از آن رهائی نیافت.
ما از اولین روزی که بدون اطلاع از باورهای هم، در کنار یکدیگر قرار گرفته و آرزو و خواسته یکسانی را دنبال کردیم که با وجود سادگی، باوری بسیار انسانی را شامل می شد و آن هم آزادی عقیده و آزادی بیان آن برای همه ایرانیان است (آزادی تمامی زندانیان عقیدتی و سیاسی) - همان خواسته ای که در قانون اساسی نیز آورده شده و حاکمیت مسئول به تحقق پیوستن آن می باشد ولی اکنون و پس از سی و یک سال زندان هایش لبریز از انسان هائی است که دگرگونه می اندیشند، آری ما از همان زمان تا کنون از هیچ یک از همراهان نپرسیده و نخواهیم پرسید چه می اندیشی و چرا می اندیشی؟ چرا که باور داریم تنوع آرا و اندیشه ها ضامن سلامت یک جامعه است و تنها خط قرمزی که به آن پای بند می باشیم دوری از خشونت و تبعیض است، باوری که در خواسته های دیگرمان تحقق می یابد (لغو مجازات اعدام و محاکمه عادلانه و علنی حتی برای آمران و عاملان جنایات 31 ساله). از این رو هر یک از دوستانمان تا زمانی که همراه با بقیه برای رسیدن به این خواسته ها و برای جلوگیری از باز تولید خشونت به شکلی کاملا قانونی و با بهره گیری از روش های مدنی به رغم تمام مشکلات تلاش می کنند، حمایت تک تک مادران پارک لاله را با خود خواهند داشت.
اما آن چه در این میان نفرت انگیز ودر عین حال مضحک می باشد تلاش ماموران است تا این 4 تن را در ارتباط با گروه مجاهدین خلق معرفی کنند و این در حالی است که دختران دوستانمان هیچ فعالیت سیاسی یا مدنی نداشته و من دختر ژیلا را فقط در بیمارستان و هنگام مراقبت از برادرش و دختر اکرم را نیز یک بار در منزلشان دیدم و علاوه بر آن هر چه قدر رفتار اکرم و ژیلا را زیر و رو می کنم تا نشانه ای از خشونت در آن بیابم کمتر موفق می شوم. تنها خاطراتی که از آن ها دارم زمانی است که دور آبنمای پارک لاله در سکوت ویا شمع به دست راه می رفتیم و ماموران اطلاعات و امنیتی با باتوم یا فحاشی سعی در پراکنده کردن ما داشتند و آن ها در مقابل خشونت و فحاشی ماموران دائما پسرم، پسرم خطابشان می کرده و در صحنه ای دیگر آن ها را در شبی که قرار بود در سحرگاهش بهنود شجاعی را اعدام کنند خوب به یاد می آورم، آ ن جا که جمعی از مادران همراه با سایر زنان و مردان، خسته از خشونت، جلوی زندان اوین جمع شده بودیم تا حال که قانون نمی خواهد به خشونت پایان دهد اولیای دم را بیابیم و حتی به پایشان بیفتیم و از آن ها بخواهیم تا از تکرار دور باطل خشونت دست بردارند . در آن شب اکرم را به یاد می آورم که تا سحرگاه چگونه و با چه خلوصی دعا می کرد و چطور از صمیم قلب آرزو می کرد تا مگر اولیای دم جلوی هماهنگی و برنامه ریزی برای سلب یک زندکی آن هم از جوانی که همه زندگی را پیش رو دارد را بگیرند و به یاد می آورم تنها زمانی دست از درخواست و دعا برداشت که آقایان اولیائی فر و مصطفائی، وکلای بهنود از در زندان بیرون آمده و خبر اجرای حکم را در عین ناباوری به مردم حیرت زده دادند و پس از آن صدای فریاد اکرم که برای این همه خشونت به آسمان برخاست را هیچگاه از یاد نمی برم.
ارتباط دادن این مادران با گروه های خشونت طلب، احمقانه ترین کار ممکن است و از حاکمان و تمامیت خواهان می پرسم: سالهاست تلاش می کنید تا هر منتقد و معترضی را اگر کرد باشد مرتبط با گروه های جدایی طلب، اگر بلوچ باشد وابسته به گروه های تروریستی وچنان چه از ملیت های دیگر باشد، عضو یا تحت نفوذ گروه های معاند و محارب که گاها اختراع خودتان می باشد اعلام نمایید. از این طرفند چه بدست آوردید؟ به غیرازآن که اقبال 98 درصدی مردم، به خاطر آن چه از شما درخیال داشتند، در ابتدای سال 58 را به 8 تا 10 درصد در ابتدای سال 88 رساندید. اگر این راه چاره ساز بود بعد از 31 سال هنوز مجبور نبودید از این روش نخ نما استفاده نمایید، پس دست از تلاش بیهوده بردارید که: عنقا را بلند است آشیانه.
یکی از مادران پارک لاله
ما از اولین روزی که بدون اطلاع از باورهای هم، در کنار یکدیگر قرار گرفته و آرزو و خواسته یکسانی را دنبال کردیم که با وجود سادگی، باوری بسیار انسانی را شامل می شد و آن هم آزادی عقیده و آزادی بیان آن برای همه ایرانیان است (آزادی تمامی زندانیان عقیدتی و سیاسی) - همان خواسته ای که در قانون اساسی نیز آورده شده و حاکمیت مسئول به تحقق پیوستن آن می باشد ولی اکنون و پس از سی و یک سال زندان هایش لبریز از انسان هائی است که دگرگونه می اندیشند، آری ما از همان زمان تا کنون از هیچ یک از همراهان نپرسیده و نخواهیم پرسید چه می اندیشی و چرا می اندیشی؟ چرا که باور داریم تنوع آرا و اندیشه ها ضامن سلامت یک جامعه است و تنها خط قرمزی که به آن پای بند می باشیم دوری از خشونت و تبعیض است، باوری که در خواسته های دیگرمان تحقق می یابد (لغو مجازات اعدام و محاکمه عادلانه و علنی حتی برای آمران و عاملان جنایات 31 ساله). از این رو هر یک از دوستانمان تا زمانی که همراه با بقیه برای رسیدن به این خواسته ها و برای جلوگیری از باز تولید خشونت به شکلی کاملا قانونی و با بهره گیری از روش های مدنی به رغم تمام مشکلات تلاش می کنند، حمایت تک تک مادران پارک لاله را با خود خواهند داشت.
اما آن چه در این میان نفرت انگیز ودر عین حال مضحک می باشد تلاش ماموران است تا این 4 تن را در ارتباط با گروه مجاهدین خلق معرفی کنند و این در حالی است که دختران دوستانمان هیچ فعالیت سیاسی یا مدنی نداشته و من دختر ژیلا را فقط در بیمارستان و هنگام مراقبت از برادرش و دختر اکرم را نیز یک بار در منزلشان دیدم و علاوه بر آن هر چه قدر رفتار اکرم و ژیلا را زیر و رو می کنم تا نشانه ای از خشونت در آن بیابم کمتر موفق می شوم. تنها خاطراتی که از آن ها دارم زمانی است که دور آبنمای پارک لاله در سکوت ویا شمع به دست راه می رفتیم و ماموران اطلاعات و امنیتی با باتوم یا فحاشی سعی در پراکنده کردن ما داشتند و آن ها در مقابل خشونت و فحاشی ماموران دائما پسرم، پسرم خطابشان می کرده و در صحنه ای دیگر آن ها را در شبی که قرار بود در سحرگاهش بهنود شجاعی را اعدام کنند خوب به یاد می آورم، آ ن جا که جمعی از مادران همراه با سایر زنان و مردان، خسته از خشونت، جلوی زندان اوین جمع شده بودیم تا حال که قانون نمی خواهد به خشونت پایان دهد اولیای دم را بیابیم و حتی به پایشان بیفتیم و از آن ها بخواهیم تا از تکرار دور باطل خشونت دست بردارند . در آن شب اکرم را به یاد می آورم که تا سحرگاه چگونه و با چه خلوصی دعا می کرد و چطور از صمیم قلب آرزو می کرد تا مگر اولیای دم جلوی هماهنگی و برنامه ریزی برای سلب یک زندکی آن هم از جوانی که همه زندگی را پیش رو دارد را بگیرند و به یاد می آورم تنها زمانی دست از درخواست و دعا برداشت که آقایان اولیائی فر و مصطفائی، وکلای بهنود از در زندان بیرون آمده و خبر اجرای حکم را در عین ناباوری به مردم حیرت زده دادند و پس از آن صدای فریاد اکرم که برای این همه خشونت به آسمان برخاست را هیچگاه از یاد نمی برم.
ارتباط دادن این مادران با گروه های خشونت طلب، احمقانه ترین کار ممکن است و از حاکمان و تمامیت خواهان می پرسم: سالهاست تلاش می کنید تا هر منتقد و معترضی را اگر کرد باشد مرتبط با گروه های جدایی طلب، اگر بلوچ باشد وابسته به گروه های تروریستی وچنان چه از ملیت های دیگر باشد، عضو یا تحت نفوذ گروه های معاند و محارب که گاها اختراع خودتان می باشد اعلام نمایید. از این طرفند چه بدست آوردید؟ به غیرازآن که اقبال 98 درصدی مردم، به خاطر آن چه از شما درخیال داشتند، در ابتدای سال 58 را به 8 تا 10 درصد در ابتدای سال 88 رساندید. اگر این راه چاره ساز بود بعد از 31 سال هنوز مجبور نبودید از این روش نخ نما استفاده نمایید، پس دست از تلاش بیهوده بردارید که: عنقا را بلند است آشیانه.
یکی از مادران پارک لاله
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر